آموزش پیرایش مردانه اورجینال

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
   1   2   3      >
 
+ دور مانده 

استاد دعايمان كنيد

هميشه تحير و حسرت آدمي را فزوني مي بخشيد صرفا نوشته ها تون و نمي گم بلكه اين بزرگواري و جوابها ،اين همه از عاشقان بر آيد و بس

+ مريد نور 
ارادت.من دنبال اختلاف نبودم و اين اشتراك در محتوا را هم حس ميكردم.بله.هستند كساني كه غوره نشده مويز ميشوند و گند كارشان هم از همان اول با تسامح و تساهل در امور عرفاني در مي آيد.
طريقتي كه در آن شريعت نباشد و مقدمات شريعت از نماز و روزه و زكوه و خمس و حق الناس و حق الله و حق النفس و طهارت ظاهر (همان سبيل نهادن غير متعارف كه معلوم نيست از كجا آمده ) و باطن كه همان ذكر مدام و توكل است و تقوي الهي ميباشد (درمرام اسلامي) همه چيز هست جز تصوف.برقرار باشيد
+ مريد نور 

ارادت.خب حالا شد يك موضوع مشخص.اينكه عرفان و تصوف يكي هستند يا نه عرض شود كه تصوف مشخصه عرفان ايراني-اسلامي است.هرچند شمول اين واژه از دايره انحصار ايران خارج شده و عام گرديده.عرفان منحصر به ايران و اسلام نيست و حتما در مطالعات خودتان به تعابيري چون عرفان هندي-چيني-سرخپوستي برخورد كرده ايد كه فعلا كاري به استعمال درست يا غلط اينها ندارم.در يك تعبير كلي (بازهم كلي عرض كنم!) طريق معرفت و شناخت منحصرا در اسلام خلاصه نميشود و هر كدام از اين شيوه ها تا يك مرزي از شناخت و معرفت جلو ميروند.ويژگي اسلام آنست كه ضمن جمع كردن آراء صحيح و درست از آغاز بشريت تا رسول اكرم كه مطابق با فطرت سليم انساني است مكتبي را عرضه كرد كه با وجود اشتراكات متعدد هيچ شباهتي به سايرين نداشت و ندارد.
در اين بين بيشترين بهره را از اسلام ايرانيان بردند و ضمن آن خدمات ارزنده اي هم به اين آئين نمودند كه اين حسن نظر و ملاطفت بر ميگردد به پيوندهاي عميق ارزشهاي اسلامي با اعتقادات ايرانيان باستان.در هر حال اسلام توانست يك حركت رو به رشد و سرعت فزاينده اي را در ايرانيان ايجاد كند.بحث تصوف در نوع خاص خودش كه مترادف با زهد و رياضت است مربوط به يك مقطع زماني است كه خود صوفيه هم در بعد تا حد زيادي به اصلاح نظر و شيوه عملي پرداختند.از موضوع خارج نشوم تا اطاله كلام نشود.در بعد نظري تصوف مبتني بر آيات و روايات است و بسيار هم متقن.جالب اينجاست كه برخي از بزرگان تصوف كه صوفيه وامدار آنها هستنداز همين دسته علماءشرع و فلسفه و كلام و حديث بودند(اينكه مكرر عرض ميكنم بيشتر بگرديد همين نكات است).در بعد عملي هم بنده هيچ مخالفتي با نظر شما درخصوص افراط و تفريطهاي صوفي نمايان ندارم.تسليم!
اينكه يك عده اي مي آيند به نام تصوف و عرفان چه ها كه نميكنند براي خود اهل تصوف و عرفان(من مرزش را برداشتم شما خواستيد بگذاريد) جاي تاسف است.
هرچند قلبا مايل به طرح اين مثال و مقايسه آن نبودم چون اين دو را در مقابل هم قرار مي دهد لفظا اما من چنين قصدي ندارم.شما اسلام را در نظر بگيريد و مسلمان را و مومن را.آيا همه به نوع واحد خدا را مي شناسند و مي پرستند و به احكام و اصول در واجب و مستحب پايبندند؟در عرفان و تصوف هم همينطور است.بعنوان مثال همين نماز را در نظر بگيريم.برخي بنام صوفيگري و درويشي نماز نميخوانند!رك و راست عرض كنم حرف مفت ميزنند كه مولا خواند و يا اينكه من از كفر و دين رهايم و نماز براي مبتديان است و من به جايي رسيده ام كه نماز بر من وارد و واجب نيست.اين نمونه اش.در حالي كه تصوف حقيقي نماز را براي همه از مريد تا شيخ امري واجب و بعنوان ذكر يوميه ميشناسد.
اما باز هم آمديد سر اين نكته كه من نديدم و چون نديدم اين را ميگويم.من مثلا در مجالس مذهبي و در مساجد متعددي براي مناسبتهاي مختلف حاضر شده ام و در بيشتر آنها هيچ معنويتي نديده ام .آنوقت چه؟بيايم بگويم اين مجالس صحيح نيست.اين سخن و نظر درستي نيست.اين نه نقد است و نه مبناي استدلال.
چون من نديده ام و دركش نكرده ام پس نبوده و نيست كه نميشود دليل.بهرحال نوع مطالب و نوشته هاي شما گوياي آگاهي به منطق و فلسفه است و خودتان بياييد يك قياسي بكنيد ببينيد درست است يا نه.اينرا اصطلاحا ميگويند استقراء ناقص.
در ضمن وارد شدن به بحث مستندات و مقايسه اي و جرح و تعديل گفته ها و شنيده ها بيشتر در كلام و حديث است.شما اگر مايل باشيد مورد به مورد از آنچه علاقمند هستيد در مورد نظر صوفيه و مطابقت آن با اسلام بدانيد بفرماييد من با ذكر منابع عرض خواهم كرد.
ببخشيد از اينكه خيلي طولاني شد.

پاسخ

با نام خدا و سلام. چند نكته: 1. اگر مراد شما از تصوف عرفاني است كه به آيات و روايات مستند است، ميان من و شما اختلاف نظري نيست، جز اختلاف لفظي از قبيل عنب و انگور. به خصوص آن كه شما تصوف مبتني بر بدعت و اباحه محرمات و ترك واجبات را مردود مي شماريد. 2. من عرض كردم در طول تاريخ كساني به صوفي مشهور بودند و پايبندي به اسلام نداشتند. از زمان ائمه تا كنون بوده اند و ائمه و بسياري از علماي منصف اين گروه را به درستي معرفي كرده و ردّ كرده اند كه از آن جمله فيلسوف عارف متشرع جناب ملاصدرا در كسر الاصنام الجاهليه است. به نظر مي رسد كه شما در اين نكته نيز با من هم نظريد. 3. من عرض كردم، در حسينيه شريعت چنين ديدم كه افراد ملا و باسوادي در آن عرض اندام نكردند و مجلسشان هيچ حس و حالي نداشت و من از چنين مجلسي خوشم نيامد. به طور طبيعي هر مجلسي كه چنين باشد ولو مجالسي كه در مساجد برگزار مي شود، براي من چنين است. تفاوتي كه اين مجلس با مجلس نوع مساجد ما دارد، اين است كه در مساجد آيات و روايات خوانده مي شود، اما در حسينيه شريعت از آن خبري نبود. نيز در مساجد اغلب افرادي سخنراني مي كنند كه سواد بيش تري دارند؛ اما در اين حسينيه چنين چيزي مشاهده نشد. من توقع داشتم در اين حسينيه يك شخص باسوادي سخني بگويد كه نبود. نيز در مساجد نماز به جماعت خوانده مي شود و نماز جماعت مورد تأكيد اسلام است؛ اما در اين حسينيه اين سنت اسلامي و نبوي وجود نداشت. من نمي خواهم تعميم بدهم كه در تمام حسينيه ها يا خانقاه هاي صوفيان چنين است؛ اما به طور طبيعي هر حسينيه اي كه چنين باشد، آنچه گفته شد، داراي نقص است و بايد آنها برطرف شود. به هر حال ما بايد به هر كسي كه به خدا و اولياي الهي عشق مي ورزد و از اوامر الهي و سنت نبوي تبعيت مي كنند، عشق بورزيم، مي خواهد نام او شيعه باشد يا سني، يا صوفي باشد يا عارف. خدا همه ما را عاشق خودش كند و به آنچه كه مرضي اوست، رهنمون سازد. عاشق باشيد.
+ مريد نور 
ارادت بيشتر
اشتباه شما در رد باورتان نبود چون اساسا من دنبال اين رد و اثبات نيستم و نگاهي به نوشته هاي من در اينجا ميتواند مويد اين مطلب باشد.اينكه عرض كردم اشتباه مي كنيد دقيقا در جايي است كه فكر ميكنيد روش شما در نفي صوفيه و تمايز بين عرفان و تصوف است.
شما تصوف و باور تصوف را در رواياتش ديده ايد كه به نوعي مصداق اخلاقي دارد تا ارشاد و تربيت.
تصوف و حتي همين عرفان نيامده چهار تا كتاب بنويسد و بدهد به مردم و بگويد اين را بخوانيد و عمل كنيد ميشيود عارف و يا صوفي.
دقيقا همينجاست كه اشتباه مي كنيد.مثل اينست كه يك نفر بخواهد عرفان هندي را بشناسد برود كتابهاي اشو را بخواند.اين نيست كه شما مي فرماييد تصوف استنادات خود را بر پايه روايات و اشعار صوفيانه قرار داده .سطحي را كه شما در مطالعه كتب آراء و انديشه هاي تصوف انتخاب كرده ايد مناسب نيست.
نكته آخر اينكه صبور باشيد!توهيني در كار نبوده و نيست و نخواهد بود.اگرچه سعي سالكان طريق بر اين نيست رضايت ارباب جمع را جلب كنند اما توهين و تحقير هم در كارشان نيست.
اين هم كه من و شما قبول نداريم چندان مهم نيست.روي اين تاكيد ميكنم كه اصلا مهم نيست.نفي و اثبات ما چيزي را در اين موضوع عوض نميكند و همه اينها به اين باور بند نيست كه اگر بشود چه ميشود و اگر نشود واويلا!
نه برادر عزيز.سالهاست ما اين تجربه مسلسل و دور باطل را داريم در فرهنگ خودمان تمرين ميكنيم.نفي ميكنيم و لازم شد مي زنيم (انهم از نوع فيزيكي ) و بعد از مدتي ترجيح مي دهيم گفتگو كنيم.
پاسخ

با نام خدا و سلام. سخنان شما به قدري كلي است كه سخن گفتن درباره آن را مشكل مي كند. من چند نكته را يادآور مي شوم: 1. به نظر مي رسد كه شما تصوف و عرفان را يكي مي دانيد و اشتباه من را در اين مي دانيد كه آن دو را از يكديگر متمايز مي شمارم. اين نظر شريف شماست؛ اما به هر حال هر مكتب و آييني اعم از عرفان و غير آن دو بخش دارد: بخش نظري و بخش عملي، و بخش عملي متكي بر بخش نظري است. وقتي يك مكتبي به لحاظ نظري متكي بر منابع و ادله معتبر نباشد، به لحاظ عملي نيز اعتباري نخواهد داشت. 2. عرفان عملي چنانچه بر آيات و روايات نباشد و به تعبيري بدعت باشد، مورد پذيرش اسلام نيست. معيار ما در صحت و سقم يك مرام و روش آيات و روايات است. 3. من آنچه را دريافته و به چشم ديده ام، نمي توانم بگويم، نديده ام. من در اين جلسه علم و سواد و قرآن و حديث مشاهده نكردم. به نظر من اين ضعف اين جماعت است. آيا شما اين را ضعف اين جماعت نمي شماريد؟ 4. اين كه ديگران چه رفتاري كرده اند، به اينجانب مربوط نيست و خودشان بايد پاسخ بدهند. من موضع مستقلي دارم و انتظار دارم، من و سخنم را با خودم و سخن خودم محك بزنيد.
+ مريد نور 
ارادت
اشتباه شما از همينجاست!ما در مقام رشاد و هدايت نيستيم.نگرش ما هم آنقدر مهم نيست كه به مزاق كسي خوش بيايد و يا نيايد و به چوب محبت بنوازد يا به غرض.در هر حال آنچه شمااز صوفيه سرلغ داريد و بعنوان منابع قلمداد مي كنيد همان استناد به روايات و اشعار است و بس.
سه نفر در عالم تصوف صاحب مكتب بوده اند و تلاششان ستودني:
ابن عربي-غزالي-مولوي
هرچند در نيم قرن اخير جمع آوري آثار تصوف توسط آقاي دكتر نوربخش هم مثال زدني است.
بعنوان نمونه ميتوانم كتاب ميراث تصوف لئونارد لويزن ترجمه دكتر مجدالدين كيواني را پيشنهاد كنم كه در دو جلد به موضوعاتي پرداخته كه ميتواند آنچه را كه شما فرض كرده ايد تصوف از آن بيگانه بوده تا حد قابل قبولي تامين نمايد.
بنده هم از آن آش نخورده ها و دهن سوخته ها نيستم.لذا اين مكاتبه و مراوده را داراي منفعت معنوي براي طرفين ميدانم وگرنه وارد بحث نميشدم.
نه به انتقاد و تهمت كسي دلسرد باش و نه به شوق ديگران بنويس.
به قولي:آن باش كه نيستي.
ادامه بدهيد موجب بهره مندي خواهد بود.
لازم شد حتما در خصوص نوشته احمد عزيز كه مست از خانه برون تاخته اند و پرده بر انداخته اند چيزي خواهم گفت.
هيچكس صوفي نيست!خيلي هنر كنيم سالك باشيم !
پاسخ

با نام خدا و سلام. من كسي را اشتباه كار نمي خوانم؛ چون اين اهانت به مخاطب است. شما هم بهتر است، نظر خودتان را بفرماييد، بدون اين كه كسي را گمراه يا اشتباه كار بخوانيد. شايد تلقي شما با من در اين كه صوفيه چه كساني اند، تفاوت دارد. من كساني را كه صوفيه مي ناميد، از عرفا مي شمارم. صوفيه را كساني مي دانم كه مصاديق آن را در حسينيه شريعت ديدم. من آنان را كساني ديدم كه شخص ملا و باسوادي ندارند و به جاي آيات و روايات، حكايات و نامه هاي صوفيان و اقطاب خودشان را مي خوانند و در نماز و مراسمشان عشق و حالي نيست. رسم هاي خاصي دارند. از جمله سبيل هاي بلندي مي گذارند و احياناً كشكول و عصايي به دست مي گيرند و دست دادن هاي آنان هم به نحو خاصي است. اقطاب آنان نيز به لحاظ علمي مجتهد و مبرز در علوم اسلام نيستند. البته آثار آقاي دكتر نوربخش و لئونارد لويزن را نديده ام. چنان كه پيش تر ياد شد، من تصور كردم كه ايجاد اين وبلاگ مرضي خداست و به تشويق كسي نبوده است. من تلقي ام از صوفيه همان تلقي ملاصدرا در كسر اصنام الجاهليه است و عرفان را همان چيزي مي دانم كه همو در اسفار و ديگر آثارش معرفي كرده است. من ترجيح مي دهم عرفان را از منابع اصيل يعني آيات قرآن و روايات و ادعيه اهل بيت و سخنان مجتهدان بگيرم.

سلام عليكم يا علي مدد

هدف شما از وبلاگي كه داري چيه؟

ببين عزيز من شما نوشتي كه به حسينه سلسله گنابادي رفتي .

گر گدا كاهل بود تقصير صاحب خانه چيست؟

حال اگر شما چيزي از معرفت نصيبتان نشد تقصير درويش ها چيه.

برو فكر و تحقيق كن

ميدوني عشق چيه ؟ عشق يعني منصور حلاج يعني حسين (ع)

شما از عشق چي ميخاي ؟

ما از بچه هياتي شور نميخايم شعور ميخايم

تصوف راهي نيست كه امثال شما بتونيد نظر بدين

آي تويي كه نشستي نقد عشق ميكني

برو كلكم مسئول ضارعا

عشق يعني حضرت حق

همه وسيله هستند براي وصال وبلاگت رو تغيير بده

برو ببين مجنون كيه

بعد بيا حسين حسين كن

حسين از ما چه خواست ؟

واي بر ما

پاسخ

سلام عليكم. سؤال فرموديد كه هدف من از اين وبلاگ چيه. با يد عرض كنم كه هدف من اين است كه خود و ديگران را به عشق الهي سوق بدهم و به دين از عينك عشق و عاشقي بنگرم. فرموديد كه من كاهل هستم. من هم مي پذيرم. من كجا و آنچه خدا از من مي خواهد كجا؟ اگر لطف و مغفرت الهي نباشد، من گنهكاري بيش كه مستحق عقوبت است، بيش نيستم. فرموديد كه اين نقص از شماست كه چيزي از معرفت نصيبتان نشد. شايد هم درست بفرماييد؛ اما من نمي توانم عقل و فهم خود را تخطئه كنم و وقتي روز روشن را مي بينم، بگويم: شب است. راجع به عشق فرموديد و آن را به منصور حلاج مثال زديد. البته اين نظر شماست. من الگوي بهتري را معرفي مي كنم و آن انبياء و اهل بيت(ع) هستند. به كنايه فرموديد كه شما شور داريد و شعور نداريد. اين نظر شماست. من شعور خودم را سعي كرده ام با مطالب مستدل خود ثابت كنم. شما شعور خودتان را با چه چيزي ثابت فرموديد؟ فرموديد كه امثال تو نمي توانند درباره تصوف نظر بدهند. من به نظر شما احترام مي گذارم؛ اما بفرماييد: اگر يك استاد دانشگاه كه عالي ترين مدارج علمي را طي كرده و بيگانه با تصوف نيست، نمي تواند نظر بدهد، چه كسي مي تواند؟ به علاوه اين نوعي مغالطه است. شما به جاي اين كه نظرم را با استدلال ردّ بفرماييد، من را به نفهمي متهم مي كنيد. شما يك صوفي است و اين آقاي مريد نور هم يك صوفي. آيا اين گونه سخن گفتن شما را همين آقا كه با كمال ادب و احترام سخن مي گويد، مي پذيرد؟ درست فرموديد كه معشوق حقيقي حضرت حق است و عشق يعني عشق به او. در تأييد سخن شما كه فرموديد: ما وسيله ايم، عرض كنم: يك دوستي دارم. گاهي كلمات قصار قشنگي مي گويد. او يكباري گفت: الخالق همه كاره و المخلوق سركاره. بي ترديد اين خواست خداست كه شما تشريف بياوريد به اينجا و از اين طريق بخواهد بندگانش را دستگيري كند. فرموديد: برو ببين مجنون كيه؟ عرض مي كنم: به چشم. اما من به هر حال تصورم اين است كه بهترين مجنون ها انبياء و اولياء هستند. عنايت داشته باشيد كه مداحي وبلاگ راجع به امام زمان(ع) است، نه امام حسين(ع). راست فرموديد كه واي بر ما. وقتي پيامبر خدا حضرت يوسف(ع) بفرمايد: ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربي: دل ما را به بدي فرمان مي دهد، مگر خدا لطف كند. ما به طريق اولي بايد دست به دامان خدا بشويم.خدا همه ما را عاشق خودش فرمايد تا آن گونه كه مرضي اوست، سخن بگوييم و عمل كنيم.
+ مريد نور 
ارادت
اخوي اصلا من اين منظور را نداشتم.مجموعه آنچه از برداشتهاي شما حاكي از يك ذهنيت و پيش فرض نسبت به تصوف است.من اصلا منظورم به فرقه گنابادي و يا هر فرقه ديگر نيست.جسارت هم نباشد خدمت شما كه چون شما نديدي پس...
هر فردي ظرفيتي دارد براي طي طريق.اين بر ميگردد به تفاوت در افراد.مدارج عالي انساني هم به قياس واحد سنجيده نميشود.علي خودش است و عيسي و موسي هم خودش.تقرب و تقواي آنها هم به نسبت هم قياس نميشود.معيار خداست و همه به محك او سنجيده ميشوند.لذا قصد ورود بنده به اين وبلاگ طولاني كردن بحث و ايجاد يك مجادله كلامي نيست.
متاسفانه بيش از مخالفان تصوف هواداران و باصطلاح صوفي منشان به اينها ضربه زده اند.چنانكه اسلام هم قبل از اينكه از ابوسفيان و معاويه و يزيد ضربه بخورد از طلحه و زبير و شريح و ... آسيب ديده.
اما در خصوص تعميق دانسته هاي شما از تصوف به كيهان فرهنگي شماره 241 سال 23 آبان 85 مراجعه كنيد و از دكتر خواجوي بشنويد.
در خصوص آثار مكتوب شيوخ گنابادي ها هم عرض شود بيشتر بگرديد.
اما لينك وبلاگ بنده.اين از سعه صدر شماست ولي من براي مدتي وبلاگ را حذف كرده ام.قصد بنده هم از تاسيس وبلاگ پرسش و پاسخ نبود و نخواهد بود.ترجيح ميدهم اين بحث ها در فضاي خصوصي تري صورت بگيرد تا مسير گفتگو درست طي شود و تابع احساسات نباشد.
جمله ايست از حضرت علي كه مي فرمايد با نادان از در حكمت سخن مگوئيد.البته مردم ما اهل انديشه اند و جوانان ما هم همينطور.اما تصورش را بفرمائيد يك مهندس برق بخواهد براي من از انرژي برق و كاركردهاي صنعتي آن و ... بگويد و من هم بيايم واردش بشوم! چه ميشود!موضوع بندي مطالب و مباحثات كمك ارزنده اي به تعامل بيشتر و بهره مندي از افكار و آراء بصورت متقابل انشاءالله خواهد شد.
سال نو شما هم مبارك
پاسخ

با نام خدا و سلام. ما هم ارادت. به عرض برسانم كه اولاً، من با كتاب ها و مباحث صوفيان بيگانه نيستم. منتها من نوعاً در كتاب ها و مباحث آنان بيش از آن كه استناد به آيات و روايات ببينم، نقل حكايات و اشعار صوفيانه بوده است. تلقي من از تصوف همين هاست و من تصوف را متمايز از عرفان مي شمارم كه جناب خواجوي نوعاً به آنها اهتمام مي ورزد. بي ترديد عرفان به معناي معرفت حق تعالي و طي طريقت او و اولياي او عين اسلام و ديانت است؛ اما آنچه از صوفيان مي بينيم و مطالعه مي كنم، در بسياري از موارد با اسلام سازگاري ندارد. ثانياً، شايد تا حدودي من با شما موافق باشم كه وبلاگ ها ظرفيت هاي بحث هاي علمي آزاد را ندارد. شاهد آن كه من در مدت كوتاهي كه به ايجاد اين وبلاگ روي آوردم، از سوي يك بردار دوست داشتني مورد تهمت ها و اتهام هاي بزرگي واقع شده ام. فرموده است كه تو گمراهي و مردم را گمراه مي كني. تو اهل بدعتي و بدعت گذاري مي كني. تو پيرو ابوحنيفه هستي و مي خواهي اجتهاد در مقابل نص بكني. امام زمان كجاست كه بيايد گردن تو را بزند و.... خدا بر توفيقات ايشان بيفزايد! به هر حال من هم با زبان عاشقي با او سخن گفته و مي گويم و سعي مي كنم، با دليل به نقد ديدگاه وي بپردازم. تا خدا چه خواهد. اگر روزي نتوانستم، بنويسم، تكليف از گردنم برداشته مي شود و وجدانم آرام است كه ديگر تكليفي ندارم. اما بايد خاطر نشان بسازم كه نظاير ايشان بسيار نيستند. قريب به اتفاق وبلاگ نويس ها با روي خوش با مطالب من مواجه كرده اند. خدا همه ما را عاشق خودش كند و به راهي كه مرضي اوست راهنمايي فرمايد. سال نو بر شما هم مبارك.
+ مريد نور 
ارادت
عزيز دل برادر .اصلا حضور بنده در اين وبلاگ به قصد وارد كردن ايراد نبوده و نيست و نخواهد بود!تمام جدال و جدل فرقه و مكتب و مذهب و ... ايسم را بگذاريد به حساب چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند.ورود بنده به اين مبحث اين بود كه نميشود به اعتبار اينكه چون كسي يا كساني در دلشان نوري نتابيده و راه به جايي نبرده اند(كه اساسا درياي عشق ساحل ندارد!) يك طريقت را به يك چوب نواخت و بس.
اين تندروي هايي هم كه در برخي كامتها شده بود را نمي پذيرم .(عليرغم اينكه آدم بسيار تند مزاجي هستم!)
خداوند هم به محبان و هم به مخالفان و هم به معاندان دين وش ريعت و طريقت بصيرت عنايت فرمايد.
پيگير مطالبتان خواهم بود.
پاسخ

با نام خدا و سلام. ما هم عزيز دل برادر. مي خواهيد بفرماييد، من در جلسه حسنيه شريعت رفتم و هيچ نورانيت و حس و حالي نديديم، دليل بر اين نيست كه طريقت گنابادي همه چنين اند. در ميان آنان افراد با نورانيت و حس و حال هم پيدا مي شوند. بنده عرض مي كنم: خدا كند، چنين باشد. ما كه بدم نمي آيد، اين گونه باشد. منتها شما بفرماييد كه اين فرقه لااقل افراد ملايشان چقدر به منابع اصيل شيعه يعني آيات و روايات تكيه مي كنند؟ آيا واقعاً در ميان آنان افراد ملايي وجود دارد كه به ما معرفي فرماييد؟ آيا مي توانيد، چندتا اثر علمي قوي از اين فرقه معرفي كنيد كه به منابع اصيل شيعه اتكا كرده باشند؟ البته سؤالات فراوان است و ما انتظار داريم به اين سؤالات پاسخ هاي روشن و قانع كننده اي بدهيد. راستي من يك وبلاگي از شما ديدم و حتي لينك آن را در لينكستان قرار دادم. نمي دانم، چه عاقبتي پيدا كرد؟ آيا آن را حذف كرديد؟ چرا؟ شما مي توانستيد، پاسخ اين سؤالات را در وبلاگتان بدهيد.
عشق = علاقه شديد قلبي. با عرض سلام. بايد بگويم در زندگي در اين دنيا و جهان پس از مرگ ، عشق خيلي تاثير دارد. البته عشق آگاهانه
پاسخ

عليكم السلام. خدا همه ما را عاشق خودش كند.

جاي تعجبه كه عده اي با اين همه اطمينان و حق به جانبي در باب مرام و مسلك و عقايد ديگران اظهار نظر ميكنن! اين دوست ما كه اينطور به متصوفه تاختم فراموش كردن كه همين فقها در طول تاريخ چه ها كه نكردن! همين فقها ابن سينا عليه الرحمه رو تكفير كردن. همين فقها به ملاصدرا اتهام كفر و زندقه دادن. همين فقها شيخ اشراق و عين القضاة همداني رو اعدام كردن. حتا به شهيد ثاني هم رحم نكردن و او رو هم كه بيشك سرآمد فقهاي متقدم شيعه هست، اعدام كردن!

اين كه صداي كسي ناخوشاينده دليل بر رد مسلك او نيست. سبيل بلند داشتن خلاف شرع حضرت رسول نيست. هيچ فقيهي به نجاست سبيل حكم نداده!

من مطلقا نميخوام بگم بلند كردن شارب درسته يا تصوف طريق پسنديده ايست. لكن آدن نبايد انقدر حق به جانب صحبت كنه! يعني واقعاً اين دوستمون يك درصد احتمال نميدادن كه برداشت و تاويلشون نادرست باشه؟

پس آيه شريفه **((يحبهم و يحبونه...)))** در مورد كيست؟ جز در مورد عاشقان خداست؟

حتا اگر عشق به بنده خدا هم بورزي بهتر از اينه كه به نفست عاشق باشي! به قول حافظ: هر قبله اي كه بيني، بهتر ز خود پرستي!!!

پاسخ

با نام خدا. از لطف شما متشكر. من نخواستم بگويم سبيل بلند گذاشتن خلاف شرع است. تنها خواستم توصيف و گزارش قصه بكنم و بس. منتها يك نكته اي هست و آن است كه است كه ما توصيه شده ايم خود را شبيه غير مسلمانان نكنيم. شايد بتوان گفت: بهتر است خودمان را به آدم هايي كه به ديانت مشهورند، شبيه سازيم. نوعاً آدم هاي متدين سبيل هاي بلند نمي گذارند. در روايت است كه ‌«من تشبه بقوم فهو منهم: هركه خود را شبيه قومي كند، از آنها محسوب مي شود».

بسم الله الرّحمن الرّحيم

سلام.انشاالله كه خوب هستيد.

اين يه قسمت از مطلبي است كه گفتيد ايشون نوشتن:

يکي ديگه مياد با خدا عشق بازي مي کنه انگار خدا رو بغل کرده (معاذالله)

ايشون حق ندارند در مورد رابطه ي خدا و بنده اش دخالت كنند. شايد اين رابطه براي ايشون خوش آيند نباشه. ولي نبايد اينگونه سخن بگويند.

روزي حضرت موسي مردي رو مي بينند كه با خداي خود صحبت ميكند و ميگويد: خدايا كجايي كه ناز و نوازشت كنم، كجايي تا موهايت را شانه كنم؟ و....................

حضرت موسي جلو ميرود و به آن مرد اعتراض مي كند.

وقتي با خدا تنها مي شود، خدا او را مورد عتاب قرار ميدهد كه چرا با بنده ي من اينگونه سخن گفتي؟ چرا او را رنجاندي؟ او با تمام عشق و وجودش با من سخن مي گفت.

التماس دعا

يا علي

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحيم. سلام عليكم. بايد به عرض برسانم كه اين دوست دوست داشتني با دروغ شمردن اين قصه و تاختن به مولوي خواسته است، به اين مستند ايراد بگيرد. حال آن كه صرف نظر از صحت و سقم اصل اين قصه خداي تعالي خودش را در آيات قرآن حسي توصيف كرده است. در قرآن آمده است كه خدا چشم(بصير)، گوش(سميع)، دست(يدالله فوق ايديهم) و پا(يوم يكشف عن ساق) دارد و بر تخت پاداشي نشسته است(الرحمن علي العرش استوي) و جز آنها. ترديدي نيست كه اين تعابير مجازي است و معناي حسي آنها اراده نشده است و دليل استفاده از اين تعابير تقريب به ذهن مخاطبان بوده و تعابيري كه ويژه خدا در زبان وضع كرده باشند، وجود ندارد. الفاظ زبان را بشر وضع كرده و او نيز معمولاً، با محسوسات سروكار دارد. منتها قريب به اتفاق مفسران اين تعابير را به معناي حسي اش نگرفته و نگفته اند كه اين ها كفرآميز است. البته قليلي در گذشته كه مجسمه معروف شده بودند، اين تعابير را به معناي حقيقي حمل كرده اند. خدا همه ما را عاشق خودش كند.

سلام

اقا واه ي عشق خيلي غريبه!!!!!

تا بگي عشق،همه فكرشون ميره به عشقهاي كاذب كوچه بازاري

پايه و اساس دين ما بر مبناي عشق و محبت استوار است .

سال نو رو تبريك ميگم .سر سفره هفت سين دعا براي ظهور امام زمان فراموش نشه .التماس دعا ياحق

+ مريد نور 

ارادت
صرف عاقل بودن و از قوه عقل مددگرفتن دليلي بر هدايت شدن و هادي بودن نيست.گذشته از اينكه بنده هم قولا و فعلا به اين نكته اعتقاد دارم كه عقل به تعبير شريعت و قرآن رسول باطني است اما صرف تكيه بر اين موهبت كفايت به موضوع نميكند.
تصورش را بفرمائيد كه مخالفان و معاندان پيامبر و ائمه هدي از ديوانگان نبودند و نيستند و تمام اينها از قوه عقل و حتي تمييز دادن امور برخوردارند اما هدايت نشدند و نمي شوند يا اينكه بهتر است بگويي نمي خواهند بشوند.(خدا همه ما را هدايت كند)
اما چشم دل را درست در همين نكته اي كه عرض شد ملاحظه بفرمائيد كجاست.كسي كه هدايت ميشود مطلقا به همت دانستن خودش نيست و اين موضوع نسبيت دارد.ما يكطرف قضيه هستيم و همواره تلاش ما بايد (از سر ضرورت نه اجبار) كه در مسير هدايت قدم برداريم.طرف ديگر قضيه خداست.
سلوك در تاريكي هم نميشود كرد آنهم با چشم بسته.اين تعبيري است كه من از فرمايش شما دارم كه صرف چشم داشتن مهم نيست(اشاره به صرف عقل داشتن و عاقل بودن).اينكه چه ببينيم و چگونه ببينيم مهم است.
در مورد تقريبا ناياب بودن استاد عرض شود كه خب خدا را شكر يك اشتراك نظر حداقل در مورد بودن استاد وارسته موجود هست كه خودش خيلي لطف است.خير مطلق و مطلق خير خداست و هيچكس جز وجود بي مثال او مطلق امر نيست.اينكه شما منتظر كسي باشيد كه وارسته به مفهوم تمام و كمال را شاهد باشيد به تعبير مولانا:
گفتند يافت مي نشود جسته ايم ما
گفت آنچه يافت مي نشود آنم آرزوست

و اينكه:
آب دريا را اگر نتوان كشيد
هم بقدر تشنگي بايد چشيد

اين قضيه سر بي صاحب مفهوم نبود.اگر سر است كه تن مي خواهد و صاحب سر است.و اگر تن نيست و صاحب ندارد اين سر كجا قرار دارد؟

پاسخ

با نام خدا و سلام. در اين نكات كه فرموديد، اتفاق نظر داريم كه اولاً، عقل كافي نيست و علاوه بر آن بايد به آنچه عقل مي فهمد، پايبند و تسليم بود، ثانياً، خواست خدا نيز شرط است، ثالثاً، نبايد منتظر ماند تا استاد وارسته خود را به ما بنماياند؛ بلكه بايد تلاش كرد، او را يافت. مشكل گفتار شما اين است كه به طور موردي و مشخص بيان نمي فرماييد كه خلل در كجاي نوشته ما در پست اخير با عنوان ‌‌«مقام حضرت عشق عليه السلام» بوده است. سر بي صاحب تراشيدن يعني اين كه ما چيزي را نقد كنيم، بدون اين كه بدانيم آن چيز چيست. شما به طور دقيق بفرماييد، محل اشكال كجاست. شما عين سخن من را داخل گيومه نقل كنيد و بعد آن را نقد كنيد. اگر به اين شيوه عمل نفرماييد، گفتمان ما سر دراز خواهد داشت و ما مناسب نيست، در اين كامنت ها از موضوعات عام و بي سر و ته سخن بگوييم. موفق باشيد.
+ مريد نور 

ارادت

نه عزيز دل به كنايه سخن نگفتم و خداي ناكرده قصد ي بر زدن اتهام كودن و..به فرد يا افرادي نبود.اين را مقدمتا عرض كردم تا شفاف سازي شود.هيچ ردي بر حرف شما نيست و قول متيني است.عرض بنده اين بود كه براي ديدن نيازمند به چشمي بينا هستيم.مثال:ما در مسير روزانه عبور خود مكررا با چيزهايي نو مواجه ميشويم در حاليكه هر بار از انجا رفته ايم و كمتر توجهي به اينها داشتيم.استاد زياد هست!مشكل اينجاست كه شاگرد نيست.
اخوي شمس تبريزي زياد است اما مثل مولانا نيست.
چشم دل باز كن كه جان بيني
آنچه ناديدني است آن بيني

براي بهره بردن از مطالبتان هميشه بر ميگردم

پاسخ

با نام خدا . ما هم ارادت. اولاً، البته كه ما براي ديدن به چشمي بينا نيازمنديم؛ اما اين چشم بينا جز استفاده از همين عقلي است كه در اختيار داريم؟ و آيا آنچه ما در بيان موضوع ما نحن فيه آوريم، جز با استفاده از اين عقل است؟ شما دقيقاً، بفرماييد كه كجا خللي در كلام بوده است؟ بيان شما تا حدي به قول معروف سر بي صاحب تراشيدن و كلي گويي است. تا به طور موردي و مشخص نفرماييد، مشكل كار كجاست، نمي توان موضوع را به درسيت بررسي كرد. ثانياً، همه گفته اند و ما هم به وضوح مي يابيم كه استاد وارسته تقريباً ناياب است. شما چطور مي فرماييد كه استاد فراوان است. آيا شما مي توانيد چندتا از اين استادها را معرفي فرماييد؟ ثالثاً، باز كلي گويي فرموده ايد. بفرماييد كه چشم دل چيست و چطور باز مي شود؟ نكند مي فرماييد بايد به طور كوركورانه سلوك كرد تا آنگاه چشم دل باز شود؟از محبت شما متشكر.

سلام خسته نباشيد :

در باره ي اين پست مي تونم بگم تنها چيزي كه توي وبهاي مذهبي مي تونه موجب پريشاني و اشفته حالي انسان بشه اعمالمونه اما در مورد نظرات ايشان هر كسي اعتقادات و ديدگاه هاي خودش رو داره ولي وب هاي مذهبي ديگري هم هست كه باعث ژريشاني ايشان نشه........

   1   2   3      >