ارادت.خب حالا شد يك موضوع مشخص.اينكه عرفان و تصوف يكي هستند يا نه عرض شود كه تصوف مشخصه عرفان ايراني-اسلامي است.هرچند شمول اين واژه از دايره انحصار ايران خارج شده و عام گرديده.عرفان منحصر به ايران و اسلام نيست و حتما در مطالعات خودتان به تعابيري چون عرفان هندي-چيني-سرخپوستي برخورد كرده ايد كه فعلا كاري به استعمال درست يا غلط اينها ندارم.در يك تعبير كلي (بازهم كلي عرض كنم!) طريق معرفت و شناخت منحصرا در اسلام خلاصه نميشود و هر كدام از اين شيوه ها تا يك مرزي از شناخت و معرفت جلو ميروند.ويژگي اسلام آنست كه ضمن جمع كردن آراء صحيح و درست از آغاز بشريت تا رسول اكرم كه مطابق با فطرت سليم انساني است مكتبي را عرضه كرد كه با وجود اشتراكات متعدد هيچ شباهتي به سايرين نداشت و ندارد.در اين بين بيشترين بهره را از اسلام ايرانيان بردند و ضمن آن خدمات ارزنده اي هم به اين آئين نمودند كه اين حسن نظر و ملاطفت بر ميگردد به پيوندهاي عميق ارزشهاي اسلامي با اعتقادات ايرانيان باستان.در هر حال اسلام توانست يك حركت رو به رشد و سرعت فزاينده اي را در ايرانيان ايجاد كند.بحث تصوف در نوع خاص خودش كه مترادف با زهد و رياضت است مربوط به يك مقطع زماني است كه خود صوفيه هم در بعد تا حد زيادي به اصلاح نظر و شيوه عملي پرداختند.از موضوع خارج نشوم تا اطاله كلام نشود.در بعد نظري تصوف مبتني بر آيات و روايات است و بسيار هم متقن.جالب اينجاست كه برخي از بزرگان تصوف كه صوفيه وامدار آنها هستنداز همين دسته علماءشرع و فلسفه و كلام و حديث بودند(اينكه مكرر عرض ميكنم بيشتر بگرديد همين نكات است).در بعد عملي هم بنده هيچ مخالفتي با نظر شما درخصوص افراط و تفريطهاي صوفي نمايان ندارم.تسليم!اينكه يك عده اي مي آيند به نام تصوف و عرفان چه ها كه نميكنند براي خود اهل تصوف و عرفان(من مرزش را برداشتم شما خواستيد بگذاريد) جاي تاسف است.هرچند قلبا مايل به طرح اين مثال و مقايسه آن نبودم چون اين دو را در مقابل هم قرار مي دهد لفظا اما من چنين قصدي ندارم.شما اسلام را در نظر بگيريد و مسلمان را و مومن را.آيا همه به نوع واحد خدا را مي شناسند و مي پرستند و به احكام و اصول در واجب و مستحب پايبندند؟در عرفان و تصوف هم همينطور است.بعنوان مثال همين نماز را در نظر بگيريم.برخي بنام صوفيگري و درويشي نماز نميخوانند!رك و راست عرض كنم حرف مفت ميزنند كه مولا خواند و يا اينكه من از كفر و دين رهايم و نماز براي مبتديان است و من به جايي رسيده ام كه نماز بر من وارد و واجب نيست.اين نمونه اش.در حالي كه تصوف حقيقي نماز را براي همه از مريد تا شيخ امري واجب و بعنوان ذكر يوميه ميشناسد.اما باز هم آمديد سر اين نكته كه من نديدم و چون نديدم اين را ميگويم.من مثلا در مجالس مذهبي و در مساجد متعددي براي مناسبتهاي مختلف حاضر شده ام و در بيشتر آنها هيچ معنويتي نديده ام .آنوقت چه؟بيايم بگويم اين مجالس صحيح نيست.اين سخن و نظر درستي نيست.اين نه نقد است و نه مبناي استدلال.چون من نديده ام و دركش نكرده ام پس نبوده و نيست كه نميشود دليل.بهرحال نوع مطالب و نوشته هاي شما گوياي آگاهي به منطق و فلسفه است و خودتان بياييد يك قياسي بكنيد ببينيد درست است يا نه.اينرا اصطلاحا ميگويند استقراء ناقص.در ضمن وارد شدن به بحث مستندات و مقايسه اي و جرح و تعديل گفته ها و شنيده ها بيشتر در كلام و حديث است.شما اگر مايل باشيد مورد به مورد از آنچه علاقمند هستيد در مورد نظر صوفيه و مطابقت آن با اسلام بدانيد بفرماييد من با ذكر منابع عرض خواهم كرد.ببخشيد از اينكه خيلي طولاني شد.