آنچه اینک ملاحظه می کنید، دومین نامه ای است که یکی از دانشجویان درباره دین و خدا و قیامت نوشته و آنها را مورد تردید قرار داده است و نیز پاسخی که اینجانب برای آن فراهم کرده ام.
نوشته اید: مشکلی وجود نداره نداره دکتر، اگه داشت راضی به فهم این مسائل نمیشدم. ضمنا چند مسئله: دکتر دلایل شما همان دلایل عرفا و فلاسفه است که فقط یک انسان دین مدار، آن هم به صرف اخت شدن به عقایدش میتواند قبول کند؛ نه کسی که از فضای خارج از دین به دین می نگرد. من عرض می کنم: ما باید بحثمان را از جایی شروع کنیم که مورد توافق هر دویمان است. بعد بر اساس توافقات پیش برویم، ببینیم به کجا می رسیم. مبنای بحث یا باید بدیهیات باشد؛ یعنی چیزهایی که بسیار روشن است و در درستی آن هیچ کس تردید ندارد و یا باید مقبولات طرف یعنی شما باشد. من دوست داشتم راجع به دیدگاه های شما اطلاعات بیش تری کسب می کردم تا مقبولات شما را می شناختم و بر اساس آنها پیش می رفتم. اما به هر حال، حالا که بحث را شروع کردیم، من آمدم و بر اساس یک دسته امور بدیهی که هیچ کس در صحت آنها تردید ندارد، بحث را شروع کرد. گفتم، ما حداقل چهار ابزار شناخت دین و خدا و قیامت داریم: یکی عقل نظری است. عقل آدمی حکم می کند، چیزهایی صحیح است و چیزهایی باطل. برای مثال، عقل حکم می کند، هر معلولی علتی دارد یا هر نظمی ناظمی دارد یا یک شخص عاقل و باشعور کار عبث و بی فایده انجام نمی دهد. چنین گزاره هایی چنین نیست که فقط از شخص دین مدار یا فیلسوف صادر بشود. همه افراد با همه مذاهب و عقاید بر صحت چنین گزاره هایی حکم می کنند. اینها گزاره های دینی و ایدئولوژیک نیست که فقط باورمندان به دین و اسلام و خدا و قیامت به آنها قائل باشند. شخص شما، آیا اگر دلت درد بگیرد، می گویی که هیچ علتی ندارد و همین طور بی علت و سبب دلت درد گرفته است؟ اگر قانون علیت یک قانون واقعی و عینی نبود، چگونه ما قادر به زندگی و پیشرفت دانش و پیش بینی حوادث و رویدادها بودیم؟ یک پزشک به چه جهت یک داروی خاصی را برای رفع دل درد شما تجویز می کند؟ آیا به این جهت نیست که هر معلولی علتی دارد و از هر علت یک معلول خاصی سر می زند؟ دوم، عقل عملی است. عقل هر کسی – اعم از این که مسلمان باشد یا بودائی و یا حتی بی دین – قائل است که عدالت خوب است و ظلم بد است یا یک شخص عاقل و باشعور قبیح است که کاری عبث و بی فایده انجام دهد. پس استدلال من به عقل عملی نیز به این جهت نبوده است که من دین مدارم و به جهت باورهای دینی و ایدئولوژیک چنین اظهاراتی می کنم. به طور کلی باید دانست که فرق یک گزاره دینی و ایدئولوژیک با یک گزاره علمی این است که گزاره دینی فقط در میان باورمندان به یک دین دیده می شود و مورد قبول است؛ اما کسانی که به آن دین باور ندارند، به گزاره های آن هم باور ندارند. اگر یک گزاره ای را هم دین داران و هم بی دینان قبول داشتند، دلالت بر این دارد که آن گزاره علمی و عقلی است و نپذیرفتن آن نوعی لجاجت و سرکشی در برابر واقعیت و حقیقت است. سوم، خرد جمعی یا سیره و قراردادهای عقلاء یعنی افراد بشر است. میان قراردادها و سیره های رفتاری افراد مشترکاتی هست و در عین حال تفاوت هایی هم هست. مثل لباس پوشیدن ها و زبان ها و قوانین و نهادهای دینی و اجتماعی که در جوامع بشری است. تفاوت های میان این امور، هرگز به معنای حق بودن یکی و باطل بودن دیگری نیست. این قراردادها و توافقات اجتماعی تا جایی که با عقل عملی منافات نداشته باشد، علیرغم اختلافاتشان حق اند؛ اما اگر موجب ظلم یا خیانت و فساد و مانند آنها باشند، ناحق و باطل اند و باید تغییر بیابند. چهارم، ادراکات بدیهی خودمان است. ما با هر مذهبی باشیم یا هیچ مذهبی هم که نداشته باشیم، حقایقی را به روشنی درک می کنیم. برای مثال به روشنی می فهمیم که چه زمانی خوشحالیم و آرامش داریم و لذت می بریم و چه زمانی اندوهگین و نگران هستیم و رنج می کشیم. نیز به وضوح می یابیم که کشف واقعیت برخی از چیزها با حواس پنجگانه ماست؛ مثل روشنایی آفتاب و رفع تشنگی کردن آب و مانند آنها؛ اما کشف واقعیت برخی از چیزها به طور مستقیم و از طریق دیدن و شنیدن واقعیت خود آنها نیست؛ بلکه از طریق دیدن و شنیدن آثار و نشانه های آنهاست؛ مثل این که در گذشته، کسی به نام شاه عباس یا ملاصدار زندگی می کرده یا روح در بدن کسی نیست و مرده است و یا کسی ما را دوست دارد یا با ما دشمن است. همه این ها با مشاهده مستقیم خود این اشخاص و حقایق ممکن نیست؛ بلکه با مشاهده آثار و نشانه ها و نقل های معتبر است که به واقعیت آنها پی می بریم. آموزه های دینی اگر با این چهار ابزار قابل شناسایی باشد، مقبول همه است و جبنه علمی دارد. نوشته اید: اینکه وجود خدا را به به دیدن امثال اشعه ماواراء بنفش توصیف کردید، قابل نقض است؛ چون گاز و امثال اشعه ماوراءبنفش با پیشرفت علوم تجربی قابل حس و تجربه اند. در پاسخ می گویم: سخن من این بود که حواس ما در حال عادی قادر به دیدن اشعه ماوراء بنفش نیست و اگر ما تا قبل از پیش رفت تکنولوژی ادعا می کردیم، چون ما فقط هفت رنگ می بینیم، پس تنها همین هفت رنگ هست، ادعای ما باطل بود. ما بسیاری از حقایق جهان را با حواس خود به طور مستقیم درک نمی کنیم و این موجب نمی شود که وجود آنها را انکار کنیم. اگر بفرمایید که ما چون خدا را نمی توانیم، ببنیم یا وجود او را نمی توانیم در خود حس کنیم، پس نیست، مثل این است که یک کودک نابالغ بگوید، چون من لذت جنسی را درک نمی کنم، پس نیست. ما باید به او بگوییم، درست است که تو لذت جنسی را درک نمی کنی؛ اما از مشاهده آثار آن در بزرگ تر ها قبول کن که لذت جنسی هست؛ اما تو هنوز بالغ نشده ای که آن را در خود حس کنی. احساس وجود خدا نیز در ما همین گونه است. به فرض که من نمی توانم وجود خدا را در خود حس کنم، اما دلیل نمی شود که احساس وجود خدا را در دیگران وهم و خیال تلقی کنم. ما باید از آثار احساس وجود خدا در دیگران قبول کنیم که چنین احساسی واقعی است و نه خیالی. وقتی ما می بینیم که کسانی با ارتباط با خدا به آرامش زاید الوصفی می رسند و چنان اخلاقی و دلپذیر و دوست داشتنی می شوند که به تعبیر برخی صلح کل می شوند و حتی دشمنان خود را هم دوست دارند و برای آنان هم دل می سوزانند، ما باید بگوییم که چنین احساسی واقعی و پرثمر و بسیار مثبت است. ما وقتی دیگران را می بینیم که مستجاب الدعوه هستند و با درخواست از خدا بیمارانی را شفا می دهند و شفای بیماران را به چشم خود می بینیم، باید قبول کنیم که خدا واقعیت دارد و اینها هم از آثار اوست. ما وقتی می بینیم که ساختن یک چیز پیچیده نیاز به علم و شعور پیچیده دارد و بعد تمام موجودات این جهان را پیچیده می بینیم، باید قبول کنیم که پیدایش آن از یک علم و شعور پیچیده ای سرچشمه گرفته است. نوشته اید: اینکه یکی از دلایل وجود خدا را احساس های لطیف و حس های درونی معنا کردید، هم قابل نقض است. این تغییرات حسی قابل قبول هستند؛ اما اینکه لزوما دلیلش خدا باشد قابل قبول نیست. یا به خاطر سختیست یا خستگی از آدمها و مشکلات دنیا این عاقلانه تر است. ما آدمها برخی مواقع از روی شرم و یا عدم میل دوست نداریم درد دلهایمان را به انسان ها بگوییم. به همین دلیل کسی را به اسم خدا ساخته ایم که نه ما را میبیند، نه در مقابل شکوه هایمان دم بر میاورد. که ابتدائا این دردل کردن میتواند آرامش بخش باشد؛ ولی در صورت تکرار هم باعث افسردگی میشود، هم تنبلی میاورد. دعا کردن هم یه مسئله ای شبیه اینه. پاسخم این است که: من عرض نکردم که احساس های لطیف درونی ما دلیل وجود خداست. سخن من این بود که این احساس ها و نیز فضائل اخلاقی و به دست آوردن آرامش و لذت و نیز بصیرت و روشن بینی با اعتقاد به وجود خدا و ارتباط عاشقانه با او تقویت می شود. این چیزی نیست که دور از دسترس باشد. کافی است، یکبار کمی اندیشه کنیم که آیا کسی از من اجازه گرفت که می خواهیم تو را به دنیا بیاوریم یا تو را مریض کنیم یا آیا اجازه خواهد گرفت که تو را بمیرانیم و آیا اگر قلبم از تپش بیایستد، آیا خود می توانم، به تپش در آورم و آیا اگر نفسم بند آمد، خودم می توانم، نفسم را برآورم؟ آیا امکان دارد که من بی هدف و الکی به دنیا آمده باشم و بعد هم نابود شوم؟ آیا این بی معنا و عبث نخواهد بود؟ آیا ممکن است که بر این جهان شعوری حاکم نباشد و هم امور تصادفی و بی هدف باشد؟ آیا این همه نظم شگفت در هستی و موجودات ممکن است که از روی تصادف و بی علت و خالق پدید آمده باشد؟ نیز اندیشه کنم که آیا تمام تلاش های من در طول عمرم، فقط برای گذران این زندگی دنیاست؟ آیا من نباید به فکر آینده ام باشم و تمام تلاش هایم را برای پیشرفتم سامان بدهم؟ آیا اگر با مرگ نابود می شوم، چه جهتی دارد که این همه خود را به زحمت بیاندازم؟ اساساً چرا این همه رنج و مصیبت تحمل کنم و بعد نابود بشوم؟ چرا هم اکنون خودکشی نکنم و خود را راحت کنم؟ اساساً، اگر سر انجام نابودی است، به دنیا آمدن من چه فایده ای دارد؟ سرانجام این تفکرها ما را به اینجا می رساند که زندگی ما هیچ و پوچ نیست و هدفمند است و من برای کامل شدن و بهره برداری بهتر از مواهب هستی آفریده شدم و تمام تلاش هایم ماندنی است و برای کمال یافتن من لازم است. من دارم خودم را برای آینده ام می سازم. من باید خود را هر روز کامل تر کنم. از رذائل خود بکاهم و بر فضائل خود بیافزایم تا آنجا که فضیلت و کمال محض شوم و از همه لذائذ و مواهب هستی بهره مند گردم. توی این دنیا هم نمی توان به کمال مطلق رسید. دنباله کمال من در جهان دیگر است؛ چنان که بخشی از کمال من در جنین مادر بود، بخشی از کمال من هم در جهان آخرت است. نوشته اید: البته شکر و رضایت از رضایت از زندگی خوب است؛ ولی چرا باید نشست و به خدا گفت. خوب راضی باش از زندگی و نقاط مثبت زندگیتو هیچ وقت از یاد نبر. در پاسخ می گویم: اولاً، رضایت از زندگی وقتی حاصل می شود که تحمل سختی ها معنادار باشد. وقتی نه خدایی باشد و نه آخرتی وجهی ندارد که من سختی ها را تحمل کنم. چرا باید سختی ها را تحمل کنم، در حالی که سرانجام با مرگ نابود می شوم؟ چرا زودتر خود را با مرگ از این سختی ها راحت نکنم؟ چرا راضی باشم، در حالی که در این دنیا به همه خواسته هایم دست پیدا نمی کنم و بعد هم نابود می شوم؟ ثانیاً، به فرض این که همین طور به خودم القاء کردم که همین دم را غنیمت شمار و خوشحال باش؛ چرا خود را ناراحت کنی که بعد می میری و نابود می شوی. اما آیا این رضایت با رضایت کسی که یک شعوری بر جهان حاکم می بیند و مرگ را نابودی نمی داند و تحمل سختی ها را زمینه کمال یافتن و شرایط بهتری در جهان دیگر داشتن می شمارد، قابل قیاس است؟ آیا رضایت کسی که به خدا اعتقاد دارد و مرگ را هم نابودی نمی داند، بیش تر نیست؟ نوشته اید: اینکه دنیا را عالمی منظم میدانید، براساس سیر طبیعت است که براثر تکامل و تغییرات در طول زمان ممکن است همین سیر هم تغییرات زیادی کند و از این نظم کنونی خارج شود، مثل تمام خرابی هایی که طبیعت به بار می آورد و انسان های مذهبی نام حکمت برا آن می نهند. در پاسخ باید بگویم: اولاً، همین که شما عالم را منظم می دانید، لزوماً باید اعتقاد داشته باشید که این نظم عالم، ناظمی دارد. حال فرق نمی کند که شما اسمش را چه بگذارید. ما می گوییم، خدا؛ اما شما می گویی، طبیعت. ثانیاً، پیدایش خرابی ها در طبیعت هرگز نافی نظم در طبیعت نیست. آیا وقتی این خرابی ها اتفاق می افتد، هیچ چیزی به هیچ چیزی ربط ندارد؟ نظم یعنی ربط داشتن پدیده ها به یکدیگر. خرابی ها در طبیعت نیز برخاسته از نظم و به عبارت دیگر برخاسته از علت و سبب است. ثالثاً، ما اگر به لحاظ کلی ثابت کردیم که کلیت جهان یک مجموعه منظم است، دلیلی ندارد که اگر در گوشه ای از آن، تغییرات غیر مترقبه ای دیدیم، دلیل بر عدم وجود نظم در جهان بدانیم. رابعاً، خرابی ها در طبیعت نسبی است؛ یعنی نسبت به زندگی ما خرابی است؛ اما به چه دلیل برای کل هستی، خرابی باشد؟ ما باید یک مجموع را در کل نگاه کنیم. برای مثال، اگر سیل و زلزله نیاید و برخی از نباتات را در خود دفن نکند، چگونه معادنی چون نفت و مانند آن در زمین پدید آید؟ نوشته اید: اینکه هیچ چیز انسان را از آن خودش نمیدانید، دلیل نمی شود وقتی عدم و وجود چیزی دست خودمان نیست، مال کس دیگری باشد. همان طور که گفتم ما انسان ها هم جزئی از طبیعت هستیم. در پاسخ عرض می کنم: اولاً، واضح است که اگر من مالک حقیقی چیزی بودم، دلیلی ندارد که آن را از دست بدهم. این که می بینم، چیزی مدتی در اختیار من است و بعد از من گرفته می شود، واضح است که مالک آن کس دیگری است. ثانیاً، شما می فرمایید که طبیعت، داشته هایم را از من می گیرد؛ اما من می گویم، خدا. شما اسم دهنده و گیرنده نعمت ها را طبیعت می نامید؛ اما ما خدا می نامیم. ما در اسم نزاعی نداریم. آنچه که اصالت دارد، این است که یک قدرتی خارج از ما نعمت هایی را به ما می دهد و بعد هم از ما می گیرد. شما می گویید که ما جزئی از طبیعت هستیم و تمام هستی ما به طبیعت تعلق دارد؛ اما می گوییم که ما جزئی از خدا هستیم. تمام هستی ما متعلق به خداست. نوشته اید: اینکه اعتقاد به جهان آخرت و نابود نشدن همه چیز آرامش می آورد، قرار نیست با خیال و وهم آرامش بگیریم. بهترین راه زندگی، پیدا کردن واقعیت و سپس عملکرد براساس آن است. اثبات آخرت هم جز دلایل عقلی (البته به قول کلامیون) از جمله: چون انسان حس به جاودانگی دارد و چون خدا حکیم است و این حس جاودانگی را پاسخ گفته و دلایل نقلی دلیل قطعی دیگری ندارد، جزء خواب هایی که برخی از مردگان دیده اند و معلوم نیست بر اثر تفکر به آن شخص بوده باشد یا چیز دیگر. پاسخم این است که: اولاً، وهم و خیال آن است که دلیل نداشته باشد؛ اما وقتی شما قبول می کنید که این جهان نظم و شعور دارد و تصادفی و عبث نیست، لزوماً باید قبول کنید که مرگ نابودی نیست و حیات و کمال انسان پس از مرگ هم تداوم دارد. شما اگر جهان را معقول دانستید، باید برای مرگ انسان هم توجیه معقولی ارایه کنید. شما اگر مرگ را نابودی بشمارید، چه وجه معقولی برای آن بیان می کنید؟ ثانیاً، به هر حال، جهان آخرت قابل مشاهده مستقیم ما نیست و لزوماً برای اثبات واقعیت چیزهایی که قابل مشاهده مستقیم ما نیست، این است که از آثار و نشانه های آن و یا از طریق نقل افرادی که آن را خود مشاهده می کنند، به وجود آن قایل شویم. تجربیات کسانی که تجربه های نزدیک مرگ داشته اند و یا مشاهدات کسانی که امکان مشاهده صور برزخی دارند و همه آنها هم گزارش های مشابهی داده اند، می تواند دلیل وجود عالمی پس از مرگ باشد. علاوه بر این که عدم وجود جهان دیگر، با نظامندی و شعورمندی این جهان سازگار نیست و جهان را بی معنا و عبث و بیهوده نشان می دهد. نوشته اید: وجود زمین از دید دانشمندان جهان دلایل کاملا طبیعی دارد. اینکه ابتدای این جهان چه بوده جستجویی تاریخی هم می طلبد که تاریخ دقیق و درست دستمان نیست. دلیلی ندارد برای ارضای حس کنجاویمان خیالات درست کنیم.هیچ نشانه ای از وجود خدا نیست. دکتر این نشانه ها هم که میگید و میگن چسبوندیم. در پاسخ عرض می کنم: اولاً، مهم نیست که زمین و یا کل جهان آغازی داشته یا از ازل بوده است؛ چون به هر حال، ما می گوییم، خدا موجودی ازلی است و لذا باید از ازل هم جهان را خلق کرده باشد. آنچه مهم است، این است که در ورای این جهان قدرت و شعوری وجود دارد و این همان خداست. منظور ما از خدا همین قدرت و شعور است. این هم عین واقعیت است؛ نه وهم و خیال. خدا چیزی جدای از جهان نیست. خدا هم اول است و هم آخر و هم ظاهر و هم باطن. خدا عین هستی است. ثانیاً، اگر ما خدا را عبارت از قدرت و شعور و همه هستی جهان تعریف کردیم، تمام آثار قدرت و شعوری که در کل جهان و موجودات آن به چشم می خورد، همه نشانه های وجود خداست. ما نباید تصور کنیم، خدا یک موجودی است که در آسمان روی تخت پادشاهی اش نشسته و بر جهان حکمرانی می کند؛ بلکه باید خدا را عین هستی و وجود جهان بدانیم که با قدرت و شعور مطلقی، وجود و حضور خودش را به ما نشان می دهد. نوشته اید: من فقط به اخلاقیات آن هم نه به طور خاص از نوع اسلامی اعتقاد دارم. زیرا فکر بشر در طول زمان تغییر کرده. الآن به هزار و چهارصد سال پیش فرق میکنه که باید به زور غیب و اینجور چیزا رعایت اخلاقیات رو براشون الزام میکردن. نمیگم بشر الآن کاملا با فرهنگه؛ ولی دیگه نیازی به این خیال بافیها و ابزارهای غیر واقعی برای درست زندگی کردن نداره. نهایتا ابزار کاملا محسوسی به نام قانون. پاسخ این است که: رعایت اخلاق با ضرب و زور قانون هرگز چنان که بایست تأمین نمی شود. اگر پشتوانه های روانی و درونی برای رعایت اخلاق نباشد، اخلاقی که متکی بر زور قانون و پلیس باشد، آدم ها را منافق و دورو بار می آورد. اخلاق را از بیرون انسان درست کردن مثل آراستن یک درخت خشک با برگ های سبز و میوه های عاریتی است؛ اما اخلاق را از درون انسان درست کردن مثل رشد یافتن و بارور شدن یک درخت زنده است. اخلاق قانونی مثل زورکی خندیدن یک آدم اندوهگین است؛ اما اخلاق عرفانی مثل خندیدن یک آدم سرخوش و شادان است. انسانی که عاشق و دلداده یک وجودی است که تمام خوبی ها در آن جمع است، تمام خوبی ها در وجود او ریشه می دواند و او دیگر نیازی به قانون و پلیس بیرونی ندارد تا اخلاقیات را رعایت کند. او از رذایل اخلاقی چنان تنفر دارد که از بوی گند. پس برویم، عاشق یک قدرت و شعور مطلقی بشویم که تمام خوبی ها در اوست و همه خوبی های ما هم به او تعلق دارد. |
نويسنده: قلبی خواهان عشق |
(جمعه 91 اردیبهشت 15 ساعت 11:47 عصر) |
اینجا سرای قلبی خواهان عشق الهی است. او میخواهد به گرد خانه عشق الهی طواف کند. از گناه و ستیزهجویی بپرهیزد و عطر محبت و مدارا و وحدت و اخلاص بیافشاند: «فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ»(بقره،197). هدف او این است که خود و خلق خدا را به عشق الهی سوق دهد؛ چرا که دین چیزی جز عشق الهی نیست: «هَلِ الدِّینُ إلَّا الْحُبُّ؛ آیا دین جز عشق الهی است؟». تمام اعمالی که ما انجام میدهیم برای نیل به قرب و وصال الهی است. به پیامبر اسلام(ص) نیز فرمان داده شده است که مزدی جز این را از خلق بر رسالتش نخواهد: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى»(شوری،23). او میکوشد، به دین با عینک محبت، مدارا، اخلاق، عرفان و وحدت شیعه و سنی بنگرد و از همه آموزههای دینی تفسیری عاشقانه و عارفانه به دست بدهد. عشق و عرفانی که آبشخوری جز آیات و روایات ندارد. ان شاء الله |
شمار بازدیدها |
امروز:
19 بازدید
|
معرفی |
|
|
دسته بندی مطالب |
لینک های وبلاگ ها |