سلام
اين وسط يه چيزي تو ذهنم جور نيست باور حرفهاي شما يه كممشكله جسارت نباشه شايد برام مفهوم ريا داره.اينكه شما دكتري الهيات دارين سبب نميشه حرفام رو پس نگيرم به نظر كمن توحيد چوپان قصه موسي باور كردني تره اگه مي تونيد خوشحال ميشم غير اينو به من ثابت كنيد.
به نام خدا
سلام عليكم
سخنان شما قدري ابهام دارد. درباره قصه موسي و شبان عرض كنم. اگر سخنان چوپان را حمل بر بيان مجازي درباره خدا كنيم، سخنان او عين توحيد است؛ اما اگر سخنان او را حمل بر بيان حقيقي بكنيم، تشبيه خلق به خالق است. به نظر ميرسد، مولوي هم آن را بر بيان مجازي حمل كرده است. از شعر هم چنان دانسته ميشود كه چوپان نيز خدا شبيه خلق نميدانسته است. حضرت موسي(ع) اين باور چوپان را ميدانسته است؛ اما باز خوش نداشته است كه تعابيري را به كار برد كه بوي تشبيه بدهد، وگرنه معنا نداشت كه خدا آن حضرت را مؤاخذه نمايد. عين اشعار او را در ذيل ملاحظه فرماييد.
ديد موسي يك شباني رابه راه / كوهمي گفت اي خدا و اي اله تو كجايي تا شوم من چاكرت / چارقت دوزم كنم شانه سرت دستك بوسم بمالم پايكت / وقت خواب آيد بروبم جايكت اي فداي توهمه بزهاي من / اي به يادت هي هي و هي هاي من زين نمط بيهوده مي گفت آن شبان / گفت موسي با كه هستت اي فلان گفت با آن كس كه مارا آفريد / اين زمين و چرخ از او آمد پديد گفت موسي هاي خيره سر شدي / خود مسلمان ناشده كافر شدياين چه ژاژاست و چه كفراست و فشار / پنبه اي اندر دهان خود فشارگر نبندي زين سخن تو حلق را / آتشي آيد بسوزد خلق راگفت اي موسي دهانم دوختي / وز پشيماني تو جانم سوختي جامه را بدريد و آهي كرد و تفت / پا فتاد اندر بيابان و برفتوحي آمد سوي موسي از خدا / بنده ي مارا ز ما كردي جداتو براي وصل كردن آمدي / ني براي فصل كردن آمدي درحق او مدح و در حق تو ذم / درحق او شهد و در حق تو سمما بري از پاك و ناپاكي همه / از گران جاني و چالاكي همه من نكردم خلق تا سودي كنم / بلكه تا بر بندگان جودي كنمخون شهيدان را زآب اولي تراست / اين خطا از صد ثواب اولي تر است لعل را گر مهر نبود باك نيست / عشق را درياي غم غمناك نيستدر دل موسي سخن ها ريختند / ديدن و گفتن به هم آميختندچون كه موسي اين خطاب ازحق شنيد / در بيابان در پي چوپان دويد عاقبت ديافت او را وُ بديد / گفت مژده ده كه دستوري رسيدهيچ آدابي و ترتيبي مجوي / هرچه مي خواهد دل تنگت بگوي