سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امام باقر و امام صادق عليهما السلام: «هَلِ الدِّينُ إلَّا الْحُبُّ؛ آيا دين جز عشق است؟»(بحار الأنوار، ج66،ص237)
هركس كه تو را شناخت جان را چه كند / فرزند و عيال و خانمان را چه كند

عشق و عاشقي / عشق و محبت / حرف هاي عاشقانه  / عشق و محبت / مطالب اخلاقي  / مطالب عرفاني / تصوف و عرفان / عرفا و متصوفه

ديوانه كني هردو جهانش بخشي / ديوانه تو هردو جهان را چه كند

تازه‌ترین مطالب

مطالب آرشيو شده

مهم‌ترين لينك‌‌ها

اضطراب و بدخلقی و گناه آلودی، نتیجه دین گریزی(1)
دعوت به عبرت گیری خشونت ورزان از خلق رحمانی نبوی
واسطه گری در امر ازدواج به شیوه های مدرن
یک گفتگوی عاشقانه سیاسی
چاره اساسی عشق به جنس مخالف
عشق ورزی مرهم درد نگرانی و نومیدی
فلسفه برگزاری نماز به شکل رایج
بدعت عید الزهراء به مناسبت نهم ربیع الاول
شب قدر شب تقدیرات عاقلانه و عاشقانه
چه کار کنیم؟
چطوری حال کنیم؟
ابزار دوام عاشقی
چگونه عاشقی کنیم؟
کارنامه یکسال عاشقی
عشق در وبلاگ نویسی
[همه عناوین(116)][عناوین آرشیوشده]

عشق به خدا
عشق و اهل بیت
عشق و زن
عشق و اخلاق
عشق به اهل سنت
عشق به اهل کتاب
عشق به کافران
عشق به بدکاران
عشق به مخالفان
عشق و دین
عشق و تصوف
عشق و اندوه
عشق و دعا و نماز
عشق و آرامش و رضا
عشق و مرگ
عشق و دنیا
عشق و گناه
آواهای عاشقانه
نظریه ولایت فقیه،‏ اخلاقی یا غیر اخلاقی
اسلام و مدرنیته
کج اندیشی های دینی
لیست مطالب آرشیوه شده وبلاگ
ماهیت عشق

 

  عاشقی امام زمان و مکاشفات یک نوجوان(تمام مکاشفات)

 

 

امام زمان به من گفت: من خیلی شیفته و عاشق شیعیان خود هستم. من منتظرم و لحظه شماری می کنم که شیعیان بخواهند مرا ببینند و من به ملاقات آنان بیایم. دیدار من چندان سخت نیست. حتی امروزه دیدار من نسبت به زمان گذشته افزون تر هم شده است و من دیدار خود را خیلی آسان تر از قرن های قبل قرار داده ام؛ اما شیعیان خود نمی خواهند، من را ببینند. البته بسیاری آرزوی دیدار من را دارند و حتی روزها و شب ها دعا و گریه می کنند؛ اما این آرزوها با اخلاص همراه نیست و اعمالشان به گونه ای است که حاکی از این است که من را نمی خواهند ببینند.

 این بخشی از سخن نوجوان هفده ساله ای است که حدود 2:5 سال پیش به نوعی بیماری مبتلا شده بود که بر اثر آن سردرد شدید و طپش شدید قلب پیدا می کرد تا آنجا که به او نوعی صرع و بی هوشی دست می داد و آن منجر شد زبان و نیمه راست بدنش فلج شود. این بیماری طوری بود که پزشکان معالجش از تشخیص علتش ناتوان بودند. آزمایش هایی که بر روی او انجام داده بودند، هیچ گونه نشانه بیماری نشان نمی داد و داروهایی که پزشک معالجش تجویز کرده بود، بی نتیجه بود. این بیماری سرآغازی برای مکاشفاتی شد که اینک گزارش می شود:

 

من قصدم از بیان این مکاشفات ترویج مطالب اخلاقی و عرفانی آن است و هیچ قصدم این نیست که بابی برای بیان چنین ادعاهایی بگشایم؛ به خصوص آن که برخی پیدا می شوند که با ادعاهای دروغ قصد گمراهی و سودجویی دارند.

اولین مکاشفه

او خود گفت:‏ بیماریم ادامه داشت تا این که باری که من را نزد پزشک معالجم برده بودند، در مطب حالت صرع به من دست داد و طبق گفته والدینم حدود 7 یا 8 دقیقه طول کشید؛ اما به باور خودم 4 یا 5 ساعت طول کشید. وقتی به هوش آمدم، یکباره با این که زبانم از کار افتاده بود، کمی به زبان آمدم و همراه با لکنت از مشاهدات خود در حالت بی هوشی سخن گفتم. مشاهداتم از این قرار بود:

من دیدم در حالی که در بیابان وسیعی دراز کشیده ام، آقایی با لباس سفید و عمامه سبز سوار بر اسب سفید از دور آمد و پیاده شد و کنارم نشست و به من گفت: ای جوان چطوری؟ چرا بی حالی؟ من به گریه افتادم و حالم را برایش گفتم. او به من گفت: این بیماری تو مصلحتی است و من مهدی منتظرم و من آن را در تو قرار دادم و گرهش به دست من باز می شود. تو باید فردا به مشهد بیایی. در این دیدار گفتگوهای بسیاری صورت گرفت که تنها بخشی از آن را مجازم بازگو کنم. از جمله:

عرض کردم: چرا شما خود را از مردم پنهان کرده ای؟ مردم نمی توانند شما را ببینند؟ مردم چگونه می توانند شما را ببینند؟

امام زمان پاسخ داد: من خیلی شیفته و عاشق شیعیان خود هستم. من منتظرم و لحظه شماری می کنم که یک لحظه شیعیان بخواهند مرا ببینند و من به ملاقات آنان بیایم. دیدار من چندان سخت نیست؛ به طوری که حتی امروزه نسبت به زمان گذشته افزون تر هم شده است و من دیدار خود را خیلی آسان تر از قرن های قبل قرار داده ام؛ اما شیعیان خود نمی خواهند، من را ببینند. البته بسیاری آرزوی دیدار من را دارند و حتی روزها و شب ها دعا و گریه می کنند؛ اما این آرزوها با اخلاص همراه نیست و اعمالشان به گونه ای است که حاکی از این است که من را نمی خواهند ببینند.

فرمود: من اکنون بسیار دل آزرده ام.

عرض کردم: چرا؟

فرمود: دل آزردگیم از این است که چرا شیعیانم نمی خواهند مرا ببینند. البته دیدن من منوط به این است که اولاً، اعمالشان خالص برای خدا باشد. ثانیاً، مرا از صمیم قلب بخواهند، نه به گفتار. ثالثاً، تنها تقاضای خودش باشد؛ نه پیرو تفاضای دیگران از او؛ رابعاً، قصد دیدن من برای تفریح نباشد؛ خامساً، بعد از دیدار احساس غرور نکند و خود را از دیگران برتر نیابد.

عرض کردم: من که این گونه نیستم. چطور به دیدن من آمدی؟

آقا فرمود: من تو را خود تشخیص داده و برگزیده ام.

با حالت گریه عرض کردم: چرا من؟ من که سراپایم گناه است؟

فرمود: چه کسی نیست؟ منتها تو تاکنون به باطنت زیان نرسانده ای.

عرض کردم: این همه جوان که وضع معنویشان خیلی از من بهتر است.

فرمود: اشتباه می کنی.

عرض کردم: آخر آنان مسجدی و بسیجی و مذهبی اند؛ اما من این طور نیستم.

فرمود: آنها ظاهری است و به باطن آنان راه نیافته است که اگر چنین بود، تو را برنمی گزیدم. من باطن تو را از دیگران شایسته تر دیدم. اصل باطن است. اگر باطن اصلاح شود، ظاهر هم اصلاح می شود. مردم چهار دسته اند: گروهی ظاهری سالم و باطنی خراب دارند و گروهی هم ظاهر و هم باطنشان خراب است و گروهی ظاهرشان خراب، اما باطنشان سالم است و گروهی هم ظاهر و هم باطنشان سالم است. گروه اول و دوم چندان با هم فرقی ندارند؛ اما گروه سوم از دو گروه قبل بهترند. امروزه گروه چهارم وجود ندارد یا بسیار اندک است.

فرمود: امروزه ریا و ظاهرسازی درمیان مردم بسیار شدت گرفته است و بیش تر ریاها به گونه ای است که خود افراد هرگز به آن پی نمی برند و این به سبب ضعف ایمان آنان به خداست.

فرمود: در انتخاب دوست و همدم خود باید بسیار دقت کنید. به کسی اعتماد کنید که به ایمان، اخلاق، صداقت، عدالت، حق جویی، امانت داری و وفاداری او اطمینان داشته باشید. باید کسانی را دوست بگیرید که همه کارهای او را تحت نظر قرار داده و هیچ نقطه تاریکی در زندگی او مشاهده  نکرده باشید. امروزه چنین افرادی بسیار اندک اند.

به سوی مستحبات بشتابید که هرچه به آنها بپردازید، به خدا بیش تر نزدیک می شوید. نزدیکی به خدا پیدا کردن با راحت طلبی نمی سازد؛ بلکه باید سختی کشید.

 

مکاشفه دوم

به دستور آقا همان شب در ساعت 1:15 من با خانواده ام به مقصد مشهد حرکت کردم. ما در ماشین در خواب بودیم. در حدود ساعت 3:30 بود که آقا را درخواب دیدم. من باز در بیابان وسیعی دراز کشیده بودم که آقا سوار بر اسب و با سجاده بزرگ و قرآنی زیر بغل به سوی من می آمد. وقتی به من رسید، پیاده شد و سجاده اش را پهن کرد و قرآن را گشود و به خواندن آن مشغول شد. مدتی که قرآن را خواند، از جا برخاست و به سوی من آمد.

فرمود: این جوان برخیز؛ اما من به لحاظ کسالت برنخاستم.

آقا بار دیگر در حالی دستی به پشت گردنم زند، به من فرمود: برخیز موقع اذان صبح است. من ناگاه بیدار شدم و دیدم همه در خواب به سر می برند. به ساعت نگاه کردم. درست وقت اذان صبح بود. خانواده را بیدار کردم تا نماز صبح را به جا آورند.

 

مکاشفه سوم

به سوی مشهد در حرکت بودیم. ساعت 5 بعد از ظهر یکشنبه بود. به حالت بی هوشی فرو رفتم. خود را در بیابانی دیدم. آقا را با امام سجاد(ع) سوار بر اسب سفیدی دیدم که به سویم می شتابند. نزدیکم آمدند و پیاده شدند.

آقا فرمود: هان ای جوان امروز چطوری؟

عرض کردم: مثل همیشه. آقا خود که بهتر می دانی. زبانم از کار افتاده و پایم هم به شدت می لنگد. طوری که بدون کمک دیگری قادر به راه رفتن نیستم.

آقا کمی تأمل کرد و فرمود: بگو: یا مهدی.

به اشاره گفتم: من زبانم از کار افتاده و نمی توانم.

بار دیگر فرمود: من به تو می گویم، بگو: یا مهدی!

کمی جا خوردم و به آهستگی گفتم: یا مهدی!

بار دیگر آقا به فرمود: داد بزن طوری که همه عالم بفهمند.

این بار با تمام قدرت نعره زدم: یا مهدی! طوری که احساس کردم، صدایم در تمام عالم پیچید.

آقا فرمود: پایت را روز یکشنبه بعدی شفا می دهم و سوار بر اسب شدند.

عرض کردم: چرا پایم را حالا شفا نمی دهی که امام سجاد به آقا گفت: حال آن که در کربلا ناله می کند، مهم تر است و به سوی کربلا رفتند و ناگاه به هوش آمدم. دیدم که خانواده ام داخل ماشین گریه می کنند. متوجه شدم که زبانم به طور کامل به کار افتاده است.

 

مکاشفه چهارم

در یکشنبه بعد باز به حالت بی هوشی فرو رفتم و دیدم، آقا ظرف آبی را آورده و با آب آن دست ها و پاهایم را شست و از آن آب به من نوشاند که چه آب گوارایی بود. هرگز چنین آبی نخورده بودم و آنگاه رفت. وقتی به هوش آمدم، دیدم پایم دیگر نمی لنگد.

پدرش می گفت: وقتی من نزدش آمدم، هنوز رطوبت را در پاهایش احساس می کردم. گویا تازه پاهایش شسته و با حوله خشک کرده باشد. من پیوسته سردرد میگرنی داشتم؛ طوری که همیشه باید قرص مسکن مصرف می کردم. گفتم: یا امام زمان من را هم شفا بده و سرم را به پاهایش کشیم. از آن پس دیگر سردرد پیدا نکردم.

 

مکاشفه پنجم

در تاریخ 14/1/84 بود که من به گفته والدینم حدود 2:10 ساعت با چشمانی گاهی باز و گاهی بسته بی هوش بودم.

آقا به من فرمود: تو هنوز به هویت خود پی نبرده ای و هویت خود را برای خود مشخص نکرده ای و خود را از دیگران متمایز نساخته ای. تو باید رفتاری متمایز از دیگران داشته باشی.

 

مکاشفه ششم

در بی هوشی دیگری آقا به من فرمود: تو باید کم بگویی و کم بشنوی و مفید بگویی و مفید بشنوی و در برابر دیگران فروتن باشی. اگر در جمعی حتی احساس کردی که فایده ای به حالت ندارند، آن را ترک کن. اگر چنین کردی، سالم تر خواهی بود. البته نباید از جامعه کناره بگیری.

در جامعه دو نوع گناه وجود دارد:

یکی گناهانی که بسیاری انجام می دهند و چندان شیوع پیدا کرده است که دیگر آنها را گناه نمی شمارند. تو بسیار با کسانی که مرتکب این گناهان می شوند، مواجه می شوی. در مقابل این گناهان اگر می توانی نصیحت و امر به معروف و نهی از منکر کنی، چنان کن؛ اما اگر بیم داری که نصیحت تو مورد بی اعتنایی واقع می شود یا پیش تر نصیحت کرده ای و فایده ای نبخشیده است، خود را به طوری که آشکار نشود، از آن جامعه کنار بکش.

دیگر گناهانی است که افراد کمی انجام می دهند و در پنهانی مرتکب آن می شوند. این گناهان بسیار بزرگ اند . تو با افرادی که چنین گناهانی را مرتکب می شوند، به ندرت مواجه می شوی. وظیفه تو در مقابل این گناهان این است که هرچه سریع تر از آنها دوری کنی و آشکارا از آنها بیزاری جویی.

 

مکاشفه هفتم

آقا به من گفت: من دو سه ماه به تو فرصت دادم که به شناخت خودت بپردازی، اما هنوز هیچ کاری نکرده ای. من می دانم که تو دوست داری دکتر و مهندس بشوی، اما باید از بسیاری از این آرزوها دست بکشی و تمام فکر و ذکرت را روی آنچه گفتم، بگذاری تا موفقیتی کسب کنی. تو همین طور دست روی دست گذاشتی و هیچ اقدامی نمی کنی. هرچه زودتر اقدام کن که دیر می شود.

آقا فرمود: تو باید یکی از بشارت دهندگان دین باشی. دیگران هم دارند، زندگی خودشان را می کنند، پس فرق تو و آنان در چیست؟ تو با دیگران فرق می کنی؟ تو باید از صفر شروع کنی. تو باید دنبال علم بروی. کارت را خالص کن. اگر تو یک کار کوچکی با اخلاص انجام دهی، از یک عمر عبادت ناخالص بهتر است.

در همین مکاشفه به من فرمود: تو باید روز شنبه به بین الحرمین (حج) بیایی.

 

مکاشفه هشتم

 پدرش گفت: من به این که او را به حج ببرم، بی توجهی کردم. مشهد رفته بودیم که در حرم باز حالت بی هوشی به او دست داد و در حال بی هوشی دید که:

آقا به او گفت: مگر نگفتم، تو را بین الرحمین ببینم. چرا ثبت نام نکرده ای؟

وقتی به هوش آمد، احساس پادرد شدیدی می کرد و پاهایش دوباره فلج شده بود که گفتم: یا امام رضا من بچه ام را سالم آورده ام و سالم هم می خواهم برگردانم و می خواستم، بچه ام را همراه یکی از دوستانش در مشهد بگذارم و بروم شهرمان برای حج ثبت نام کنم که دوباره بی هوشی به او دست داد. در این بی هوشی دید که:

آقا به من فرمود: تو نمی توانی تنهایی در اینجا طاقت بیاوری، با پدرت به شهرتان بروید و برای حج ثبت نام کنید.

پدرش می گفت: به شهرمان رفتیم و برای حج ثبت نام کردیم و حتی تا پای هواپیما پاهای او فلج بود و او را با ویلچر به پای هواپیما بردیم.

ظاهراً پدرش گفت که در هواپیما پاهایش شفا پیدا کرد.

 

مکاشفه نهم

پدرش می گفت: در حرم حضرت رسول بودیم که به من گفت: بیا از این در برویم و منظورش دری بود که به سمت قبرستان بقیع باز می شد. به قبرستان بقیع رفتیم.   

مقابل قبرهای چهار امام ایستاده بودیم که به طور ایستاده خشکش زد و به حالت بی هوشی فرو رفت. من که حالش را می دانستم، در کنارش ایستادم تا به هوش بیاید. وقتی بعد از چند دقیقه ای به هوش آمد، به من گفت: از مقابل نوری را مشاهده کردم که در میان قبرستان برآمد و آقا از میان آن آشکار شد و به من گفت: قبر مادرم در همین جا دفن است.

 پدرش افزود: من در اینجا دانستم: مقصود از بین الحرمین میان قبر رسول الله و قبر چهار امام بوده است.

 

مکاشفه دهم

پدرش می گفت: متوجه شدیم، بچه امان دارد، گریه می کند. از او علت را پرسیدیم. گفت: همین الان آقا اینجا بود، کجا رفت؟ او فرمود: من یک نشانه ای را برای اطمینان والدینت گذاشتم. دقت کردیم که این نشانه چیست که ناگاه مادرش گفت: جای پا را نگاه کن. جای یک پای آدم مشاهده شد که در فرش فرو رفته بود و بوی عطر دل انگیزی از آن بر می خاست و اثر آن تا دو ماه بعد همچنان باقی بود.

 

مکاشفات دیگر

در پایان یادآور می شوم که در برخی از این مکاشفات چیزهایی نیز به نوجوان داده شده است که اینک نقل می کنم:

در یکی از این مکاشفات به گفته نوجوان امام زمان یک نخ سبز رنگی را به بازوی این نوجوان بسته بود و در پی آن حالت فلجی دستش برطرف شده بود. این نخ را به نویسنده نشان دادند.

در مکاشفه ای دیگر امام زمان یک پارچه سبز رنگی به عرض نیم سانتی متر به دور انگشت نوجوان بسته بود. این پارچه را نیز به نویسنده نشان دادند.

در مکاشفه ای دیگر تکه ای کاغذ زیر گوش نوجوان گذاشته شده و روی آن عبارتی با مداد به عربی نوشته شده بود که من اکنون آن عبارت را از خاطر برده ام و در پایان نوشته شده بود: مهدی المنتظر.

در مکاشفه ای دیگر تکه کاغذ دیگری در دست نوجوان قرار داده شده و در آن نوشته ای با مداد به عربی به این مضمون بود که مردم نباید چیزی را که به آن علم ندارند، انکار کنند و مثل نوشته قبل در پایان عبارت مهدی المنتظر آمده بود.

در یک مکاشفه ای نیز نمازی دو رکعتی شامل سوره حمد و سوره رحمن و ظاهراً با ذکری قبل از آن به نوجوان تعلیم داده و فرموده بود:‏ این نماز را  در حرم یکی از ائمه برگزار می کنی. نیز افزوده بود که این نماز را قبل از تو تنها به علامه طباطبائی یاد داده ام. نوجوان هم به همراه پدر به مشهد می رود و نماز را در آنجا می گزارد.

 

چند نکته

1. این نوجوان به توسط یکی از رفقا به من معرفی شده بود و به دعوت من همراه پدرش به منزلم آمد و من او را از نزدیک دیدم و با او گفتگو کردم. این نوجوان خصوصیت خاصی که در خور ذکر باشد، نداشت، جز این که او تا قبل از این واقعه دانش آموز ممتاز و آرام  و بی آزاری به شمار می رفته و اهل هیچ کار خلافی هم نبوده است.

2. مطالب یاد شده برخی از یادداشت های نوجوان در دفتر یادداشتش برگرفته شده است که به امانت نزد اینجانب قرار داده شده و برخی از سخنان شفاهی او و پدرش اخذ گردیده است.

3. نوشته هایی که به او داده شده بود، با دست نوشته های نوجوان تفاوت داشت؛ به علاوه به زبان عربی بود و او خود چندان مسلط به متن عربی نبود و لذا معنای آن عبارت را به درستی نمی دانست. تنها از مضمون کلی آن خبر داشت. برای مثال از پرسیدم: این نوشته اخیر به چه مناسب به تو داده شد. پاسخ داد:‏ آن وقتی بود که من ابتدا هرچه نقل می کردم، مورد تکذیب بسیاری از اطرافیانم واقع می شد.

 4. تحلیل و دیدگاه خودم را درباره این مکاشفات ان شاء الله در پست های دیگر بیان خواهم کرد.


 
   نويسنده:   قلبی خواهان عشق

نظرهاي شما ( )

 (سه شنبه 85 اسفند 1 ساعت 6:20 صبح)

 

صفحه اول | ایمیل |   RSS  

 

نمایش تصویر در وضیعت عادی

 

اینجا سرای قلبی خواهان عشق الهی است. او می‏خواهد به گرد خانه عشق الهی طواف کند. از گناه و ستیزه‏جویی بپرهیزد و عطر محبت و مدارا و وحدت و اخلاص بیافشاند:‏ «فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ»(بقره،197). هدف او این است که خود و خلق خدا را به عشق الهی سوق دهد؛ چرا که دین چیزی جز عشق الهی نیست: «هَلِ الدِّینُ إلَّا الْحُبُّ؛ آیا دین جز عشق الهی است؟». تمام اعمالی که ما انجام می‏دهیم برای نیل به قرب و وصال الهی است. به پیامبر اسلام‏(ص) نیز فرمان داده شده است که مزدی جز این را از خلق بر رسالتش نخواهد: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى»(شوری،23). او می‏کوشد، به دین با عینک محبت، مدارا، اخلاق، عرفان و وحدت شیعه و سنی بنگرد و از همه آموزه‏های دینی تفسیری عاشقانه و عارفانه به دست بدهد. عشق و عرفانی که آبشخوری جز آیات و روایات ندارد. ان شاء الله

 

شمار بازدیدها

امروز: 33 بازدید
دیروز:
152 بازدید
کل بازدیدها:
1030361 بازدید

 

معرفی

 

دسته بندی مطالب

 
لینک های پاسخگو به پرسش های دینی
بانک پرسش و پاسخ واحد پاسخ به سئوالات پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی | بانک پرسش و پاسخ دانشجویی نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاهها  |  بانک پرسش و پاسخ مرکز مطالعات و پژوهشهای حوزه |  پایگاه پرسمان قرآنی | ستاد پاسخگویی به مسائل مستحدثه دینی | بانک پرسش و پاسخ موسسه تحقیقاتی ولی عصر عج | بایگانی پاسخ های مرکز تحقیقات علوم اسلامی پایگاه حوزه نت | بانک پرسش مؤسسه در راه حق | بانک پرسش و پاسخ موسسه تحقیقاتی ولی عصر عج | بانک پرسش و پاسخ ستاد اقامه نماز | بانک پرسش و پاسخ ارتباط شیعی | بانک پرسش و پاسخ مرکز پژوهشهای اعتقادی  به زبان عربی | بانک پرسش مرکز اطلاع رسانی امام مهدی عج الله تعالی فرجه  | بانک پرسش مرکز تخصصی امامت و مهدویت  |  بانک پرسش ها و پاسخ های قرآنی پایگاه موج نور
 
لینک های وبلاگ ها

عاشق آسمونی
فصل انتظار
بسیجی 57
پرسه زن بیتوته های خیال
لحظه های آبی
زمزمه لحظات زندگی
((( لــبــخــنــد قـــلـــم (((
نمازخانه بوستان بهاره
دست خط ...
لنگه کفش
سیب سرخ
عاشقان
اگه باحالی بیاتو
فرزانگان امیدوار
(( همیشه با تو ))
زمینیان آسما نی
خدمات فرهنگی و کامپیوتری قائم رایانه
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی
مذهبی فرهنگی سیاسی عاطفی اکبریان
آخرالزمان و منتظران ظهور
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
اعتقادات و باورهای دینی
مهاجر
مدهامتان: علوم و معارف قرآن و حدیث
جلوه او
منتظر ظهور
هو اللطیف
صبح مشتاقان
*پرواز روح*
هادرباد شناسی (روستایی در شرق شهرستان بیرجند)
بندیر
یاران در حریم یار
پرورش شتر مرغ
همه برای یکی یکی برای همه
عاشقانه می گویم
نهان خانه ی دل
بی عشق!!!
پرواز تا یکی شدن
دل ‏تنگی
حبل المتین
قرآن درمانی
خندون
اخبار و مطالب خواندنی
پایگاه اینترنتی دیتا
هم نفس
همسخن
آخرین روز دنیا
هه هه هه.....
حنا، دختری با مقنعه
معراج ستاره ها
بهترین آرزو هایم تقدیم تو باد.
آل یس
مهر بر لب زده
کلبه تنهایی
دختری در راه آفتاب
.:: رایحه ::.
دانشگاه آزاد الیگودرز
پژواک
یاران
از شیر مرغ تا جان آدمیزاد
یک کلمه حرف حساب
عشق الهی
شب و تنهایی عشق
هیات محبان بقیةالله عجل الله تعالی (شهرک آب ساری)
حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد
آقاشیر
دریـــچـــه
عشق در کائنات
روانشناسی آیناز
آوای قلبها...
صفحه پزشکی عمومی
امام مهدی (عج)
اسوه ها
کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد !
خبر روز
تکنولوژی کامپیوتر
یادداشتها و برداشتها
ستاره
جاده خاطره ها
پرسپولیس زلزله
ما صاحبی داریم
.: شهر عشق :.
سکوت سبز
عشق یار
پرنسس زیبایی
رنگارنگه
قصه بچه بسیجی
گنجینه
دخترک
سین جیم های اخلاقی
رمز موفقیت
دنیای من پر از عکس و حرف نگفته
عکس سرا- فقط عکس
گل نرگس...مهدی فاطمه
فقط خدا را عشقه
فقط عشقو لانه ها وارید شوند
واژه های انتظار
منطقه آزاد
اخرین سکانس -مجموعه شعرهای من-
اهل همین نزدیکیا ...
یادداشتهای فانوس
دوست یابی نرم افزار دوست یابی ویژگی های یک دوست
یادداشتهای من
دست نیاز ....
یک
فضول نامه
روستای زیارتی وسیاحتی آبینه(آبنیه)باخرز
سایه سیاه
دلداده
ایحسب الانسان ان یترک سدی
رازهای موفقیت زندگی
یاد ارباب حسین علیه السلام
تازه ترین ها
رند
طوفان زده دشت جنون
آسمانی
کسب درآمد اینترنتی
کسب درآمد اینترنتی
بانو
وبلاگ تخصصی فیزیک
برادران شهید هاشمی
پاک دیده
آدمک ها
فطرس
اسطوره عشق مادر
جاء الحق و زهق الباطل
نور
یا قائم آل محمد(ص)
پنجره چهارمی ها
اتاق ابی
حرم دل
توشه آخرت
جزتو
شورعشق
Manna
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
پرسش مهر 8
ساحل نشین اشک
عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
عطش
پیمان دانلود
کبوتر نامه بر
جک ، اس ام اس و عکس در خنده سرا
اس ام اس جدید/ پـَـــ نَ پـَـ/ پیامک جدید
کلبه تنهایی
نفس
ثقلین
السلام علیک یا حبیبی یا رسول الله !
آدم و حوا
تریبون آزاد
گروه اینترنتی جرقه داتکو
شهید قنبر امانی
نه/ دی/ هشتاد و هشت
وبلاگ هواداران نیوشا ضیغمی دختر آفتاب
لنده، سلیمان شهرویی
ماه ومهر
شبکه های کامپیوتری رجیستری ویروس نویسی
.: هواداران دو آتیشه ی استقلال :.
راه های و فواید و تاثیر و روحیه ... خدمتگذاری
مکاشفه مسیح
ساحل آرامش
گلی از بهشت
کلبه حقیرانه من
پاتوق دخترها
بزرگترین لینک باکس
آ ینه
وبلاگ همه کاره
بهونه های بارونی
مثلث یک ضلعی
برنامه ریزی روستایی در ایران
کلان شهر
کان ذن ریو کاراته دو ایلخچی
هلو
اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
کیمیا
ایران من
اخراجیها
یاوران مهدی عج دهکده آگهی
سایت محمد رضا آقابیگی
نوری چایی_بیجار
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
سرباز سبز امام خامنه ای
هیئت
همه چیز از همه جا
حباب زندگی
ثانیه
تفاوت!
لپ تاپ
به دادم برس
هر چی تو بخوای
مهربانی
زمزمه تنها
ستاره خاموش
دوستان همدم
دست نوشته
نوستالوژی دل ....
خبر هفته
حرفهای آسمانی
صدای راوی
وحی منزل
حرفهای آسمانی
نفحات

حدیث عشق
جاوا کده
سکوت پرسروصدا
خفن نت
نگاهی دیگر
شب‏های مهتابی ـ شب های غمبار زینب(س)
انجمن علوم مهندسی پلیمر و شیمی ایران
لبیک شاه علقمه
خفن
چشم انتظار
مسافر آسمان
مسجد پیامبر اعظم(ص) شهرک شهید محلاتی
تاریخ تولد : 07/01/1386
وحیده
خط بارون
محمد امیدواری ابرقویی
لــعل سـلـسـبیــل
اخبار دنیای عشق
صل الله علی الباکین علی الحسین
تنها عشق منی
تراب
پر شکسته
خوش مرام
زورخانه بابا علی
فدایی سید علی
سکوت عشق
صدای آشنا و دل امیدوار
انتظار نور
برو بچه های ارزشی
جالب و دیدنی...!!!
وکیل دادگستری و مشاور حقوقی
عشق سرخ
مقاله های تربیتی
ndayeeshgh
Sea of Love
وبلاگ گروهی ائمه اطهار
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
دوزخیان زمین
هیئت حضرت علی اکبر(ع)
سرخ بی نهایت
گنجینه
حفاظ
شیدایی
تخته سیاه
mansour13
پیامبر اعظم(صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلم) - The Holy Propht -p.b.u.h
موهیول
زندگی با عشق معنی پیدا میکند
روان شناسی کودک
آوای ققنوس
دوباره سبز می شویم...
آرزوی وصــــــال
پیام ها و پیامک های زیبا
عکس میخوای کلیک کن
شهیدالسید عباس الموسوی
*به اسبفروشان خوش آدید*
صدای پای آب
امپراتوری هخامنشیان
*مظلومیت اهل البیت(علیهم السلام)*
عطاری عطار
نان ، عشق ، موتور هزار
مذهب
امام حسین (ع)
دانستنیها
همیشه منتظرت هستم ، ای عدل وعده داده شده...
خانه سلامت
موجودات زنده
حاج جمال
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
عکس
عــــشقـــــولـــــک
آسمان سرخ
گلهای د نیا
تفسیر آیات مهجور
یا زهرا(س)
پری دریایی
رد پای...
به دلتنگی هام دست نزن
چه زود دیر میشه
همولایتی
اسمس بارون
عاشقانه
نورهدایت
جیگر نامه
امیدزهرا
دیونه باران
صبح دیگری در راه است ....
* امام مبین *
فلورانس مهربون
دوستانه
مهرکجاست
عشق من هیچ وقت تنهام نزار
حرف های قشنگ
گل پیچک
قـــــــقــــــــنــو س
مشکلات جنسی
رویاهای یک معلم