هرگاه به تو فکر مي کنم قلبم سرشار از فشار مي شود.
فشار ذوق و شوقي کودکانه.فشار غربتي دردمندانه...
از آن سو کساني تو را،ساده ترين مهربان را،دليل آفرينش را انکار مي کنند و ما هيچ نمي گوييم.
هيچ
امروزه روز نيزعده اي تورا کاهن و شاعر و مجنون خطابت مي کنند و ما هيچ نمي کنيم.
هيچ
تاريخ دوباره تکرار مي شود .
گويي دوباره ابوجهل آمده،با کت و جليقه و کراوات.
يا ابوسفيان،با شمايل جواني هنرمند و مدرن.
يا هند،با چهره زنان آزاديخواه و ...
يا گويي عهد نامه ي قريش براي محاصره تو را اين بار در سايت ها به نگارش در مي آورند.
کدامين موريانه از سوي خدا نابودش کند؟
سوسياليسم ومارکسيسم و کمونيسم و اومانيسم و ايسم ايسمهايي که من نه ميدانم چيستند و کيستند با هزار و يک اسم وايسم.
مسلک تو را نيز محمديسم مي خوانند!کجا اينقدر پيچيده بودي جانا؟!
به دشمني تو برخاسته اند و تو مي بيني و ميداني و دلت از ما دوباره مي گيرد.
قومي اتخذوا هذا القرآن مهجورا...
حق داري...
چقدر خدا تو را دوست دارد.
چقدر ما تو را دوست نداريم.
مي خنديم به خودمان و ديگران و ...
جشن و سرور است عشقا!
جشن مبعث توست که خوب فرصتي است براي شادي.وقتي تو را انکار مي کنند.
ليك تو را باكي نيست.تو خوب ميداني سرنوشت شوم غفلت را.لبخند ميزني و ميگويي:
فانتظروا اني معكم من المنتظرين.