ساعت دماسنج

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
   1   2      >
 
+ امير 
با تشکر از پاسخ شما بعنوان نمونه عرض ميکنم که علامه طباطبايي و تفسير نمونه اثم را به معناي گناه گرفتهاند و حتي بقول علامه در الميزان اگر اثم را به معناي ضرر بدانيم باز دال بر حرمت خواهد بود چون در آيه 33 سوره اعراف که قبل از اين آيه نازل در مکه نازل شده است صريحا حکم به حرمت اثم(بطور مطلق) داده است و در اين آيه تعبير به اکبر بودن اثم (به نظر شما ضرر) کرده است و خداوند قتل و کتمان شهادت و افترا را هم اثم دانسته ولي هيچيک را تعبير به کبر نکرده مگر شرک و شرب خمر را.
احکام بر ده داري هم نسخ نشده بلکه به اصطلاح سالبه به انتفاء موضوع است
اما عبارت و يسلموا تسليما هم که در آيه 65 سوره نساء آمده به همان معنايي است که بنده عرض کردم نه به معناي سلام دادن به آيه توجه بفرماييد
فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّيَ يُحَکِّمُوکَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُواْ فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا
ولي چنين نيست، به پروردگارت سوگند که ايمان نمي آورند مگر اين که نور را در کشمکش هايي که ميانشان پديد مي آيد حَکَم سازند، سپس از قضاوتي که کرده اي در دلشان کمترين نارضايتي احساس نکنند، و

به طور کامل تسليم باشند.

پاسخ

به نام خدا و با سلام. اولاً، آنچه راجع به اثم فرموديد، ظاهراً فقط علامه بر اين نظر است. ثانياً، نظر آيت الله معرفت اين است که اسلام در صدد نسخ برده داري بوده است و لذا يک نظريه اي در اين زمينه با عنوان نسخ تمهيدي يا تمهيد نسخ ارايه داده اند. البته برخي هم مثل آيت الله مصباح همان نظر شما را دارد. ثالثاً، چنان که عرض کردم، سّلم علي به معناي سلام کردن است؛ اما آيه اي که شما ياد فرموديد، به همان معناي تسليم بودن است.
+ امير 
در آيه سوره بقره تعبيرشده به اثم که به معناي گناه است(حالا اگر شارع چيزي را گناه بداند و باز مردم عمل بکنند دليل بر جواز آن نخواهد بود)منتها با توجه به شرايط آن زمان اين حکم به حرمت در اين آيه به شدت و حد آيه 90 سوره مائده نيست و در مورد حرمت نماز در حال مستي هم فقط حکم همان نماز بيان شده و از بيان حکم در ساير اوقات ساکت است ونميتوان از آن جواز شرب در ايام ديگر را استفاده کرد.
خود شما اذعان داريد که بعد از تثبيت و قطعيت احکام ما نميتوانيم در آن چون وچرا بکنيم مثل همين حرمت شراب چون آهسته و بتدريج صادر شده است ولي بحث ما در مورد احکامي است که نه در قرآن و نه در روايات هيچ نشانه اي از تدريجي بودن آن نيست و صرف ادعاي اينکه در آن زمان حق زنان کم بوده و لذا نصف بودن ارث و ديه را ظلم به خود نميدانستند نميتواند مجوز براي لغو اين احکام شرعي شود چون اولا چنين مساله اي ثابت نشده و ثانيا بفرض ثبوت چطور اين همه احکام مربوط به حقوق زنان از مهريه و نفقه گرفته تا احکام ديگر را که به نفع زنان است شارع توانسته جعل کند ولي در همين مساله مجبور شده براي اينکه جامعه آنزمان نمي پذيرفته سهم مردان را بيشتر قرار داده است .يعني از اول صدر اسلام تا نيمه قرن سوم که اهل بيت(ع) حاضر بودند هيچ تغييري در اجتماع حاصل نشده بود تا لااقل چند درصدي به سهم ارث و ديه زنان افزوده بشود؟ چه ميشددر قرآن کريم و روايات لاقل از باب استحباب و خوب بودن اين عمل توصيه به اضافه شدن ارث و ديه براي زنان ميشدمگر چه تالي فاسدي براين امور مترتب بود که در هيچ جاي قرآن و روايات حرفي ازاين مساله به ميان نيامده؟چطور قرآن کريم آرام آرام در مورد حکم شراب حکم صادر کرد ولي براي زنان بيچاره هيچ کاري در مورد ارثشان نکرد و حتي اين روال تا زمان حضور اهل بيت (ع) بوده است؟
نميتوان با تشبيه احکام و قياس آنها به همديگر حکم به لغو احکام داد و در حقيقت معناي کلام شما اين است که اگر پيامبر کمي بيشتر زنده بودند حتما اين حکم را لغو ميکردند در حاليکه جانشينان آنحضرت که بعدش آمدند هم چنين کاري نکردند.

پاسخ

به نام خدا و با سلام. اولاً، اثم در آيه بقره به قرينه مقابله با نفع به معناي ضرر است، نه گناه، و هيچ مفسري، اثم را در اين آيه به معناي گناه نگرفته است. ثانياً، اين که در اسلام تشريع يا اجراي احکام تدريجي و متناسب با ظرفيت ها بوده، چيزي نيست که بتوان آن را انکار کرد. اين قاعده که بايد احکام با رعايت ظرفيت ها اجرا شود، ويژه عصر نزول نيست. اين يک قاعده فراگير در هر عصر و مصر است. ثالثاً، احکام برده داري نيز در زمان ائمه اجرا مي شد؛ اما آيا در دوره معاصر هم مي توان به اجراي اين احکام پرداخت؟ اگر نسخ احکام برده داري نيازمند گذشت قرن هاست، بسا نسخ احکام تنصيف نيز چنين باشد. به هر حال، تشخيص ضرورت تغيير احکام بر عهده خبرگانش است. اگر اجراي تنصيف به مصلحت دانسته نشود، خبرگان تغيير خواهند داد؛ کما اين که به هر توجيهي که بفرماييد، ديه زن و مرد يا ديه مسلمان و ذمي در تصادفات تغيير کرده است. رابعاً، تغيير احکام و نو شدن شريعت متناسب با زمان و مکان نبايد به معناي مخالفت با احکام و حدود الهي گرفته شود. تغيير احکام سيره پيامبر(ص) و ائمه(ع) و فقهاء بوده است. اين که آورده اند، امام زمان دين جديدي مي آورد، بايد در همين زمينه دانسته شود.
+ امير 
ومعلوم نيست چرا اصرار داريد حکم به تنصيف ارث زنان موجب وهن دين و ضرر به اسلام است. در طول 14 قرن اين حکم قرآني بوده و اجرا شده و اگر قرار بود با اين تصورات دين به خطر بيفتد الان اين همه مسلمان که هر روز هم به آن اضافه ميشود در دنيا نبودند. علتش هم وجود روح تعبد در مسلمين بوده است که مطيع اوامر قرآن اند (و يسلموا تسليما) و با اين حرفها و اشکالات اين فکر را نميکنند که احکام قرآن الآن ظلم به مردم است.
پاسخ

به نام خدا و با سلام. اولاً، عرض من کلي است. گفتم: طبق بيان حضرت امام اگر اجراي حکمي موجب وهن اسلام باشد، بايد تعطيل شود. اگر روزي احکام تنصيف چنين باشد که موجب وهن اسلام باشد، مشمول اين قاعده مي شود. ثانياً، من هرگز نظري درباره اين که چه اجراي چه حکمي موجب وهن اسلام است، اظهار نکرده و نمي کنم. تشخيص آن به عهده ولي فقيه و فقهاء و مراجع قانوني مثل تشخيص مصلحت است. ثالثاً، عبارت يسلموا تسليما هم به معناي سلام دادن است، نه تسليم شدن. به سياق آيه توجه بفرماييد. سلّم علي به معناي سلاک کردن است. البته منکر اين نيستيم که ما بايد تسليم و متعبد به احکام الهي باشيم.
+ امير 
ابان بن تغلب مي گويد: به امام جعفر صادق (ع) عرضه داشتم، درباره مردي که يک انگشت زني را قطع کرده، چه مي فرماييد؟ ديه آن چقدر است؟ فرمود: ده شتر . گفتم: اگر دو انگشت را قطع کرد؟ فرمود: بيست شتر . گفتم: اگر سه انگشت را قطع کند، چه؟ فرمود: سي شتر . گفتم: اگر چهار انگشت او را قطع کند؟ فرمود: بيست شتر . گفتم: سبحان الله، سه انگشت را قطع مي کند، ديه اش سي شتر است و چهار انگشت را قطع مي کند، ديه اش بيست شتر؟ ! ما اين سخن را در عراق مي شنيديم، از گوينده اش بيزاري مي جستيم و آن را به شيطان نسبت مي داديم . حضرت فرمود: آرام; اي ابان، اين حکم رسول خدا - صلي الله عليه واله - است که ديه زن و مرد تا لث يکي است و اگر به حد ثلث رسيد، نصف مي گردد . اي ابان، تو خواستي با قياس با من سخن گويي . چنانچه سنت قياس شود، دين از بين مي رود .
بنظر ميرسد تنها چيزي که در اين نظر ديده نميشود روح تعبد به احکام و آيات قرآن است
ر.ک به:
http://www.hawzah.net/fa/magazine/magart/0/0/41507
پاسخ

سخن رسول خدا(ص) كه هيچ، سخن خدا هم به اقتضاي تغيير مقتضيات تغيير مي كرده است. مگر حكم شراب نبود كه در دوره مكي، حلال و در اوايل دوره مدني، مست به مسجد درآمدن و به نماز ايستادن حرام شد و بعد از چند سال ديگر، به كلي حرام گرديد. اگر اجراي احكام اسلام بايد با لحاظ شرايط و مقتضيات باشد، اين اختصاص به عصر پيامبر(ص) ندارد. اين چيزي از قبيل قياس نيست كه شما حديث مذكور را آورديد. احكام قراردادي تابع قرارداد است؛ نه تابع قياس و عقل. سخن امام صادق(ع) هم حق است.
+ امير 
جدا از اين که بزرگان و محققين ديني به شبهات مربوط به ارث و ديه زن جواب وافي و کافي داده اند و خوانندگان متن ميتوانند به آن مراجعه کنند بايد گفت که اولا فلسفه اين دو حکم شرعي منحصر به نان آور بودن مرد نيست بلکه امور ديگري هم دخيل است از جمله وجوب جهاد و ديه عاقله و غيره کما اينکه در روايت هشام بن سالم ذکر شده(علل الشرايع ج2 باب 371) وثانيا بفرض که همين يک مورد فلسفه جعل اين احکام باشه باز ضرري نميزند بعلت اينکه هنوز هم در همه جوامع بار تامين مخارج خانواده بر دوش مردان است و حتي در جوامعي که ادعاي تساوي حقوق زن و مرد دارند اين امر صادق است بله در همه جوامع هستند زناني که براي خود درآمد دارند و احيانا خرج خانه با آنان است ولي چنانچه در جاي خود ثابت شده در جعل احکام شرعي (وبلکه تمام قوانين دنيا) حالات اکثريت و غالب مردم در نظر گرفته ميشود نه تک تک آنها و در مورد ما نيز فعاليت اقتصادي و اجتماعي مردان بيشتر از زنان است فلذا موارد خاص و استثنائي هم ملزم به اطاعت و تبعيت از اين قانون ميشوند مثلا در قوانين رانندگي همه بايد پشت چراغ قرمز بايستند و حکمت آن هم جلوگيري از تصادف و هرج و مرج است حال اگر کسي سر چهار راه به چراغ قرمز برسد ولو وسيله اي هم از سمت مقابل نيايد مجاز به نقض اين قانون نيست والا اگر با اين استثنائات بخواهند قوانين را زير پا بگذارند سنگ رو سنگ بند نميشه.مضافا بر اين که شانه خالي کردن مردان از زير مسووليت ربطي به اين احکام ندارد و اما عدم تمکين جامعه در برابر احکام شرعي بر فرض ثبوت آن شامل همه ا فراد آن نميشود و آن تعداد مخالف در تمام ازمنه بوده اند ولي آنچه که مهم است عمل به اين احکام از سوي مردم و مسلمين بوده است واين خود بهترين دليل بر عاقبت به خيري اين قوانين است مضافا بر اينکه تکاليف شرعيه خالي از زحمت سختي نيست و طبعا اين سختي و زحمت به مذاق خيلي ها خوش نمي آيد(بل يريد الانسان ليفجر امامه) ولي اين باعث نميشه تکاليف ساقط و قوانين شرعي عاقبت بخير نشوند و الا با چنين تفکري بايد حکم به تعطيلي معظم احکام شرعي (اگر نگوييم همه) داد و بقول مرحوم شهيد مطهري کلمه تکليف از ماده کلفت است که مفهوم مشقت دارد آنچه نبايد باشد حرج است که در اسلام نيست اسلام از لاحرج دم زده نه از لاکلفه و عسر هم فوق کلفت است
پاسخ

تغيير يا تعطيل احكام اسلام از پويايي آن است و در سيره پيامبر(ص) و ائمه(ع) و حتي فقهاء نيز رايج بوده است. مهم نيست كه اسلام آن را چه بنامند. آنچه را كه احكام ثانويه يا احكام اضطراري يا احكام حكومتي و مانند آن خوانده اند، مربوط به سخن ماست. بعضي از احكام مثل احكام برده داري در دوره معاصر قابل اجرا نيست. نبايد تصلب داشت و گفت: بايد تمام احكام ولو آن كه مفسده داشته باشد، بايد اجرا شود.
+ امير 
من ديشب پيام گذاشتم ولي منتشر نشد
به هر حال با اين فرمايشات شما اسلام و احکام آن بايد منتظر خرده فرمايشات زمان و مکان باشند و اگر يک روزي زمان و مکان اقتضا داشت که نماز و روزه و حج و ... نيازي بهش نيست و موجب اذيت و ظلم به مردم ميشود وبه قول شما اگر شرايط و مقتضيات عصري پذيراي آن نباشد، وجهي ندارد و بايد تعطيل بشود در حاليکه پيامبر فرمودند:حلال و حرام محمد تا ابد برقرار است و البته مسلم است که بعضي احکام بواسطه شرايط زمان و مکان دچار تغييرات موقتي ميشوند(احکام ثانويه) ولي اين دليل نميشود اصل حکم شرعي مسلم که در قرآن هم آمده کنار گذاشته بشود چون که مثلا به مذاق بعضي خوش نمياد
پاسخ

مراد من از تغيير يا تعطيل احكام چيزي جز همان هايي كه ميان فقهاي ما تحت عناوين احكام ثانويه يا احكام حكومتي يا احكام اضطراري و مانند آنها مطرح است، نيست.
+ امير 
يک دفعه بگو آيات قرآن کهنه و قديمي شده اند و احکام اسلام بايد تغيير کنند (حتي احکامي که صريحا در قرآن آمده) ولي اين را هم بدان که خداوند در ادامه همين آيات ارث که صريح است ميفرماييد
تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ
وَمَن يَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِيهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُّهِينٌ
پس با اين حرفها از حدود الهي تعدي نکن.
بله ممکن است احکام اوليه بخاطر مقتضيات زمان و مکان تبديل به احکام ثانويه شوند ولي اين احکام ثانويه موقتي اند و باعث نميشود اين احکام صريح و قطعي را از ريشه نفي و نسخ کنيم .و اي کاش امثال شما زمان رسول خدا (که فرمودند:حلال محمد حلال الي يوم القيامه و حرام محمد حرام الي يوم القيامه)بوديد و عرض ميکرديد با توجه به اتفاقات آينده بهتر است پيامبر چند صد سالي ديرترمبعوث بشوند چون اين احکام بدرد آيندگان نخواهد خورد و اصلا چه نيازي به تحقق خاتميت در آن زمان بود و چرا بايد آنموقع تحقق پيدا ميکرد تا اين همه احکام عقب افتاده و منسوخ شده (البته به زعم شما)به آيندگان تحميل ميشد...
خداوند همه مان را عاقبت بخير کند
پاسخ

هم احكام اوليه احكام الهي اند و هم احكام ثانويه. هم اجراي احكام امتثال امر الهي است و هم تعطيل احكام. به باور حضرت امام اگر در شرايطي اقتضاء كند، مي توان احكام فرعي اسلام را تعطيل كرد. به اين ترتيب تغيير يا تعطيل احكام الهي هرگز تعددي به حدود الهي نيست. اين از پويايي احكام اسلام است كه در اجراي آنها شرايط و مقتضيات زمانه بايد رعايت شود. خداوند به ما حسن ظن به برادر ديني عطا فرمايد.

سلام دو باره و اميد سلامتي

شكي نيست كه تفاوت‌هاي موجود در احكامي مثل ارث، ديه و ... نه ناشي از ارزش كمتر زن و نه كاشف از آن است، بلكه جهت و حكمت ديگري دارد. مي‌توان براي يافتن حكمت و فلسفة اين نوع احكام انديشه نمود چنانكه در برخي از آيات الاحكام و نيز روايات به نوعي به فلسفه و حكمت احكام اشاره شده است. ولي مهم اين است كه در مواردي كه در آيات و روايات به علت قطعي حكم اشاره نشده نمي‌توانيم يافته‌هاي ذهني خويش را به عنوان ملاك و علّت تام تلقي كنيم.بين حكمت و علّت حكم تفاوت وجود دارد. حكمت در اغلب موارد همراه حكم هست و ممكن است در بعضي موارد هم نباشد، و با نبودن آن حكم تغيير نمي كند. به خلاف علّت واقعي احكام كه هرگاه علت از بين برود، حكم هم برداشته مي شود. علت احكام را خداوند متعال مي داند و در صورتي براي ما معلوم مي‌شود كه خود خداوند آن را براي ما بيان كرده باشد.


سلام دکتر جان . سوالي در رابطه با اين مقاله اين است که :

در مورد زنان نيز همين حکم جاري است. در شرايط تاريخي و فرهنگي عرب حجاز عصر نزول اجازه و اقتضاي برخورداري از برخي از حقوق وجود نداشته و اسلام تسامحاً آنها را پذيرفته،

سوال:

دليل اينکه اسلام آنرا تسامحا پذيرفته است چيست؟ آيا وظايفي که اسلام روي دوش مرد و زن به تناسب تفاوتهاي جسمي و روحي قرار داده است تغيير کرده که حقوقشان نيز تغيير کند؟آيا در صدر اسلام تفاوتهاي جسمي و روحي ميان مردان و زنانبوده که اکنون نيست؟

پاسخ

سلام. احكامي كه ناظر به فطريات است، تغيير ناپذير است؛ اما احكام قراردادي در شرايطي كه تأمين كننده، مقاصد تشريع نباشد، تغيير مي كند.

آيت الله «موسوي بجنوري» در اعتراض به نابرابري ديه زن و مرد گفته است: «با توجه به اينكه جايگاه زنان در عصر حاضر با جايگاه زنان در قرنهاي گذشته تفاوت بسيار دارد، حكومت ميتواند طبق مصالح عمومي، ديه زن را برابر با ديه مرد در قانون مطرح كند.»
آيت الله «هاشمي شاهرودي»، رئيس قوه قضائيه ايران در ديدار با نمايندگان استان آذربايجان غربي گفته است: «تفاوت ديه زن و مرد مبناي شرعي دارد. ولي حكومت ميتواند پرداخت مابه التفاوت ديه را قبول كند.»

در اين باره «آيت الله صانعي»، بحث برابري ديه زن و مرد را مطرح ميكند، او با اشاره به پويائي فقه شيعه ميگويد: «در مذهب شيعه، باب اجتهاد باز است و به دليل همين پويايي، به فرموده امام امت، به عنوان يك فرهنگ غني اسلامي تلقي ميشود.
روزي فقهاي شيعه ما مسائل محدودي را مطرح ميكردند و وقتي از آنها سوال ميشد، متن روايت امام معصوم (ع)را بيان ميكردند. آن زمان فروع فراواني مورد ابتلا نبود. اما ائمه پيشبيني كردهاند كه بهر حال بشريت به طرف پيشرفت ميرود و لذا خود ائمه طبق روايات و شواهد راه باز بودن اجتهاد را پديد آوردهاند و قواعد و ظوابطي را نشان دادهاند كه براساس آنها حوزههاي علميه شيعه و فقه بتوانند پاسخگوي مسائل روز باشند.
در نتيجه، اين سوال باز ميگردد به سوال درباره پيش از ده هزار مسئله و فروعي كه در تاريخ فقه شيعه، روزي نبوده و روز بعد بهوجود آمده است. به عبارت سادهتر، ميبينيد امام امت در سال 42 مسائل مستحدثه را مطرح ميكند، يعني مسئله سفر به كره ماه، مسئله نماز و روزه انسان مسافر در كره ماه، مسئله بيمه، فروش چك و سفته و ساير مسائلي كه امروزه مورد ابتلاست و ديروز نبوده
پس پاسخ سوال اين است كه اين وضع طبيعي حوزههاي علميه و فقه و فقاهت است كه مسائل بايد دنبال و بررسي شود.
«آيت الله صانعي» در مورد روايات معتبري كه بر نابرابري ديه زن و مرد وجود دارد ميگويد: «درست است كه روايات بوده و فقها هم فتوا دادهاند، اما باب اجتهاد باز است و فقيه ديگري ميتواند بيايد و بررسي كند و با همان روشهاي فقهي و با استفاده از همان متدهاي فقهي ديگران مطالب ديگري را بگويد.
من در مورد حضرت امام(ره) مثالي بزنم. در مورد منابع زيرزميني، همه فقها بحث كردهاند و فتوا دادهاند كه منابع زيرزميني متعلق به مالك زمين است. فردي زميني دارد و در آن زمين منبع نفت يا فولاد يا مس وجود دارد. امام فرمودند: «منابع زيرزميني متعلق به دولت و بيت المال مسلمين و حكومت است نه شخص. اين حرف حضرت امام(ره) در حالي بود كه ساير فقها مفصلا در اين مورد بحث كرده بودند.
مسائل فراواني در فقه وجود دارد كه كساني فرمودند، ولي ديگران خلاف آن را طرح كردند؛ حتي اگر در روايات هم آمده باشد. منتها بحث بايد با روش فقهي انجام شود.

بنده رواياتي را كه ميگويد اگر مردي زنش را بكشد و اولياي زن بخواهند مرد را بكشند بايد نصف ديه را به مرد بدهند تا بكشند، اما عكسش كه اگر زني، مردي را كشت، زن را قصاص ميكنيم و چيزي هم به او نميدهيم، ظلم ميدانم. برداشت من اين است كه اين با آياتي كه ميگويد: «قوانين اسلام، قوانين عدل است و در قوانين اسلام، ظلم وجود ندارد» مخالف است. اين برداشت از آيه شريفه «يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوبا و قبائل» (حجرات/13) است كه عاليترين آيه در قرآن براي برابري حقوق انسانهاست. من آن تبعيض را تفاوت عادلانه نميدانم، بلكه ظلم ميدانم.
برداشت من اين است و در برداشت خود معذورم و آن تبعيض را ظلم ميدانم. ضابطه اين است كه روايات خلاف قرآن، صدقا و عدلا معتبر نيست و بنده اين روايات را با آياتي كه ميفرمايد قوانين اسلام عدل است و عدل، اصل مسلم است كه جزء اصول دين است نه جزء فروع دين، مطابقت كردهام و ديدهام با آنها نميخواند. پس در ديه جزاء رواياتي داريم، آن روايات با اينكه زياد است و محدثين بزرگ هم نقل كردهاند، فقها هم ديروز بر طبق آن فتوا دادهاند اما بنده آنها را مخالف قرآن مييابم. از نظر متد فقهي و روش فقهي نميتوانم به آنها عمل كنم.

منبع: http://rahpouyan.com/forum/topic.asp?TOPIC_ID=6346

يافتاح
سلام نميدونم چرا برا توجيه نظرتون گير دادين به اينکه همه چي بر اساس قوانين قومي و قبيله اي بوده
شما اگه اسلام رو با همه اصولش قبول دارين و قبول دارين معجزه هست و قبول دارين براي همه اعصار هست ديگه اين حرفا چيه؟ مسلمون يعني تسليم
عقل و فکر نظري جايگاهي در مقابل وحي نداره چون ناقص هست متغير هست ولي
علم خداوند کم و زياد نميشه و نامحدوده
اگه قبول هم ندارين ديگه چرا چونه ميزنين بگين اين حکم خدارو قبو ل ندارين
نميشه که نصفه نيمه مسلمون بود اين حکم به عقل من خوبه پس مشکلي نيست
اين حکم خوب نيست به ضرر منه پس حتما مشکل داشته يا مقطعي بوده

اگه طي اين هزارو خورده اي سال قرار بود با اين حرفا ريز ريز دين رو جدا کنند که الان چيزي ازش نمونده بود
شماهم که جواب نميدين همش تکرارميکنين
اومدم بگم شما ثابت کن قومي قبيله ا ي بوده ديدم اينجور که شما از خودتون فتوي ميدين اول بايد معلوم بشه اصلا اين دين رو قبول دارين يا نه درچه حد قبول دارين
دين رو که تيکه تيکه نميکنند البته ميکنند اوناييکه خودشون برا خودشون دين رو تفسير به راي ميکنند به حکم صريح خداوند تو قران کارندارند
روشنفکري هم روشنفکري هاي قديم
درمورد بند اخر مطلبتون فطرت سنج ها متفاوت بود چي؟يعني هزارو چهارصد سال يه ادم با فطرت پيدا نشد نظر بده و خدا و پيغمبر و بقيه قبول کنند؟
جناب گرامي فطرت و دين اوني نيست که ما ميخوايم
اوني هست که خداوند ميخواد

پاسخ

با سلام و تشكر از اظهار نظرتان

خواهر جان، آيا اگر كسي معتقد بود، برخي از احكام اسلام و قرآن در زمان معاصر قابليت اجرا ندارد و به گذشته تعلق دارد، مسلمان نيست؟ آيا شما معتقديد، به حكم قرآن بايد براي جنگ با دشمن اسب آماده كنيم؟ آيا شما معتقديد كه ما بايد برده داري راه بياندازيم؟ آيا شما معتقديد، خريد و فروش خون حرام است؟ آيا معتقديد، بازي با شطرج حرام است؟ آيا شما معتقديد، موسيقي حرام است؟ آيا معتقديد، حرمت احتكار به مويز و گندم و جو اختصاص دارد؟ حال اگر من گفتم، اين احكام براي گذشته بوده و حال قابل اجرا نيست، تسليم حكم خدا نيستم؟
من متعقدم بايد به علت احكام الهي توجه كرد و با تكيه به آن در هر زماني حكم مناسب آن زمان را استخراج كرد و به مورد اجرا گذاشت.

سلام

ممنون از مطالب خوبتون ...

+ مهري 

در تأييد مطل شما بگويم: در بعضي موارد بعضي احكام تأثير چنداني در زندگي افراد نمي گذارد. به طور مثال در مورد قتل غير عمد به خانواده مقتول اگر زن باشد، نصف ديه ي يك مرد تعلق مي گيرد. خب آسمان كه به زمين نمي آيد. حتي در موارد بسياري افراد آن نصف ديه را هم مي بخشند. اما در مورد قتل عمد قضيه فرق مي كند. در قتل عمد خانواده ي مقتول بر قصاص قاتل اصرار دارند. چرا كه قتل از روي عمد و ظالمانه صورت گرفته است و فرد قاتل بايد قصاص شود تا درس عبرتي براي ديگران شود. حال در نظر بگيريد اگر يك زن كه اتفاقاً نان‌آور خانواده است، به طور عمد به دست مرد مجردي كشته شود، خانواده‌ي آن زن بايد نصف ديه ي يك مرد را به خانواده قاتل پرداخت كند تا مرد قاتل قصاص شود. آيا اين عدالت است كه خانواده ي مصيبت ديده ي مقتول مبلغي را هم به قاتل بپردازند تا وي مجازات شود؟

شهادت و گواهي دادن در دادگاه يک حق نيست که از زنان سلب شده باشد، بلکه يک تکليف است و کتمان آن حرام است: «و لا تکتموا الشهاده و من يکتمها فانه آثم قلبه؛(10) و به حکم «ولا يأب الشهداء اذا ما دعوا»؛(11) اگر کسي از اداي شهادت، خودداري ورزد، دادگاه مي‌تواند او را «جلب» نمايد. كاملا روشن است نهي از کتمان شهادت و حتي جرم و گناه بودن آن در جايي معنا دارد كه مسئوليت باشد، نه حق.
قانونگذاري يک بحث ارزشي نيست بلکه تنظيم روابط است که يکي از اصول مسلّم آن تقسيم وظايف با توجه به توان‌ها و ظرفيت‌ها و نيز واقعيت‌هاي اجتماعي است.
با توجه به نكات فوق مي‌گوئيم:
در بسياري از حقوق و جزائيات، مكانيسم اخلاقي زن و مرد با هم متفاوت است. روحيات و اخلاق زن و مرد با هم يك جور نيست. توقعي كه خداوند از زن دارد با توقعي كه از مرد دارد يكي نيست. خداوند زن را براي امري خلق كرده و مرد را براي هدف ديگري آفريده است. اين دو گرچه از يك جنس‌اند امّا با هم مساوي نيستند.
شهادت و اطلاع رساني به قاضي، ربطي به ماهيت مرد و زن و خلقت آن دو ندارد. در بعضي موارد كه شهادت مربوط به زنان باشد(مانند امور خاص زنانه) اصلاً شهادت مردان مورد قبول نيست، چون مرد در آن موارد نمي‌تواند شاهد باشد. در وقايع و رخدادهاي كوچه و بازار، مردان بيشتر از زنان حضور دارند. مردان به خاطر كار و تلاش و به دست آوردن زاد و توشه و گذران زندگي، با رخدادها و وقايع اجتماعي بيشتر مأنوس¬اند و اگر واقعه‌اي رخ داد، بيشتر و بهتر در معرض اطلاع¬اند. فرض كنيم در خيابان دو نفر با هم دعوا مي‌كنند و با چوب و چاقو و سنگ به جان يكديگر افتاده‌اند. پس از چند دقيقه مردان اطراف آنان را گرفته و آنان را از يكديگر جدا مي‌كنند. اين جا اگر قتلي يا جراحتي واقع شد، مردان چون شاهد و ناظر بوده‌اند، بهتر مي‌توان از آنان شهادت را پذيرفت.
در اين جور وقايع اصلاً زنان حضور ندارند يا اگر حضور داشته باشند خود را كنار مي‌كشند يا مردان آنان را به عقب مي‌رانند.
از طرفي بر اساس نظر روانشناسان، زنان ازروحيه لطيف تر برخوردارند و احساسي‌تر و زود باور هستند؛ بنابراين سريع‌تر مطالبي را قبول مي‌كنند و زودتر تحت تاثير قرار مي‌گيرند و بر همين اساس شهادت مي‌دهند.
هم‌چنين بر اساس مسئوليت بودن شهادت، اگر شهادت برخي در دادگاه پذيرفته نمي‌شود، يا کم‌تر پذيرفته مي‌شود، گوياي سهل‌تر بودن تکليف و مسئوليت است، نه تضييع حقوق.
اسلام در برخي امور مردان را از تكليف شهادت معاف دانسته و آن را در انحصار زنان قرار داده، امّا در برخي امور زنان را از آن معاف دانسته و آن را در انحصار مردان در آورده، در برخي امور شهادت دو زن را برابر با يك مرد قرار داده است.
بنا بر اين در اسلام، شهادت زن همچون شهادت مرد، به عنوان يك اصل، پذيرفته شده است؛ اگر چه در برخى موارد ميزان اثبات شهادت مرد و زن متفاوت است. گاه فقط گواهى و شهادت زن پذيرفته شده و گاه فقط گواهى مرد. در بسيارى موارد نيز شهادت هر دو، يا به طور مستقل يا به هم آميخته قبول مى‏شود.
اگر قبول شهادت مرد و عدم قبول آن از زن در برخى موارد، دليل بر نقصان و تبعيض باشد، آن طرف قضيه هم بايد صادق باشد كه در مواردى اصلاً شهادت مرد چيزى را اثبات نمى‏كند و شهادت زن است كه ارزشمند شمرده شده است، (اثبات ولادت، اثبات باكره بودن، اثبات عيب‌هاى زنانگى در موارد مورد اختلاف و ادّعا و.. از همان موارد است). در حالى كه هيچ كدام دليل فضيلت و نقصان نيست؛ بلكه براى بيان حقايق و روشن شدن آنها و احقاق حقوق دو زرف دعوا در دادگاه است و هرچه که بتواند اين حقوق را بهتر حاصل کند ، همان مقدم است.
پس مى‏توانيم با مطالعة همه جانبه و پيوسته در متون اسلامى، به اسرار و حكمت‏هاى احكام پى ببريم و شبهات را از ذهن خود بزداييم.
از نظر اصول جرم‏شناسى و دادرسى كيفرى،(12) و روان‏شناختى، اظهار آگاهى از هر واقعه‏ و بيان شكل و خصوصيات هر رويداد مورد مشاهده، به حسب آن كه شاهد زن باشد يا مرد، عاطفى باشد يا غير آن، طفل باشد يا بزرگسال، با طرف‏هاى قضيه نسبت فاميلى داشته باشد يا نه و... اختلاف زيادى پيدا مى‏كند.
تجربه نشان داده كه شهادت اشخاص احساسى و عاطفى - كه نيروى تخيلى قوى‏تر دارند و نيروى تخيل آنان ناخودآگاه در اصل واقعه و نقل آن تأثير مي‌گذارد - از دقت و صحت كمترى برخوردار است. زن نيز از آن حيث كه بعد عاطفى و احساسى‏اش غلبه دارد، طبيعى است كه بايد شهادتش دربرخي امور که اهميت ويژه دارد (مثل قتل و زنا...) همراه با تأييد بيشترى باشد.
گذشته از اين همان گونه که بيان کرديم شهادت به عنوان حقى از حقوق نيست تا گفته شود، چرا در برخى موارد اين حق از زن‏ها دريغ شده و يا تبعيض ايجاد شده است ؛ بلکه تکليفى است بر عهده شاهد و کسى که تحمل شهادت مى‏کند، نمى‏تواند آن را کتمان نمايد. و کتمان آن گناه است ؛ بلکه اين حق مربوط به کساني است که شهادت به نفع يا ضرر آنها شهادت داده مي شود و طبعا بايد حق آنها رعايت شود ؛ پس معلوم مى‏شود در مواردى که شهادت زن پذيرفته نيست، او معاف از تکليف بوده و در نتيجه وظيفه‏اش نسبت به مرد، سبک‏تر است، (13)
برابرى شهادت دو زن با شهادت يك مرد در امورى مانند قتل و زنا كاملاً متناسب با روانشناسى زن مى‏باشد، زيرا:
1ـ زن نسبت به مرد بسيار با حياتر است و به خاطر حيايى كه دارد، در برخورد با صحنه‏هايى چون زنا معمولاً رو برمى‏گرداند و خيره نمى‏شود، برخلاف مرد كه حساسيت و تجسس در او تحريك مى‏شود. شيوه مواجهه زن با چنين منظره‏هايى نقصى براى او نيست، ولي به طور طبيعى امكان اشتباه در تشخيص افراد و چگونگى مسأله در او بيشتر است و افزون شدن تعداد شاهد از احتمال خطا مى‏كاهد.
2ـ زن عاطفى‏تر از مرد است و اين براى او نه تنها نقص نيست، كه كمال او در آن است، ليكن اين ويژگى (كه در جاى خود ضرورت دارد) آثار وضعى خاصى نيز دارد كه بايد نسبت به آن هوشيار بود.

پاسخ

با سلام و تشكر از اظهار نظرتان به اجمال چند نكته را به عرض برسانم:

1. تكليف دانستن شهادت و حق نشمردن شهادت رافع تحقير زن در شهادت نيست؛‏ چون به هر حال تكليف شهادت بر عهده زن هم هست، منتها شهادتش لااقل در مواردي نصف شهادت مرد ارزش دارد و اين براي عصر پيامبر(ص) مناسبت داشت كه براي زن منزلتي چون برده قائل بودند.

2. اين كه شهادت زن نصف شهادت مرد است، به خاطر اين كه زن موجودي زودباور و احساسي و با حياتر است، توجيهي است كه ما مي كنيم. در هيچ آيه و روايتي چنين توجيهي ذكر نشده است. به علاوه مگر زودباوري و احساسي و با حيا بودن به زن اختصاص دارد. بسياري از مردان نيز زودباور و احساسي و باحياءاند؛ پس بايد شهادت آنان نيز نصف باشد.

3. واقعيت اين است كه طبق سنت جاهلي زن شهروند درجه دوم بوده است و نصف بودن ديه و ارث و شهادت زن موافق مقتضيات آن زمان بوده است و البته اين نصف بودن‏ها لزوماً در آن عصر مستلزم ظلم به زن نبوده است و لذا شارع با آن كنار آمده است و تا زماني كه اين تلقي جاهلي مورد پذيرش مردم باشد، لزومي ندارد، تغيير يابد؛ اما اگر شرايط و مقتضيات عصري پذيراي آن نباشد، وجهي ندارد، بر آن جمود ورزيد.

اما در مورد تفاوت ارث زن ومرد بايد توجه داشته باشيد:
اولا نصف شدن ارث زنان به معناي ناقص يا نصف بودن شخصيت و ارزش زنان نيست. در دين مبين اسلام شخصيت انساني زن برابر با مردان بوده، در رسيدن به درجات كمال انساني، هيچ تفاوتي بين اين دوجنس قرار داده نشده، آيات قرآن و احكام اسلام به خوبي گوياي آن است.
قانون ارث موضوع مالي و اقتصادي است كه در اسلام بر پايه عدالت اجتماعي بنيان نهاده شده، در آن مسئوليت‌هاي اجتماعي و خانوادگي زن و مرد رعايت شده است. اگر از درون نظام حقوق اسلام به ارث نگاه شود، سهم زنان كه هيچ مسئوليت اقتصادي بر دوش ندارند، كاملا منصفانه و ضامن كرامت و عزت نفس زن مسلمان است.
اسلام در زمينه ارث، انقلاب به وجود آورد و تمام قوانين ظالمانة دوران جاهليت منسوخ نمود.
اسلام، احكام ارث را بر اساس جنسيت مرد يا زن بودن وضع نكرده، بلكه براساس مسؤليت مالي و موقعيتي است كه اين دو در خانواده دارند. در پاره اي از موارد زن بيش از مرد سهم مي‌برد، بنابراين سهم ارث متناسب با نظر كلي اسلام نسبت به خانواده، تقسيم وظايف و مسؤليت‌ها سازگار و عادلانه است.
در بحث ارث زنان سه فرض مطرح است كه معمولا يك فرض آن ذكر مي‌شود و از دو فرض ديگر غفلت مي‌شود:
1 – در مواردي زن و مرد همتا و مساوي ارث مي‌برند، مانند صورتي كه ميت (فرزند) پدر و مادر داشته باشد كه هر كدام به طور يكسان يك ششم ارث مي‌برند و سهم پدر به عنوان مرد بودن بيش از سهم مادر نيست.
2 – در مواردي زن كمتر از مرد ارث مي‌برد، مانند دختر كه كمتر از پسر ارث مي‌برد.
3 – در مواردي سهم زن بيش از سهم مرد مي‌باشد، مانند موردي كه ميت غير از پدر و دختر، وارث ديگري نداشته باشد كه در اين جا پدر يك ششم مي‌برد و دختر بيش از آن. نيز مانند موردي كه ميت داراي نوه باشد و فرزندان او در زمان حيات وي مرده باشند كه در اين جا نوه پسري سهم پسر را مي‌برد و نوه دختري سهم دختر را، يعني اگر نوه پسري دختر باشد و نوه دختري پسر باشد، دختر دو برابر پسر ارث مي‌برد.(14)
امام رضا (ع) فرمود: «زن وقتي كه شوهر كرد، مالي به عنوان مهر مي‌گيرد و هزينه زندگي وي بر عهده مرد است و مرد بايد نفقه و ساير مخارج زن را بدهد، ولي بر عهده زن چيزي نيست، از اين جهت حق مرد بيشتر است».(15)
امام صادق (ع) فرمود: «علتش اين است كه اسلام سربازي را بر زن واجب نكرده، و مهر و نفقه را بر مرد لازم شمرده است. از جرائم اشتباهي كه خويشاوندان مجرم بايد ديه بپردازند، زن از پرداخت ديه و شركت با ديگران معاف است».(16)
با توجه به اين دو روايت و با نگاه به احكام ديگر اسلام متوجه مي‌شويم كه نصف شدن ارث زن نسبت به مردان در برخي موارد با توجه به مسئوليت‌هاي اقتصادي در خانواده و جامعه مانند دادن نفقه ، مهريه ، ديه عاقله ، شركت در جهاد و پرداخت حقوق واجب اجتماعي كه بر عهده مردان نهاده شده ، تنظيم شده است و دين اسلام براي ايجاد تعادل ميان مسئوليت و حق اين احكام را وضع نموده است.طبيعي است كه دين اسلام وقتي مسئوليت مالي بيشتري را بر دوش مردان قرار داده حق بيشتري را نيز در ارث قرار داده تا بين مسئوليت و حق تعادل بر قرار شود. و چون به موضوع مهريه و نفقه(دادن خرج خانواده) نگاه كنيم بخشي از اين حقوق (اموال مردان) به زنان برگشت مي‌نمايد. بنابراين اگر چه در زمان كنوني، زنان نيز غالبا شغل و در‌آمد دارند و خرج خانه را نيز مي‌دهند، اما در احكام دين اسلام، در آمدهاي زنان اختصاص به خودشان دارند و هيچ تكليفي در مخارج خانه بر عهده آنان نيست و آنها مي‌توانند اموال خود را اصلا خرج خانواده نكنند، ولي بر مردان واجب است كه خرج خانواده را بپردازند. هم چنين بر مردان واجب است که مهر را بدهند و اينکه زنان مطالبه کنند يا نه مربوط به خودشان است و در هر حال اين به عنوان يک حق برايشان محفوظ است.
گذشته از اين كه احكام ارث به لحاظ مصلحت‌هاي اجتماعي وضع شده و در مواردي كه مصلحت اقتضا كند يا شخص تمايل داشته باشد كه بازماندگانش به يك اندازه از اموال او بهره برند، مي‌تواند از حق وصيت خود براي تقسيم سهام و برابري آن استفاده كند.


پي نوشتها:

6. وسائل الشيعه، ج 19، ص 151.
7. كنز العمال، ج 15، ص 57.
8. زن در آيينه جلال و جمال، آيت اللَّه جوادى آملى، ص 355.
9. نساء (4) آيه 34.
10. بقره(2) آيه 283.
11. همان، آيه 282.
12. جلال‌الدين مدنى، آيين دادرسى مدنى، گنج دانش، چ سوم تهران، ج 2، ص 486.
13. خسروشاهي ،قدرت الله و مصطفي دانش پژوه ،فلسفه حقوق ، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني ، ج3 ، 1378 قمري
14. . زن در آينه جمال و جلال، ص 346 14.
15. حر عاملي، وسائل الشيعه، ج17، ص 437.
16. علامه طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج4، ص 360.

پاسخ

نكاتي به اجمال مي‏توان درباره اين يادداشت بيان كرد، اين است كه:

اولاً‍، مواردي كه گفته شده است، در آنها ارث زن و مرد برابر است، نشان مي‏دهد، در هيچ يك ارث دختر به اعتبار اين كه دختر است، برابر مرد نيست و اين به جهت آن بوده است كه در دوره جاهليت براي دختر منزلتي چون برده قائل بودند. يك ششم بودن ارث زن به اعتبار مادر بودن است و ارث بيش‏تر دختر از مرد به خاطر نداشتن وارث درجه اول غير از دختر است.

ثانياً، اين توجيه كه ارث زن نصف است، چون او نان‏اور خانواده نيست، موارد مذكور را توجيه نمي‏كند؛ چون در آنها باز زن نان‏آْور خانه نيست و بنابراين لازم بود، باز ارث زن نصف مرد باشد كه نيست.

ثالثاً، همان طور كه پيش‏تر ذكر شد، هرگز مهر و نفقه به جاي ارث نيست. مهر و نفقه در ازاي تمكين زن براي مرد در امر زناشويي پرداخت مي‏شود و ارث در ازاي عملي به وارث پرداخت نمي شود و هرگز لزوماً مهر و نفقه با ارث برابر با ارث مرد نمي‏شود.

رابعاً، اگر دو برابر بودن ارث مرد به جهت نان‏آور بودن اوست، پس بايد در مواردي كه مرد نان‏آور خانه نيست، ارث او نصف باشد؛ مثل وقتي كه مرد مجرد است يا مرد بيكار و مريص است و زن شغل درآمدزايي دارد.

   1   2      >