به نام خدا
با سلام به خوانندگان پست جاري عرض كنم كه مطلب من در نقد سخنان برخي است كه عشق را به طور مطلق كفر و زندقه ميخوانند و نمونه آن در ذيل آمده است:
از تعبير کفرآلود "عشق" نه در قرآن ذکري آمده و نه در روايات معتبر، مدحي شده است هرجا که در روايات، صحبتي از عشق و عاشقي است يا سند آن روايت ضعيف است (به راويان دروغگو يا مجهول الهويه) يا روايت در مقام مذمّت عشق است آيه *(و الذين امنوا اشدّ حبّا لله)* نيز هيچ ربطي به عشق ندارد بلکه ناظر به حبّ به خدا (به همان معناي توحيديه مساوق بهشت و نعمات) است و جمله قبلي آيه نيز مذمّت حبّ به خدايان ساختگي -چه حبّ عاشقانه و چه غير آن- مي باشد (بقره آيه165)
و اما رواياتي که در ذمّ عشق هستند دو دسته هستند دسته اول، بي شمار رواياتي هستند که در مدح عقلانيت و تأمل و تثبّت و دقت و فهم و... هستند که بالملازمة دلالت دارند بر ردّ هر رفتار غيرعاقلانه (من جمله رفتارهاي عاشقانه) و دسته دوم هم رواياتي که خاصاً درباره عشق وارد شده و به وضوح آن را امري مذموم برشمرده است دو نمونه رو عرض مي کنم:
روايت شده از امام صادق(ع) سؤال شد درباره عشق و حضرت(ع) فرمود: دلهايي هستند که از ياد الله -تعالي- تهي و متبرّي شده بنابراين الله -تعالي- حبّ غير خود را به آن ها چشانده است (علل الشرائع ج1 ص140) همچنين از اميرالمؤمنين(ع) روايت شده فرمود: هرکس عاشق چيزي شود چشمش نابينا و دلش بيمار گردد با ديده اي ناسالم نگاه کرده و با گوشي ناشنوا مي شنود خواهش هاي نفساني عقلش را پاره مي کند و... (نهج البلاغة خطبه108)
و اما رواياتي که ادعا شده در مدح عشق است هم سه نمونه را ذکر مي کنم: گفته اند حضرت رسول(ص) فرمود: بهترين مردم کسي است که عاشق عبادت باشد و آن را در آغوش کشد و... اين حديث دو طريق روايي دارد طريق اول که در کتاب الکافي است (ج2 ص83) راوي اصلي آن فردي است به نام عمرو بن جميع که علماي رجال، او را فردي ضعيف الحديث و فاسد المذهب خوانده اند که در حکومت ظلم، صاحب منصب هم بوده است (رجال النجاشي ص288 رجال الطوسي ص251 خلاصةالاقوال علامه حلي ص377)
طريق دوم آن هم نقلي است از کتاب الجعفريات که اساساً طريق معتبري نيست شيخ حرّ عاملي با اينکه مبناي آسانگيري در رجال دارد از نقل کتاب او در کتاب وسائل الشيعة اعراض کرده و صرفاً در مستدرک الوسائل محدث نوري آمده است (مستدرک الوسائل ج1 ص120) جالب اينجاست که بعضي عرفان پرستان نادان به اين روايت ضعيف استناد کرده اند که (پس مي توان از تعابيري مثل بغل کردن خدا و درآغوش کشيدن خدا و... استفاده کرد) در حالي که بر فرض اين روايت معتبر هم باشد ناظر به درآغوش کشيدن عبادت است نه درآغوش کشيدن خدا!
روايت بعدي اين است: گفته اند خداوند فرموده وقتي بر بنده من اشتغال به من غالب شود لذتش را در ياد خودم قرار مي دهم و عاشق من شده و من هم عاشق او مي شوم و وقتي چنين شد حجاب بين خود و او را بر مي دارم... اين حديث(!) هم دو جا نقل شده که هر دو جا هم نقل مرسل (بي سند) است و اصلاً معلوم نيست از سر و کله کدام شيطان در آمده و به کتب روايي راه يافته طريق اول در کنزالعمّال است (کنزالعمّال ج1 ص433) که مؤلفش اساساً اهل تسنن و دور از فرهنگ اهل بيت(ع) بوده و طريق دوم هم در کتاب حليةالاولياء است که درباره تمايلات عرفاني و مذهب مؤلف آن، شک و شبهه فراوان است
و روايت سوم هم اين است که مي گويند: اميرالمؤمنين(ع) يک زماني که از کربلا مي گذشتند فرمودند اينجا محل افتادن شهداء عشاق است... علامه مجلسي در جايي از بحار، اين حديث را از کتاب الخرائج و الجرائح نقل مي کند (بحارالانوار ج41 ص295) در حالي که در خود کتاب الخرائج، عبارت "عشاق" موجود نيست! (الخرائج ج1 ص183) در نقل کتاب کامل الزيارات و کتاب التهذيب هم همين روايت آمده و آن جا هم خبري از تعبير "عشاق" نيست! (کامل الزيارات ص453 و التهذيب ج6 ص72) يعني فقط ذکر شده: محل افتادن شهداء (بدون کلمه عشاق)
عجيب اينکه خود علامه مجلسي در جاي ديگري از همين بحار، وقتي از التهذيب، اين روايت را مي آورد بازهم عبارت "عشاق" در آن نيست!! (ج98 ص116) حال چه شده که عبارت "عشاق" که در سه منبع اصلي اين روايت نبوده و در يک جاي بحار هم به همان شکل اصلي نقل شده در جاي ديگري به متن روايت، اضافه شده!؟ احتمالي که مي توان داد اين است که نسخه کتاب الخرائج که نزد علامه بزرگوار مجلسي بوده توسط بعضي صوفيه که در دولت صفويه صاحب قدرت هم بوده اند مخدوش گشته و در آن دخل و تصرف شده است.