متنی که در ذیل آمده است، سومین نامه یک دانشجوی سابق است؛ به همراه پاسخی که اینجانب به آن داده ام. شما نوشته اید: من علت وجودمان را طبیعت و مسائل طبیعی و ملموس میدانم و شما خدای نادیدنی غیر محسوس، پس قانون علیت را رد نکرده ام. عرض می کنم: اولاً، اگر شما علیت را قبول کردید، باید لزوماً بپذیرید که یک منبع قدرت و شعوری هست که این تکاپوی طبیعت و رشد و تکامل موجودات را مدیریت می کند. ما به این منبع قدرت و شعور، خدا می گوییم. ثانیاً، خدا هم دیدنی است و هم نادیدنی. به تعبیر قرآن هم ظاهر است و هم باطن. خدا چیزی مستقل از هستی نیست. خدا عین هستی است. اگر شما هستی را قبول داری، لزوماً خدا را هم قبول داری، ولو آن که خوش نداشته باشی، اسمش را به زبان بیاوری. هستی هم در دیدنی ها منحصر نیست. آیا شما می توانید، با قاطعیت بگویید که تمام هستی را با چشم می بینی؟ نوشته اید: همان طور که خودتان فرموده اید آموزه های دینی اگر برمبنای این چهار منبع باشند مورد قبولند؛ من هم با توجه به این نکته که صبغه غالب قرآن مباحث اخلاقی تربیتی است، در انتهای مطالبم گفتم که اخلاقیات را قبول دارم؛ نه به همان صورت هزار و چهارصد سال پیش. کلیات اخلاق را می گویم. استدلال اثبات خدایتان مثل قبلی قانع کننده نیست. پاسخم این است که: اولاً، چنان که عرض کردم، اگر شما به گزاره های عقل اعم از نظری و عملی و نیز اداراکات بدیهی باور داشته باشی، باید خدا را هم قبول کنی. خدا منبع قدرت و شعور هستی است. البته در عین حالی که خدا عین هستی هم هست. شما علیت را قبول دارید. حال می پرسم، آیا رویش گیاهان و گردش خورشید و ماه بدون هیچ قدرت و شعوری صورت می گیرد؟ بی تردید خواهید گفت: نه. من هم عرض می کنم، ما به منبع این قدرت و شعور می گوییم، خدا. ممکن است، شما بگویید، طبیعت. در لفظ مناقشه نداریم. نیز از شما می پرسم، آیا رویش گیاهان و گردش خورشید و ماه بی نظم است؟ بی شک خواهید، گفت: نه، نظم دارند. یک سیر مشخصی را طی می کنند و از قوانین معینی پیروی می کنند. باز می پرسم، تعیین این نظم و سیر و قوانین مبتنی بر تصادف است یا بر یک عقلانیت و شعوری استوار است؟ توضیح می دهم: یک گیاه برای این که رشد کند، باید آب و نور و اکسیژن و کود و دیگر عواملش به اندازه و به موقع باشد و گرنه می خشکد. تنظیم اینها شعور می خواهد. این شعور در سراسر هستی و موجودات جهان وجود دارد. ما به منبع این شعور می گوییم، خدا. شما هم می گویید، طبیعت. در لفظ نزاع نداریم. ثانیاً، اخلاق دو قسم است: اخلاق عقلی و فطری، و اخلاق عقلائی و قراردادی. اخلاق فطری مثل عدالت ورزیدن و احسان کردن و راست گفتن و مانند آنها. این قسم از اخلاق، ثابت است. به تعبیر قرآن سنت الهی است و تغییر نمی پذیرد. در گذشته و زمان پیامبر اسلام(ص) چنین اخلاقیاتی ممدوح بوده است. حالا هم ممدوح است. اما اخلاق قراردادی عبارت از آنهایی است که یک قومی میان خود قرار می دهد و رعایت آنها را از افرادش می خواهد؛ مثل کراوات زدن در میان اروپاییان و بسیاری از کشورهای دیگر. اینها از قومی به قوم دیگر و از عصری به عصر دیگر تفاوت دارد. اگر بفرمایید، رعایت برخی از آداب و رسوم در گذشته ممدوح بوده و امروزه ممدوح نیست، سخن حقی است. منتها هر قومی باید آداب و رسوم قوم دیگر را محترم بشمارد ولو آن که برای خودش احترام نداشته باشد. این آداب و رسوم تا جایی که خلاف عقل نباشد، محترم اند ولو با آداب و رسوم ما تفاوت داشته باشد. این گونه نیست که آداب و رسوم ما حق باشد و آداب و رسوم دیگران باطل. آداب و رسوم همه اقوام حق است، مگر آنچه که خلاف عقل باشد. اگر بفرمایید، برخی از آداب و رسوم اسلامی امروزه مفسده دارد، اگر چنین امری ثابت شود، خلاف عقل است و باید برچیده شود. احکام اسلام هم تابع مصالح و مفاسد است. نوشته اید: یکی از دلایل مهم آرامش انسان ها با یاد و نام خدا، توجه به این نکته دینیست که خدا موجودی نامتناهی است که آفریننده و مادر ماست. هیچکس مانند او شما را دوست ندارد. این نوع از آرامش مانند آرامش کسیت که عاشق است و وقتی پیش معشوقش میرود، به آرامش میرسد. تازه این معشوق بر خدا ارجحیت دارد و آرامشش بیشتر است؛ چون جوابت را می دهد و میتوانی لمسش کنی. در پاسخ باید گفت: اولاً، راه دوری نرویم. آیا اگر شما به یک حیوان یا گیاه محبت کنید، او با زبان جواب محبتت را می دهد؟ آیا اگر محبت شما را با زبان جواب نداد، محبت شما بی جواب است؟ چرا باید انتظار داشته باشیم که درک همه واقعیات با حواس لامسه و مانند آن باشد؟ آیا این انتظار بی جا نیست؟ ثانیاً، مشکل ما این است که نمی آییم، محبت خدا را با جان و دل تجربه کنیم و گرنه، یکبار تجربه این محبت کافی است تا نشان دهد که محبت او کجا و محبت مادر کجا. آیا تا به حال، با خدا چنان سخن گفته ای که قطرات اشک بر گونه هایت جاری بشود؟ ثالثاً، بر عکس نظر شما محبت خدا، از جهات بسیاری بر محبت مادر ارجح است: شما همیشه به مادر دسترسی نداری؛ اما به خدا دسترسی داری. مادرت می میرد؛ اما خدا نمی میرد. مادرت بسا نمی تواند نیازهایت را برطرف کند؛ اما خدا می تواند. مادرت بسا به تو محبت بی جا می کند و یا در محبت افراط و تفریط دارد؛ اما محبت خدا متعادل است. محبت مادرت محدود است؛ اما محبت خدا حد و حصری ندارد. البته اگر محبت الهی برای کسی تجربه نشده باشد، افسانه می نماید؛ اما برای کسی که تجربه شده باشد، عین واقعیت است. نوشته اید: یک نکته مهم دیگر اینست که ما چون هیچوقت خدا را محسوس حس نکرده ایم، همیشه او را بر معشوق های بشری و ملموس ترجیح میدهیم؛ چون اصلا ندیده ایم که بفهمیم خوب است یا بد. فقط کسی به نام پیامبر آمده گفته یک موجودی هست این طور و آن طور. حرف های خودش را هم آورده گفته همان خدا اینطور گفته و بعد هم برای اینکه بشر انکار نکندش گفته اصلا ماده نیست که تو بخواهی بروی ببینی. او بوده این حرف ها را زده یا نه. عرض می کنم: اولاً، من خدایی را که حسش نکنم، قبول ندارم و نمی پرستم؛ لذا من نماز و دعا و عبادتی را که همراه با اشک نباشد، خوش ندارم. آدم تا به یاد خدا اشک نریزد، عشق و لذت الهی را درک نمی کند. درک لذت و عشق الهی و دعا و عبادت نیز دور از دسترس نیست. همه می توانند به آسانی تجربه اش کنند. ثانیاً، وجود خدا فقط با نقل پیامبر(ص) ثابت نمی شود. خدا را عقل و شهود هم ثابت می کند. البته وجود خود پیامبر(ص) نیز تابلوی خدا بود. من به شما یک پیشنهاد می کنم. افراد الهی و اهل حال و عاشق خدا در همین دوره معاصر هم پیدا می شوند. شما یک ملاقاتی با یکی از آنان داشته باش. اگر خدا برایت ثابت نشد، مرا مذمت کن. منتها باید اهل حال و عاشق واقعی خدا را بیابی. هرکسی چنین نیست. نگاه او، نفس او و صورت او و تمام وجود او خدا را فریاد می کشد و این فریاد قابل شنیدن است؛ مگر کسی خود را به کری بزند و لجاجت کند. نوشته اید: این نکته را بگویم که من قبول دارم پیامبران در هر زمانی از مصلحان بوده اند و آموز های اخلاقی هم که آورده اند، در زمان خود اصلاح کننده بوده. نام خدا را آورده اند تا بشر به دنبال چوب و سنگ نرود و بیخود دنبال آفریننده نگردد. حالا آن زمان پیشرفت علم نبود و گفتند خدا انسان و همه چیز را به وجود آورد؛ چون فهمشان پایین بود. در پاسخ می گویم: اولاً، پیامبران تنها یک مصلح صرف نبودند. آنان با عالم غیب هم مرتبط بودند و از غیب به سوی اصلاح قومشان فراخوانده شده بودند. صداقت و امانت پیامبر(ص) و سوره های قرآن که به کلی با سخنان عادی اش متفاوت بود، نشانه ارتباط او با عالم غیب بود. ثانیاً، نادیدنی خواندن خدا از سوی پیامبران خدعه و دروغ نبوده است. اندکی توجه به حالت صدق و امانت و خلق حسن پیامبران کافی است که به صداقت و راستگویی ایشان اطمینان پیدا کنیم. علاوه بر این که آنان با نادیدنی شمردن خدا خواسته اند، به بعد باطن خدا توجه دهند و گرنه خدا هم ظاهر است و هم باطن. نوشته اید: در ضمن وجود مسائلی مانند شفای بیمار و کرامت و اینطور اتفاقات همان طور که در نامه قبلی هم گفتم، به طور علمی اثبات شده و با قدرت فکر قابل اتفاق است؛ نیازی به روح معنوی نیست. در پاسخ عرض می کنم: اولاً، من منکر این نیستم که قدرت فکر و تمرکز در شفای بیماری مؤثر است. منتها می گویم، این قدرت بر اثر ارتباط با خدا هم حاصل می شود. ثانیاً، بی تردید قدرت فکر به روح تعلق دارد و گرنه جسمِ فاقد روح نه تفکر دارد و نه هیچ قدرت دیگری. ثالثاً، همین فکر و روح از خداست؛ چنان که در قرآن آمده است: من از روح خود در انسان دمیدم. مشکل ما این است که نمی توانیم بفهمیم که خدا عین هستی است، اعم از ظاهر و باطن. تصور می کنیم، خدا موجودی مستقل از هستی و در آسمان است و از آنجا بر هستی حکم می راند. برای تقریب به ذهن و تمثیل خوب است که خدا را مانند یک پادشاهی بدانیم که جهان ملک اوست و تختش توی آسمان است و بر جهان حکم می راند؛ اما واقعیت امر آن است که خدا عین هستی است و از آن جدا نیست؛ به تعبیر قرآن: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیم» (حدید، 3 ) برخی برای تقریب به ذهن گفته اند که خدا بسان دریاست و هستی بسان موج های دریا. یعنی این دو از هم جدا نیستند. با این تلقی نباید دنبال خدا بگردیم و بعد ادعا کنیم که من هرچه گشتم، خدایی را نیافتم. نوشته اید: طبیعت و دنیا آنچنان هم پیچیده و شاق نیست، سیری طبیعی دارد. بایدیست که باید باشد تعجب ندارد. پاسخم این است که: اولاً، اگر طبیعت و دنیا پیچیده نبود، باید همان انسان اولیه تمام قوانین حاکم بر آن را شناخته باشد؛ نه این که هرچه بر عمر بشر می گذرد و به امکانات بیش تری دست پیدا می کند، ابعاد و زوایای بیش تری از جهان و موجودات آن شناخته می شود. ثانیاً، من هم منکر این نیستم که جهان سیر طبیعی دارد. منتها می افزایم که این سیر طبیعی متکی بر یک منبع قدرت و شعور است که از آن به خدا تعبیر می کنیم. نوشته اید: اگر قرار باشد وقتی بفهمیم مرگ پایان زندگی ماست به زندگی خود پایان بدهیم پس باید بگوییم طبیعت هم بیخود میکند به کمال خود ادامه میدهد. یک روزی همین گیاه خود رو در زمستان از بین میرود و نابود میشود. ما جزئی از طبیعتیم پس ما هم مثل طبیعت سیر طبیعیمان را میرویم. اگر این مسئله را قبول کنی ناراحتی ندارد. دیگر این آرزوها را که برای خود ساخته ایم که ابدی میخواهیم باشیم، فقط آرزوست، نه نیاز مبرم که جواب بخواهد. روزی ممکن است بر اثر پیشرفت علم به آن برسیم مثل تمام آرزوهایی که با علم رسیدیم. ممکن هم هست هیچوقت نرسیم. در پاسخ عرض می کنم: اولاً، قیاس بشر با طبیعت صحیح نیست. بشر حق انتخاب دارد؛ اما طبیعت حق انتخاب ندارد. به حکم عقل اگر انسان باید یک عمر رنج بکشد و بعد با مرگ تمام تلاش هایش هدر برود، بهتر آن است به این زندگی بیهوده خاتمه دهد. آیا اگر تو بدانی که در پایان یک روز تلاشت، تمام زحماتت هدر می رود، دلیلی داری که تلاش کنی؟ نیز اگر تو بدانی که تمام روزهایت در غم و رنج هستی، دلیلی داری که به این عمر سراسر غم و رنج ادامه دهی؟ منتها آنچه که منکران حیات پس از مرگ را وا می دارد که خودکشی نکنند، این توهم است که مرگ سراغ آنان نمی آید. یا باید این دم را غنیمت شمرد ولو آن که دم دیگری مرگ و نابودی باشد. اما چنین ذهنیتی که منکران قیامت دارند، چگونه آنان را به احسان و خدمت به دیگران تشویق می کند؟ چرا اگر فرصتش پیش آمد، دزدی نکند؟ و چرا به رقبای خود خیانت نکند؟ چه دلیلی برای اخلاقی زیستن او وجود دارد؟ مگر این که اخلاق وسیله تأمین معاشش باشد. آیا زندگی سودجویانه برای شما پسندیده است؟ ثانیاً، آیا شما منکر این معنا هستید که میان تمایلات درونی انسان و حقایق خارج از انسان ارتباط وجود دارد؟ آیا برای تشنگی شما آب وجود ندارد؟ آیا برای گرسنگی شما غذا نیست؟ به این ترتیب ثابت می شود که میان تمایلات درونی انسان و جهان خارج از انسان ارتباط هست و به ازای تمایلات انسان چیزهایی خارج از انسان هست که آنها را تأمین می کند. یکی از تمایلات انسان تمایل به جاودانی و نابود نشدن است؛ بنابراین باید آدمی با مرگ نابود نشود و حیات دیگری باشد که این تمایل طبیعی و فطری آدمی را تأمین نماید. نوشته اید: بشر کنونی مثل بشر بی تمدن هزار و چهارصد سال پیش نیست که خشونت را برای خود افتخار بداند. (این را بگویم منظورم از بشر کنونی عامه مردمند؛ نه دولتمردان خواهان حکومت)؛ پس وجود قانون فقط برای خلافکاران دارای مشکل اخلاقیست. اکثر مردم همانطور که در کشورهای بدون مذهب هم میبینید، از نظر اخلاقی در حد مناسبی هستند و نیازی به وجود دین نیست (البته اگر صحنه سازیها و غلوهای رسانه ایران را در مورد غرب باور نکنیم). علومی مثل روانشناسی هم که در بسیاری از موارد استاندارد اخلاقی را برای زندگی مسالمت آمیزتر مشخص کرده اند. پاسخم این است که: اولاً، من تردید ندارم که انسان ها ذاتاً موجوداتی اخلاقی اند. انسان ها به طور فطری عدالت را دوست دارند و از ظلم ناخشنودند و نیز احسان را دوست دارند و بخل را ناپسند می شمارند. مدح فضائل اخلاقی و ذم رذائل اخلاقی جزو فطرت آدمی است. آنچه که دین هم به آنها می خواند، فضائل اخلاقی است و آنچه از آن پرهیز می دهد، رذائل اخلاقی است. به این ترتیب، دین جزو فطرت آدمی است؛ به همین رو در قرآن آمده است که دین حنیف که همین دین اسلام است، همان فطرت است. ثانیاً، این که این جهان و موجودات آن را منبعی از قدرت و شعور مدیریت می کند و در ورای این جهان، جهان دیگری برتر از آن هست، نیز با فطرت آدمی قابل درک است. کافی است، اندکی در شگفتی های نظم جهان اندیشه کنیم. سخن ما این است، بیاید به فطرت خودمان برگردیم و بر خلاف فطرت خود رفتار نکنیم. علم روان شناسی نیز به کشف همین فطریات ما کمک می کند. |
نويسنده: قلبی خواهان عشق |
(شنبه 91 اردیبهشت 16 ساعت 11:47 عصر) |
اینجا سرای قلبی خواهان عشق الهی است. او میخواهد به گرد خانه عشق الهی طواف کند. از گناه و ستیزهجویی بپرهیزد و عطر محبت و مدارا و وحدت و اخلاص بیافشاند: «فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ»(بقره،197). هدف او این است که خود و خلق خدا را به عشق الهی سوق دهد؛ چرا که دین چیزی جز عشق الهی نیست: «هَلِ الدِّینُ إلَّا الْحُبُّ؛ آیا دین جز عشق الهی است؟». تمام اعمالی که ما انجام میدهیم برای نیل به قرب و وصال الهی است. به پیامبر اسلام(ص) نیز فرمان داده شده است که مزدی جز این را از خلق بر رسالتش نخواهد: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى»(شوری،23). او میکوشد، به دین با عینک محبت، مدارا، اخلاق، عرفان و وحدت شیعه و سنی بنگرد و از همه آموزههای دینی تفسیری عاشقانه و عارفانه به دست بدهد. عشق و عرفانی که آبشخوری جز آیات و روایات ندارد. ان شاء الله |
شمار بازدیدها |
امروز:
4 بازدید
|
معرفی |
|
|
دسته بندی مطالب |
لینک های وبلاگ ها |