ساعت دماسنج

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 

سلام

عاشقانه بود

بسيار زيبا و پند اميز بود

موفق باشين

سلام ، خيلي زيبا و جذاب مي نويسيد . وبلاگتون هم عاليه .

به وبلاگ من هم سر بزنيد و نظرتون را راجع به بهتر شدن اون بگيد.

موفق و پيروز و سربلند باشيد.

بازم سلام

داداش ممنون كه پاسخم دادي ولي خط آخرش الفاظ حسي را با انضمام قرينه

صارفه بر موجودات غير حسي اطلاق كنيم را متوجه نمي شوم

لطف مي كنيد به مني كه هنوز دانشجو هستم رحم كنيد و با زبان دكترا باهام حرف نزيند

البته با عرض پوزش

پاسخ

سلام عليک

استعمال الفاظ بر معاني دو قسم است: حقيقت و مجاز. حقيقت مثل اين به «حيوان درنده» گفته شود: شير، و مجاز مثل اين كه به «آدم شجاع» گفته شود:‏ شير.
در علوم بلاغت بيان شده است كه اگر ما بخواهيم لفظ شير را براي آدم شجاع به كار ببريم، بايد با يك قرينه‏اي باشد تا ذهن مخاطب را از حيوان درنده به آدم شجاع منصرف كند. مانند «تير مي‏انداخت». به اين عبارت اضافي براي كلمه شير مي‏گويند: قرينه صارفه يعني كلمه يا عبارتي كه ذهن را از معناي حقيقي به معناي مجازي برمي‏گرداند.
استعمال الفاظ حسي درباره موجودات غير حسي مانند خدا و فرشته و عرش و بهشت و نعمت‏هاي آن به معناي حقيقي يعني حسي نيست؛ بلكه به معناي مجازي يعني غير حسي است. براي مثال در قرآن آمده است كه در بهشت «شراب» هست؛ اما با اين قرينه كه «آن مست نمي كند و سردرد نمي‏آورد.» از اين قرينه ما مي‏فهميم كه شراب بهشتي مانند شراب حسي دنيوي نيست.
درباره خدا نيز همين‏طور است. وقتي گفته مي‏شود، خدا بصير(بينا) است، به قرينه اين كه بصير به خدا اسناد داده شده و در قرآن آمده است كه خدا مانند اشياء مادي نيست(ليس كمثله شيء)، مي‏فهميم كه خدا بدون چشم مي‏بيند. به تعبير علما خدا مبصرات(ديدني‏ها) را درك مي‏كند.
نيز وقتي گفته مي‏شود، خدايا براي من خانه‏اي نزد خود بساز، چون به خدا اسناد داده مي‏شود، منظور اين نيست كه خدا جسم است و خانه‏اي دارد و ما مي‏خواهيم خانه‏امان كنار خانه خدا باشد. بلكه منظور نزديكي معنوي و روحي است و ما مي‏خواهيم از آثار نزديكي معنوي به خدا بهره‏مند شويم. همان بهره‏هايي كه يك عاشق از معشوق خودش مي‏برد، وقتي كه در كنار او به سر مي‏برد.
در شعر موسي و شبان نيز اگر ما به معناي مجازي يعني غير حسي‏اش توجه كنيم، هيچ كفرگويي صورت نگرفته است. بلكه اوج علاقه‏مندي را به خدا نشان مي‏دهد. من گاهي همين شعر را مي‏خوانم و مي‏گريم. در عين حالي كه خدا را حسي نمي‏دانم. شما چطور؟

سلام عليكم .هو المعشوق

اولا خوشحالم هنوز آهنگ وبلاگتون قبليه .اميددهنده ست .

دوما منهم معتقد نيستم كه چون عبديم نميتونيم عاشق خدا باشيم .بلكه عبوديت وعاشق بودن يكيه .صريحا ميشه گفت كه خدا رو عاشقانه ميپرستيم حتي اگه ادراكش رو نداشته باشيم .درسته كمتر ازين حرفاييم كه بخوايم اين حرف رو بزنيم ولي ما عاشقانه خلق شديم وعاشقانه زندگي ميكنيم وعاشقانه هم اگه رخصت بدن برا معبودمون مي ميريم .كه همان لقاي پروردگاره .مگه وقتي به خدا عاشقانه ميگيم خداي من دنيا فقط يك لحظه بود انگاه كه چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود .مگه چشم خدا واقعيه مگه ديديم .نه بلكه اينها همان احساس درونيه كه خود خدا به درونمون هديه كرده .

اميدوارم تو راه وهدفمون هميشه ثابت قدم بمونيم

التماس دعا .يازهرا

پاسخ

عليکم السلام.
آري ولو آن که ما خدا را ارباب و خود را برده بدانيم، مگر چه اشکالي دارد که ميان ارباب و برده رابطه محبت آميز و عاشقانه برقرار باشد؟
عاشق باشيد و مسيحايي

سلام

با خواندن اين پستتون ياد داستان موسي و شبان شدم و جهالت شبان و مهرباني خدا

برادر گرامي ذهن محدود ما هيچ وقت قادر به درك معبود يكتا نيست براي همين

با ذهن كوچك خود او را مي بينيم

پاسخ

بي ترديد ما قادر به درك كامل خداوند نيستيم؛ اما شكي هم نمي‏توان داشت كه حداقل به طور ناقص خدا را مي‏توانيم بشناسيم و اين هم به جهت قدر مشتركي است كه ميان ما و خداوند وجود دارد. اگر هيچ قدر مشتركي ميان ما و خدا وجود نداشت، هرگز اين شناخت ناقص هم امكان داشت؛ چون ما هرچه را مي‏شناسيم، در قالب همان تصوراتي است كه ذهن ما از عالم حسي پيدا كرده است. دريچه ذهن ما حواس ماست و لذا درك هاي اوليه ما حسي است و به همين ترتيب الفاظ زبان اوليه بشر حسي است و ما وقتي قادر به تصور غير حسي ها خواهيم شد كه آنها را با حسي‏ها مقايسه و تشبيه كنيم و بعد وجه تشابه‏ها و قدر مشترك‏ها را بگيريم و ما در صورتي قادر به تعبير از غير حسي‏ها خواهيم شد كه الفاظ حسي را با انضمام قرينه صارفه بر موجودات غير حسي اطلاق كنيم.