به نام خدا و با سلام
خانم آزاد يادداشت مفصلي را برايم فرستاده كه جهت اطلاع خوانندگان و اظهار نظر ايشان به معرض گذاشته شود كه اينك خلاصه آن و نيز لينك اصل آن نهاده مي شود:
از ان جا که اصطلاح سکولاريسم در موارد مختلفي استفاده ميشود، معني دقيق آن بر اساس نوع کاربرد متفاوت است. فلسفه سکولاريسم بر اين پايه بنا شده است که زندگي با در نظر گرفتن ارزشها پسنديدهاست و دنيا را با استفاده از دليل و منطق و فکر و استدلال، بدون استفاده از تعاريفي مانند خدا يا خدايان و يا هر نيروي ماوراي طبيعي ديگري، بهتر ميتوان توضيح داد. در حکومت معني سکولاريسم، عدم دخالت باورهاي مذهبي در امر حکومت و برتري دادن اصول حقوق بشر بر ساير ارزشهاي متصور هر گروه و دستهاي است. در مفاهيم جامعهشناسي، سکولاريسم به هر موقعيتي که در آن، جامعه مفاهيم مذهبي را در تصميمگيريهاي خود کمتر دخالت دهد و يا اين مفاهيم، کمتر موجب بروز اختلاف و يا درگيري گردد اطلاق ميگردد.
.....
اصول سکولاريسم عبارت است از:
- بهبود وضعيت رفاهي زندگي با توجه به مفاهيم مادي زندگي
- دانش تنها وسيله در دسترس انسان است
- اينکه خير در نيکي کردن است. چه خير جهان ديگر درکار باشد و چه نباشد.
- نيکي کردن در اين جهان، و پيجويي اين نيکي، خير است.
....
جداييناپذير بودن دين از سياست در حقيقت از ارکان کنوني نظام حاکم بر ايران است. امروزه، از ميان192عضو سازمان ملل متحد، ايران تنها کشوري در جهان است که بنا و اساس آن بر مبناي دينسالاري مي باشد. ولي آيا ايران در طي سي سال گذشته توانسته با اين بنا و اساس دين سالاري، تجربه اي موفق از حکومت داري و نگرشي نوين در امر حکومت داري و مردم داري به دنيا ارائه بدهد تا الگويي براي پيروي کردن و پياده سازي براي ديگر کشورها باشد؟ در صورت مثبت يا منفي بودن جواب به اين سوال لطفا مثال عملي ارائه گردد. اميدوارم خوانندگان اين پست در زمينه ارتباط يا جدايي دين از سياست که مديريت وبلاگ آن را آغاز نموده با توجه به تعاريف ارائه شده در بالا و تجربه هاي عملي موجود در ايران که نظامي دين سالار داشته و موافق عدم جدايي دين از دولت و سياست مي باشد، نظرات مفيدي ارائه دهند.
اصل مطلب خانم آزاد
ضمن تشكر از خانم آزاد براي ارسال اين مطلب، من ان شاء الله تمام مطلب نامبرده و پاسخ آن را در پست بعدي خواهم آورد؛ اما آنچه به اختصار در اينجا مي توانم بگويم، اين است كه اين كه نظام دينسالار ما نسبت به ساير نظامها چقدر برتري داشتهاست، در بضاعت ما نيست كه بررسي كنيم. منتها شايد پاسخ به سؤال اساسي ذيل بتواند، تا حدودي موضوع را روشن كند: آيا اگر صاحب منصبان حكومتي كشور ما در اين سي سال، افرادي بيدين و بياعتنا به خدا و قيامت و سيره انبياء و صلحا بودند، چه دستاوردهايي ميتوانسته داشته باشند كه صاحب منصبان مذهبي و روحاني از دستيابي به آنها بازماندهاند؟