غصه در آن دل رود کز هوس او تهيست
غم همه آنجا رود کان بت عيار نيست
اي غم اگر زر شوي بر همه شّکر شوي
لب بندم گويمت خواجه شکر خوار نيست
اي غم از اينجا برو ور نه سرت شد گرو
زان که شب تيره را تاب مه يار نيست
حلقه غين توتنگ ميمت از آن تنگتر
تنگ متاع تو را تاب مه يار نيست