بازم سلام
داداش ممنون كه پاسخم دادي ولي خط آخرش الفاظ حسي را با انضمام قرينه
صارفه بر موجودات غير حسي اطلاق كنيم را متوجه نمي شوم
لطف مي كنيد به مني كه هنوز دانشجو هستم رحم كنيد و با زبان دكترا باهام حرف نزيند
البته با عرض پوزش
استعمال الفاظ بر معاني دو قسم است: حقيقت و مجاز. حقيقت مثل اين به «حيوان درنده» گفته شود: شير، و مجاز مثل اين كه به «آدم شجاع» گفته شود: شير. در علوم بلاغت بيان شده است كه اگر ما بخواهيم لفظ شير را براي آدم شجاع به كار ببريم، بايد با يك قرينهاي باشد تا ذهن مخاطب را از حيوان درنده به آدم شجاع منصرف كند. مانند «تير ميانداخت». به اين عبارت اضافي براي كلمه شير ميگويند: قرينه صارفه يعني كلمه يا عبارتي كه ذهن را از معناي حقيقي به معناي مجازي برميگرداند. استعمال الفاظ حسي درباره موجودات غير حسي مانند خدا و فرشته و عرش و بهشت و نعمتهاي آن به معناي حقيقي يعني حسي نيست؛ بلكه به معناي مجازي يعني غير حسي است. براي مثال در قرآن آمده است كه در بهشت «شراب» هست؛ اما با اين قرينه كه «آن مست نمي كند و سردرد نميآورد.» از اين قرينه ما ميفهميم كه شراب بهشتي مانند شراب حسي دنيوي نيست. درباره خدا نيز همينطور است. وقتي گفته ميشود، خدا بصير(بينا) است، به قرينه اين كه بصير به خدا اسناد داده شده و در قرآن آمده است كه خدا مانند اشياء مادي نيست(ليس كمثله شيء)، ميفهميم كه خدا بدون چشم ميبيند. به تعبير علما خدا مبصرات(ديدنيها) را درك ميكند. نيز وقتي گفته ميشود، خدايا براي من خانهاي نزد خود بساز، چون به خدا اسناد داده ميشود، منظور اين نيست كه خدا جسم است و خانهاي دارد و ما ميخواهيم خانهامان كنار خانه خدا باشد. بلكه منظور نزديكي معنوي و روحي است و ما ميخواهيم از آثار نزديكي معنوي به خدا بهرهمند شويم. همان بهرههايي كه يك عاشق از معشوق خودش ميبرد، وقتي كه در كنار او به سر ميبرد. در شعر موسي و شبان نيز اگر ما به معناي مجازي يعني غير حسياش توجه كنيم، هيچ كفرگويي صورت نگرفته است. بلكه اوج علاقهمندي را به خدا نشان ميدهد. من گاهي همين شعر را ميخوانم و ميگريم. در عين حالي كه خدا را حسي نميدانم. شما چطور؟