ساعت دماسنج

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 

داستان كوزه گري حضرت نوح(ع) در شعر مولانا

بعد از آن طوفان و آن سيلابها / كم كم آرامش گرفتند آبها

غير از آن قومي كه شد كشتي نشين / شد تهي از آدمي روي زمين

عاقبت كشتي به ساحل در نشست / نوح با ياران خويش از ورطه رست

زندگي بالندگي از سر گرفت / زندگاني جلوه اي ديگر گرفت

بگذرد تا زندگاني بر مراد / زندگان، هر كس پي كاري فتاد

خاك شد گل، گل چو خشت خام شد / خشت روي خشت، پي تا بام شد

نوح را هم اوفتادش كار گل / كار گل را برگزيد از جان و دل

ساخت از گل كوزه هائي چند نوح / داشت با آن كوزه ها پيوند نوح

تا كه روزي يك مَلك با احترام / نوح را آورد از حق اين پيام:

گفت : بايد كوزه ها را بشكني ! / نوح در پاسخ هراسان گفت : ني

كوزه ها را ساختم با دست خويش / بشكنم گر كوزه دل گردد پريش

نيشتر گر كس به قلبم برزند / نيكتر تا كوزه ها را بشكند

بار ديگر آن ملك آمد فرود / در سراي نوح، گفت او را درود !

گفت : حق گفتت، كه اي نوح نبي / چون تو جنبادي به سوي ما لبي

خواستي تا شويم از اين چرخ پير / منكران را از صغير و از كبير

من فرستادم بسي توفان و سيل / بندگان را غرق كردم، خيل خيل

خواستم چون بشكني كوزه ي گلت / كوزه بشكستن بسي شد مشكلت ؟

پس چه سان بي اعتنا بر جان خلق / خواستي تا بركنم بنيان خلق ؟

خود جهان از زندگان آكندمي / پس چو گفتي بيخشان بركندمي

آن كه خود يك كوزه را مشكل شكست / اين چنين آسان جهاني دل شكست ؟

آن كه را انديشه اي همچون تو نيست / نيست در روي زمينش حق زيست ؟

نوح گريان سوي كوزه برد دست / كوزه ها بر سنگ، ني، بر سر شكست