من در پست قبلی که با عنوان «مقام حضرت عشق علیه السلام» بود، مطلبی با عنوان «تهی بودن تصوف از عشق» آورده بودم که سر منشأ گفتگویی صمیمی میان من و یک برادر دوست داشتنی با نام مستعار «مرید نور» شد. مناسب دیدم -ضمن آوردن آن قسمت در این پست و نقل خلاصه ای از سخن ملاصدرا در کتاب «کسر اصنام الجاهلیه» درباره صوفی گری به معنای منفی اش - آن گفتگو را که در کامنت های پست قبلی ثبت شده است، بیاورم.
1. سخن ملاصدرا درباره صوفی گری به معنای منفی اش
ملاصدرا در کتاب کسر اصنام الجاهلیه از کسانی در زمان خود سخن می گوید که عوامی بیش نیستند که در عین فقر آنان در علم و عمل ادعای دانش و توحید می کنند. آنان خود را از ابدال مقرب و اوتاد واصل بر می شمارند؛ به همین رو خود را از انجام افعال بدنی و عبادات دینی بی نیاز می بینند. خود را واله و عاشق خدا می شمارند؛ حال که جز از شهوات و تمتعات دنیوی پیروی نمی کنند. آنان هم عقل خود را وانهاده و هم با دانش بیگانه اند و هم آیات و روایات را رها کرده اند. اندیشه ها و آداب و اعمالشان را از رهبانان و مرتاضان هندی گرفته اند. واجبات دینی را وانهاده و به شهوات و تمتعات دنیوی روی آورده اند و به غنا و آلات لهو و لعب پرداخته اند.
آنان ائمه دین و پیشوایان مذهب را وانهاده اند و از یکی مثل خودشان به نام قطب پیروی می کنند و برای او ولایت خدا و قرب و منزلت نزد خدا قائل شده اند و از او سخنانی بی معنا و شطحیاتی ظاهر فریب و کرامات و مکاشفات گزاف نقل می کنند؛ حال آن که آنها توهمات و شعبده های بیش نیست که برای فریب مریدان نقل شده و به نمایش گذاشته شده است.(عرفان و عارف نمایان، ترجمه کسر اصنام الجاهلیه، ص23-32)
2. قسمتی از پست قبلی با عنوان «تهی بودن تصوف از عشق»
من در حد آشنایی ام با تصوف در آن عشقی که دل من را کامیاب کند، نیافتم. برای نمونه یک قصه ای را که برای خودم اتفاق افتاده است، برای شما نقل می کنم.
یک روزی از مسجد باب الجنه از نزد یکی از علمای اهل حال برمی گشتم و با یکی از دوستانم به نام آقای ایزدخواه در یک تاکسی سوار شدم. من به دوستم گفتم: خوشا به حال تو که ایزدخواهی. از خدا بخواه که ما هم ایزدخواه بشویم. در حین گفتگوهایی این گونه بودیم که آقای راننده که سبیل بلندی داشت، به ما رو کرد و گفت: شما هم که اهل حالید. و بعد خودش را معرفی کرد و گفت: من از دراویش گنابادی هستم. تا آنجا که گفت: ما هر عصر جمعه در حسینیه شریعت جلسه داریم و آدرس آنجا را به ما داد. من کنجکاو شدم و عصر جمعه قبل از نماز به حسینیه رفتم. دیدم: یکی یکی این آقایان سبیل کلفت ها وارد می شوند و بدون هیچ سر و صدایی در حسینیه می نشیندند. موقع نماز هرکسی به طور جدا جدا شروع کردند، یک نماز نک گنجشکی به جا آوردن. من هم یک نمازی که هرگز به دلم نچسبید و مجبور شدم، بعد اعاده کنم، به جا آوردم. بعد از نماز یک نفری با یک صدای ناخوشایند مدحی را درباره علی(ع) خواند و پس از آن یک نفری یک صفحه از کتابی صوفیانه را با اغلاط و لکنت های فراوان خواند. این کتاب شامل نامه هایی بود که صوفی ها به قطبشان ارسال کرده بودند و پاسخ هایی بود که او به آن نامه ها داده بود. این نامه ها و پاسخ ها درباره سنت های صوفیانه بود. باز یک نفر دیگری با صدای ناخوشایندی مدحی درباره علی خواند و پذیرایی کردند و بعد رفتند. من که دلم نچسبید و هیچ چیزی نخوردم و بعد بسیار پشیمان شدم که چرا وقتم را تلف کردم و به اینجا آمدم. در جلسه آنها نه قرآن و نه حدیث و نه رساله عملی مراجع و نه عشق و حال معنوی به چشم نمی خورد. من پیش خود خدا را شکر کردم که ما را با آیات نورانی قرآن و احادیث گهربار اهل بیت و ادعیه عاشقانه ائمه مثل مناجات خمسه عشر، دعای کمیل، دعای ابوحمزه و مناجات شعبانیه آشنا و محشور کرده است و عشق و حالی که به ما دست می دهد، با هیچ چیز دیگری به دست نمی آید . نمی دانم، این بندگان خدا دلشان را به چه چیزی خوش کرده اند؟ آن دلدادگی های ما در مجالس دعا و زیارت کجا و این بی حس و حالی و بی خاصیتی آنها در این مکان ها کجا. یکی از رفقا به نام دکتر احمد عابدی می گفت: اینان برای جذب افراد به هر نفری که به آنها ملحق شود، حدود پنج میلیون تومان پول می دهند. نمی دانم. خدا همه ما را از این گرفتاریها نجات بدهد.
3. گفتگوهای صمیمی من و مرید نور
این گفتگو که در کامنت های پست قبلی درج شده، به ترتیب تاریخ به این قرار است:
(یکشنبه 20/12/1385 - 8:26 ع ) مرید نور ارادت
مردی را حکایت کنند که سالی به مقام تصوف شد و نوری در دل ندید. شیخ را گفت:یا شیخ چه سری است؟ شیخ انگشتری به وی داد تا به بازار برد و قیمت نهد. مرد گذرش به بازار مسگران افتاد و قیمت نهاد. چون بازگشت شیخ را گفت دو یا سه درهم بیش نمی ارزد. شیخ مریدی را با وی همراه کرد و به بازار زرگران رسیدند. انگشتر به بها نتوانستند ستاند .
اخوی عزیز اگر کسی به امیدی به سرای تصوف در آید تا کسی شود و چیزی بیند بهتر آنکه نیاید چون نبیند و نیابد. پاسخ مدیر وبلاگ ( سهشنبه 22/12/1385 - 4:53 ع ) من هم عرض ارادت می کنم. شما به کنایه سخن گفته اید. از این رو اگر من به درستی درک نمی کنم که چه منظور دارید، پوزش می خواهم. اولاً، شاید دوست ما می فرماید: طی طریق عشق بی استاد و راهنمایی استاد نمی شود. این سخن حقی است. اما باید استاد هم از گفتار و حرکات و وجناتش نشان بدهد که استاد است و نورانیت از او ببارد، نه آن که هیچ نشانه ای از استادی در او آشکار نباشد. من که در این مجلسی که رفتم هیچ نشانه ای از استادی و نورانیت ندیدم. طبیعتا باید بپذیریم که عقل و درک ما هم دلیل است و نمی شود افراد را به کودنی و نفهمی متهم کرد. خداوند پیوسته ما را به تدبر و تعقل سفارش می کند و ما را نسزد به راهی که هرگز درستی اش برای ما روشن نیست برویم. ثانیاً، اگر دوست ما می فرماید: اگر کسی به امید دنیاخواهی و حتی به امید کشف و شهود و رسیدن به مقامات معنوی برای خواهش نفس و استفاده دنیوی به ریاضت کشی و عبادت روی می آورد، سخن حقی است. اما اگر به مجلسی آمد و به جای این که عشقش به خدا افزون شود و قلبش نورانی شود تا بتواند چنان کند که خدای تعالی دوست دارد، برعکس هیچ عشقی به چنگ نیاورد و هیچ نورانیتی حاصل نکرد، آیا باز معقول است که به چنین جایی برود؟ ما هرگز سزاوار نیست که خود یا دیگران را به نفهمی و بی عقلی متهم کنیم. در حالی که به وضوح عقل ما و دیگران حقایقی را درک می کند.خدا همه ما را عاشق خودش کند.
(پنجشنبه 24/12/1385 - 5:6 ع ) مرید نور ارادت
نه عزیز دل به کنایه سخن نگفتم و خدای ناکرده قصدی بر زدن اتهام کودن و... به فرد یا افرادی نبود. این را مقدمتا عرض کردم تا شفاف سازی شود. هیچ ردی بر حرف شما نیست و قول متینی است. عرض بنده این بود که برای دیدن نیازمند به چشمی بینا هستیم. مثال: ما در مسیر روزانه عبور خود مکررا با چیزهایی نو مواجه میشویم؛ در حالی که هر بار از آنجا رفته ایم و کمتر توجهی به اینها داشتیم. استاد زیاد هست! مشکل اینجاست که شاگرد نیست. اخوی! شمس تبریزی زیاد است؛ اما مثل مولانا نیست. چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنی است آن بینی
پاسخ مدیر وبلاگ ( پنجشنبه 24/12/1385 - 5:53 ع ) با نام خدا و سلام. ما هم ارادت. اولاً، البته که ما برای دیدن به چشمی بینا نیازمندیم؛ اما این چشم بینا جز استفاده از همین عقلی است که در اختیار داریم؟ و آیا آنچه ما در بیان موضوع ما نحن فیه آوریم، جز با استفاده از این عقل است؟ شما دقیقاً، بفرمایید که کجا خللی در کلام بوده است؟ بیان شما تا حدی به قول معروف سر بی صاحب تراشیدن و کلی گویی است. تا به طور موردی و مشخص نفرمایید، مشکل کار کجاست، نمی توان موضوع را به درستی بررسی کرد. ثانیاً، همه گفته اند و ما هم به وضوح می یابیم که استاد وارسته تقریباً نایاب است. شما چطور می فرمایید که استاد فراوان است؟ آیا شما می توانید چندتا از این استادها را معرفی فرمایید؟ ثالثاً، باز کلی گویی فرموده اید. بفرمایید که چشم دل چیست و چطور باز می شود؟ نکند می فرمایید باید به طور کورکورانه سلوک کرد تا آنگاه چشم دل باز شود؟ از محبت شما متشکر.
(پنجشنبه 24/12/1385 - 10:40 ع ) مرید نور ارادت صرف عاقل بودن و از قوه عقل مددگرفتن دلیلی بر هدایت شدن و هادی بودن نیست. گذشته از اینکه بنده هم قولا و فعلا به این نکته اعتقاد دارم که عقل به تعبیر شریعت و قرآن رسول باطنی است؛ اما صرف تکیه بر این موهبت کفایت به موضوع نمی کند. تصورش را بفرمائید که مخالفان و معاندان پیامبر و ائمه هدی از دیوانگان نبودند و نیستند و تمام اینها از قوه عقل و حتی تمییز دادن امور برخوردارند؛ اما هدایت نشدند و نمی شوند یا این که بهتر است بگویی نمی خواهند بشوند.(خدا همه ما را هدایت کند)؛ اما چشم دل را درست در همین نکته ای که عرض شد ملاحظه بفرمائید کجاست. کسی که هدایت می شود، مطلقا به همت دانستن خودش نیست و این موضوع نسبیت دارد. ما یک طرف قضیه هستیم و همواره تلاش ما باید (از سر ضرورت نه اجبار) این باشد که در مسیر هدایت قدم برداریم. طرف دیگر قضیه خداست. سلوک در تاریکی هم نمی شود کرد. آن هم با چشم بسته. این تعبیری است که من از فرمایش شما دارم که صرف چشم داشتن مهم نیست(اشاره به صرف عقل داشتن و عاقل بودن). این که چه ببینیم و چگونه ببینیم مهم است. در مورد تقریبا نایاب بودن استاد عرض شود که خب خدا را شکر یک اشتراک نظر حداقل در مورد بودن استاد وارسته موجود هست که خودش خیلی لطف است. خیر مطلق و مطلق خیر خداست و هیچ کس جز وجود بی مثال او مطلق امر نیست. این که شما منتظر کسی باشید که وارسته به مفهوم تمام و کمال را شاهد باشید به تعبیر مولانا: گفتند یافت می نشود جسته ایم ما گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست
و اینکه: آب دریا را اگر نتوان کشید هم بقدر تشنگی باید چشید
این قضیه «سر بی صاحب» مفهوم نبود. اگر سر است که تن می خواهد و صاحب سر است و اگر تن نیست و صاحب ندارد، این سر کجا قرار دارد؟ پاسخ مدیر وبلاگ ( جمعه 25/12/1385 - 5:51 ص ) با نام خدا و سلام. در این نکات که فرمودید، اتفاق نظر داریم که اولاً، عقل کافی نیست و علاوه بر آن باید به آنچه عقل می فهمد، پایبند و تسلیم بود، ثانیاً، خواست خدا نیز شرط است، ثالثاً، نباید منتظر ماند تا استاد وارسته خود را به ما بنمایاند؛ بلکه باید تلاش کرد، او را یافت.
مشکل گفتار شما این است که به طور موردی و مشخص بیان نمی فرمایید که خلل در کجای نوشته ما در پست اخیر با عنوان «مقام حضرت عشق علیه السلام» بوده است. «سر بی صاحب تراشیدن» یعنی این که ما چیزی را نقد کنیم، بدون این که بدانیم آن چیز چیست. شما به طور دقیق بفرمایید، محل اشکال کجاست. شما عین سخن من را داخل گیومه نقل کنید و بعد آن را نقد کنید. اگر به این شیوه عمل نفرمایید، گفتمان ما سر دراز خواهد داشت و ما مناسب نیست، در این کامنت ها از موضوعات عام و بی سر و ته سخن بگوییم. موفق باشید.
(سهشنبه 29/12/1385 - 4:26 ع ) مرید نور ارادت عزیز دل برادر .اصلا حضور بنده در این وبلاگ به قصد وارد کردن ایراد نبوده و نیست و نخواهد بود! تمام جدال و جدل فرقه و مکتب و مذهب و ... ایسم را بگذارید به حساب چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند. ورود بنده به این مبحث این بود که نمی شود به اعتبار این که چون کسی یا کسانی در دلشان نوری نتابیده و راه به جایی نبرده اند(که اساسا دریای عشق ساحل ندارد!) یک طریقت را به یک چوب نواخت و بس. این تندروی هایی هم که در برخی کامتها شده بود را نمی پذیرم .(علیرغم اینکه آدم بسیار تند مزاجی هستم!) خداوند هم به محبان و هم به مخالفان و هم به معاندان دین و شریعت و طریقت بصیرت عنایت فرماید. پاسخ مدیر وبلاگ ( سهشنبه 29/12/1385 - 5:23 ع ) با نام خدا و سلام. ما هم ارادت، عزیز دل برادر. می خواهید بفرمایید، من در جلسه حسینیه شریعت رفتم و هیچ نورانیت و حس و حالی ندیدیم، دلیل بر این نیست که طریقت گنابادی همه چنین اند. در میان آنان افراد با نورانیت و حس و حال هم پیدا می شوند. بنده عرض می کنم: خدا کند، چنین باشد. من که بدم نمی آید، این گونه باشد. منتها شما بفرمایید که این فرقه لااقل افراد ملایشان چقدر به منابع اصیل شیعه یعنی آیات و روایات تکیه می کنند؟ آیا واقعاً در میان آنان افراد ملایی وجود دارد که به ما معرفی فرمایید؟ آیا می توانید، چندتا اثر علمی قوی از این فرقه معرفی کنید که به منابع اصیل شیعه اتکا کرده باشند؟ البته سؤالات فراوان است و ما انتظار داریم به این سؤالات پاسخ های روشن و قانع کننده ای بدهید. راستی من یک وبلاگی از شما دیدم و حتی لینک آن را در لینکستان قرار دادم. نمی دانم، چه عاقبتی پیدا کرد؟ آیا آن را حذف کردید؟ چرا؟ شما می توانستید، پاسخ این سؤالات را در وبلاگتان بدهید.
(سهشنبه 29/12/1385 - 11:59 ع ) مرید نور ارادت اخوی اصلا من این منظور را نداشتم. مجموعه آنچه از برداشت های شما حاکی از یک ذهنیت و پیش فرض نسبت به تصوف است. من اصلا منظورم به فرقه گنابادی و یا هر فرقه دیگر نیست. جسارت هم نباشد خدمت شما که چون شما ندیدی پس... هر فردی ظرفیتی دارد برای طی طریق.این بر می گردد به تفاوت در افراد. مدارج عالی انسانی هم به قیاس واحد سنجیده نمی شود. علی خودش است و عیسی و موسی هم خودش. تقرب و تقوای آنها هم به نسبت هم قیاس نمی شود. معیار خداست و همه به محک او سنجیده می شوند.لذا قصد ورود بنده به این وبلاگ طولانی کردن بحث و ایجاد یک مجادله کلامی نیست. متاسفانه بیش از مخالفان تصوف هواداران و به اصطلاح صوفی منشان به اینها ضربه زده اند. چنان که اسلام هم قبل از این که از ابوسفیان و معاویه و یزید ضربه بخورد از طلحه و زبیر و شریح و ... آسیب دیده. اما در خصوص تعمیق دانسته های شما از تصوف به کیهان فرهنگی شماره 241 سال 23 آبان 85 مراجعه کنید و از دکتر خواجوی بشنوید. در خصوص آثار مکتوب شیوخ گنابادی ها هم عرض شود بیش تر بگردید. اما لینک وبلاگ بنده. این از سعه صدر شماست؛ ولی من برای مدتی وبلاگ را حذف کرده ام.قصد بنده هم از تأسیس وبلاگ پرسش و پاسخ نبود و نخواهد بود. ترجیح می دهم این بحث ها در فضای خصوصی تری صورت بگیرد تا مسیر گفتگو درست طی شود و تابع احساسات نباشد. جمله ای است از حضرت علی که می فرماید با نادان از در حکمت سخن مگوئید. البته مردم ما اهل اندیشه اند و جوانان ما هم همین طور. اما تصورش را بفرمائید یک مهندس برق بخواهد برای من از انرژی برق و کارکردهای صنعتی آن و ... بگوید و من هم بیایم واردش بشوم! چه می شود! موضوع بندی مطالب و مباحثات کمک ارزنده ای به تعامل بیشتر و بهره مندی از افکار و آراء به صورت متقابل انشاءالله خواهد شد. سال نو شما هم مبارک
پاسخ مدیر وبلاگ ( چهارشنبه 1/1/1386 - 5:59 ص ) با نام خدا و سلام. ما هم ارادت. به عرض برسانم که اولاً، من با کتاب ها و مباحث صوفیان بیگانه نیستم. منتها من نوعاً در کتاب ها و مباحث آنان بیش از آن که استناد به آیات و روایات ببینم، نقل حکایات و اشعار صوفیانه بوده است. تلقی من از تصوف همین هاست و من تصوف را متمایز از عرفان می شمارم که جناب خواجوی نوعاً به آنها اهتمام می ورزد. بی تردید عرفان به معنای معرفت حق تعالی و طی طریقت او و اولیای او عین اسلام و دیانت است؛ اما آنچه از صوفیان می بینیم و مطالعه می کنم، در بسیاری از موارد با اسلام سازگاری ندارد. ثانیاً، شاید تا حدودی من با شما موافق باشم که وبلاگ ها ظرفیت های بحث های علمی آزاد را ندارد. شاهد آن که من در مدت کوتاهی که به ایجاد این وبلاگ روی آوردم، از سوی یک بردار دوست داشتنی مورد تهمت ها و اتهام های بزرگی واقع شده ام. فرموده است که تو گمراهی و مردم را گمراه می کنی. تو اهل بدعتی و بدعت گذاری می کنی. تو پیرو ابوحنیفه هستی و می خواهی اجتهاد در مقابل نص بکنی. امام زمان کجاست که بیاید گردن تو را بزند و.... خدا بر توفیقات ایشان بیفزاید! به هر حال من هم با زبان عاشقی با او سخن گفته و می گویم و سعی می کنم، با دلیل به نقد دیدگاه وی بپردازم. تا خدا چه خواهد. اگر روزی نتوانستم، بنویسم، تکلیف از گردنم برداشته می شود و وجدانم آرام است که دیگر تکلیفی ندارم. اما باید خاطر نشان بسازم که نظایر ایشان بسیار نیستند. قریب به اتفاق وبلاگ نویس ها با روی خوش با مطالب من مواجه کرده اند. خدا همه ما را عاشق خودش کند و به راهی که مرضی اوست راهنمایی فرماید. سال نو بر شما هم مبارک.
(پنجشنبه 2/1/1386 - 12:31 ص ) مرید نور ارادت اشتباه شما از همین جاست! ما در مقام رشاد و هدایت نیستیم. نگرش ما هم آن قدر مهم نیست که به مزاق کسی خوش بیاید و یا نیاید و به چوب محبت بنوازد یا به غرض. در هر حال آنچه شما از صوفیه سراغ دارید و به عنوان منابع قلمداد می کنید، همان استناد به روایات و اشعار است و بس. سه نفر در عالم تصوف صاحب مکتب بوده اند و تلاششان ستودنی: ابن عربی-غزالی-مولوی. هرچند در نیم قرن اخیر جمع آوری آثار تصوف توسط آقای دکتر نوربخش هم مثال زدنی است. به عنوان نمونه می توانم کتاب «میراث تصوف لئونارد لویزن» ترجمه دکتر مجدالدین کیوانی را پیشنهاد کنم که در دو جلد به موضوعاتی پرداخته که می تواند آنچه را که شما فرض کرده اید، تصوف از آن بیگانه بوده تا حد قابل قبولی تأمین نماید. بنده هم از آن آش نخورده ها و دهن سوخته ها نیستم. لذا این مکاتبه و مراوده را دارای منفعت معنوی برای طرفین می دانم وگرنه وارد بحث نمی شدم. نه به انتقاد و تهمت کسی دلسرد باش و نه به شوق دیگران بنویس. به قولی:آن باش که نیستی. ادامه بدهید موجب بهره مندی خواهد بود. پاسخ مدیر وبلاگ ( پنجشنبه 2/1/1386 - 5:33 ص ) با نام خدا و سلام. من کسی را اشتباه کار نمی خوانم؛ چون این اهانت به مخاطب است. شما هم بهتر است، نظر خودتان را بفرمایید، بدون این که کسی را گمراه یا اشتباه کار بخوانید. شاید تلقی شما با من در این که صوفیه چه کسانی اند، تفاوت دارد. من کسانی را که صوفیه می نامید، از عرفا می شمارم. صوفیه را کسانی می دانم که مصادیق آن را در حسینیه شریعت دیدم. من آنان را کسانی دیدم که شخص ملا و باسوادی ندارند و به جای آیات و روایات، حکایات و نامه های صوفیان و اقطاب خودشان را می خوانند و در نماز و مراسمشان عشق و حالی نیست. رسم های خاصی دارند. از جمله سبیل های بلندی می گذارند و احیاناً کشکول و تبرزینی به دست می گیرند و دست دادن های آنان هم به نحو خاصی است. اقطاب آنان نیز به لحاظ علمی مجتهد و مبرز در علوم اسلامی نیستند. البته آثار آقای دکتر نوربخش و لئونارد لویزن را ندیده ام. من تلقی ام از صوفیه همان تلقی ملاصدرا در کسر اصنام الجاهلیه است و عرفان را همان چیزی می دانم که همو در اسفار و دیگر آثارش معرفی کرده است. من ترجیح می دهم عرفان را از منابع اصیل یعنی آیات قرآن و روایات و ادعیه اهل بیت و سخنان مجتهدان بگیرم.
(پنجشنبه 2/1/1386 - 9:58 ص ) مرید نور ارادت بیش تر اشتباه شما در رد باورتان نبود؛ چون اساسا من دنبال این رد و اثبات نیستم و نگاهی به نوشته های من در اینجا می تواند مؤید این مطلب باشد. این که عرض کردم اشتباه می کنید، دقیقا در جایی است که فکر می کنید روش شما در نفی صوفیه و تمایز بین عرفان و تصوف است. شما تصوف و باور تصوف را در روایاتش دیده اید که به نوعی مصداق اخلاقی دارد تا ارشاد و تربیت. تصوف و حتی همین عرفان نیامده چهار تا کتاب بنویسد و بدهد به مردم و بگوید این را بخوانید و عمل کنید می شوید عارف و یا صوفی. دقیقا همین جاست که اشتباه می کنید. مثل این است که یک نفر بخواهد عرفان هندی را بشناسد برود کتاب های اشو را بخواند.این نیست که شما می فرمایید تصوف استنادات خود را بر پایه روایات و اشعار صوفیانه قرار داده . سطحی را که شما در مطالعه کتب آراء و اندیشه های تصوف انتخاب کرده اید مناسب نیست. نکته آخر این که صبور باشید! توهینی در کار نبوده و نیست و نخواهد بود.اگرچه سعی سالکان طریق بر این نیست که رضایت ارباب جمع را جلب کنند؛ اما توهین و تحقیر هم در کارشان نیست. این هم که من و شما قبول نداریم، چندان مهم نیست. روی این تأکید می کنم که اصلا مهم نیست. نفی و اثبات ما چیزی را در این موضوع عوض نمی کند و همه اینها به این باور بنده نیست که اگر بشود چه می شود و اگر نشود واویلا! نه برادر عزیز. سال هاست ما این تجربه مسلسل و دور باطل را داریم در فرهنگ خودمان تمرین می کنیم. نفی می کنیم و لازم شد می زنیم (آنهم از نوع فیزیکی ) و بعد از مدتی ترجیح می دهیم گفتگو کنیم. پاسخ مدیر وبلاگ ( پنجشنبه 2/1/1386 - 1:39 ع ) با نام خدا و سلام. سخنان شما به قدری کلی است که سخن گفتن درباره آن را مشکل می کند. من چند نکته را یادآور می شوم: 1. به نظر می رسد که شما تصوف و عرفان را یکی می دانید و اشتباه من را در این می دانید که آن دو را از یکدیگر متمایز می شمارم. این نظر شریف شماست؛ اما به هر حال هر مکتب و آیینی اعم از عرفان و غیر آن دو بخش دارد: بخش نظری و بخش عملی، و بخش عملی متکی بر بخش نظری است. وقتی یک مکتبی به لحاظ نظری متکی بر منابع و ادله معتبر نباشد، به لحاظ عملی نیز اعتباری نخواهد داشت. 2. عرفان عملی چنانچه بر آیات و روایات نباشد و به تعبیری بدعت باشد، مورد پذیرش اسلام نیست. معیار ما در صحت و سقم یک مرام و روش آیات و روایات است. 3. من آنچه را دریافته و به چشم دیده ام، نمی توانم بگویم، ندیده ام. من در این جلسه علم و سواد و قرآن و حدیث مشاهده نکردم. به نظر من این ضعف این جماعت است. آیا شما این را ضعف این جماعت نمی شمارید؟ 4. این که دیگران چه رفتاری کرده اند، به اینجانب مربوط نیست و خودشان باید پاسخ بدهند. من موضع مستقلی دارم و انتظار دارم، من و سخنم را با خودم و سخن خودم محک بزنید.
(پنجشنبه 2/1/1386 - 5:12 ع ) مرید نور ارادت.خب حالا شد یک موضوع مشخص. این که عرفان و تصوف یکی هستند یا نه. عرض شود که تصوف مشخصه عرفان ایرانی-اسلامی است. هرچند شمول این واژه از دایره انحصار ایران خارج شده و عام گردیده. عرفان منحصر به ایران و اسلام نیست و حتما در مطالعات خودتان به تعابیری چون عرفان هندی-چینی-سرخپوستی برخورد کرده اید که فعلا کاری به استعمال درست یا غلط این ها ندارم. در یک تعبیر کلی (بازهم کلی عرض کنم!) طریق معرفت و شناخت منحصراً در اسلام خلاصه نمی شود و هر کدام از این شیوه ها تا یک مرزی از شناخت و معرفت جلو می روند. ویژگی اسلام آن است که ضمن جمع کردن آراء صحیح و درست از آغاز بشریت تا رسول اکرم که مطابق با فطرت سلیم انسانی است، مکتبی را عرضه کرد که با وجود اشتراکات متعدد هیچ شباهتی به سایرین نداشت و ندارد. در این بین بیش ترین بهره را از اسلام ایرانیان بردند و ضمن آن خدمات ارزنده ای هم به این آئین نمودند که این حسن نظر و ملاطفت بر می گردد به پیوندهای عمیق ارزش های اسلامی با اعتقادات ایرانیان باستان. در هر حال اسلام توانست یک حرکت رو به رشد و سرعت فزاینده ای را در ایرانیان ایجاد کند. بحث تصوف در نوع خاص خودش که مترادف با زهد و ریاضت است مربوط به یک مقطع زمانی است که خود صوفیه هم بعد تا حد زیادی به اصلاح نظر و شیوه عملی پرداختند.
از موضوع خارج نشوم تا اطاله کلام نشود. در بعد نظری تصوف مبتنی بر آیات و روایات است و بسیار هم متقن. جالب اینجاست که برخی از بزرگان تصوف که صوفیه وامدار آنها هستند، از همین دسته علماء شرع و فلسفه و کلام و حدیث بودند(این که مکرر عرض می کنم بیش تر بگردید همین نکات است). در بعد عملی هم بنده هیچ مخالفتی با نظر شما درخصوص افراط و تفریط های صوفی نمایان ندارم. تسلیم! این که یک عده ای می آیند به نام تصوف و عرفان چه ها که نمی کنند برای خود اهل تصوف و عرفان(من مرزش را برداشتم شما خواستید بگذارید) جای تاسف است. هرچند قلباً مایل به طرح این مثال و مقایسه آن نبودم؛ چون این دو را در مقابل هم قرار می دهد لفظا اما من چنین قصدی ندارم. شما اسلام را در نظر بگیرید و مسلمان را و مومن را. آیا همه به نوع واحد خدا را می شناسند و می پرستند و به احکام و اصول در واجب و مستحب پایبندند؟ در عرفان و تصوف هم همین طور است. به عنوان مثال همین نماز را در نظر بگیریم. برخی به نام صوفی گری و درویشی نماز نمی خوانند! رک و راست عرض کنم حرف مفت می زنند که مولا خواند و یا این که من از کفر و دین رهایم و نماز برای مبتدیان است و من به جایی رسیده ام که نماز بر من وارد و واجب نیست. این نمونه اش. در حالی که تصوف حقیقی نماز را برای همه از مرید تا شیخ امری واجب و به عنوان ذکر یومیه می شناسد. اما باز هم آمدید سر این نکته که من ندیدم و چون ندیدم این را می گویم. من مثلاً در مجالس مذهبی و در مساجد متعددی برای مناسبت های مختلف حاضر شده ام و در بیش تر آنها هیچ معنویتی ندیده ام .آن وقت چه؟ بیایم بگویم این مجالس صحیح نیست. این سخن و نظر درستی نیست. این نه نقد است و نه مبنای استدلال. چون من ندیده ام و درکش نکرده ام پس نبوده و نیست که نمی شود دلیل. به هرحال نوع مطالب و نوشته های شما گویای آگاهی به منطق و فلسفه است و خودتان بیایید یک قیاسی بکنید ببینید درست است یا نه.این را اصطلاحاً می گویند: استقراء ناقص. در ضمن وارد شدن به بحث مستندات و مقایسه ای و جرح و تعدیل گفته ها و شنیده ها بیش تر در کلام و حدیث است. شما اگر مایل باشید مورد به مورد از آنچه علاقمند هستید، در مورد نظر صوفیه و مطابقت آن با اسلام بدانید بفرمایید من با ذکر منابع عرض خواهم کرد. پاسخ مدیر وبلاگ ( پنجشنبه 2/1/1386 - 6:18 ع ) با نام خدا و سلام. چند نکته: 1. اگر مراد شما از تصوف عرفانی است که به آیات و روایات مستند است، میان من و شما اختلاف نظری نیست، جز اختلاف لفظی از قبیل عنب و انگور. به خصوص آن که شما تصوف مبتنی بر بدعت و اباحه محرمات و ترک واجبات را مردود می شمارید. 2. من عرض کردم در طول تاریخ کسانی به صوفی مشهور بودند و پایبندی به اسلام نداشتند. از زمان ائمه تا کنون بوده اند و ائمه و بسیاری از علمای منصف این گروه را به درستی معرفی کرده و ردّ کرده اند که از آن جمله فیلسوف عارف متشرع جناب ملاصدرا در کسر اصنام الجاهلیه است. به نظر می رسد که شما در این نکته نیز با من هم نظرید. 3. من عرض کردم، در حسینیه شریعت چنین دیدم که افراد ملا و باسوادی در آن عرض اندام نکردند و مجلسشان هیچ حس و حالی نداشت و من از چنین مجلسی خوشم نیامد. به طور طبیعی هر مجلسی که چنین باشد ولو مجالسی که در مساجد برگزار می شود، برای من چنین است. تفاوتی که این مجلس با مجلس نوع مساجد ما دارد، این است که در مساجد آیات و روایات خوانده می شود، اما در حسینیه شریعت از آن خبری نبود. نیز در مساجد اغلب افرادی سخنرانی می کنند که سواد بیش تری دارند؛ اما در این حسینیه چنین چیزی مشاهده نشد. من توقع داشتم در این حسینیه یک شخص باسوادی سخنی بگوید که نبود. نیز در مساجد نماز به جماعت خوانده می شود و نماز جماعت مورد تأکید اسلام است؛ اما در این حسینیه این سنت اسلامی و نبوی وجود نداشت. من نمی خواهم تعمیم بدهم که در تمام حسینیه ها یا خانقاه های صوفیان چنین است؛ اما به طور طبیعی هر حسینیه و خانقاهی که چنین باشد، آنچه گفته شد، از نقص آن است و باید آنها برطرف شود. به هر حال ما باید به هر کسی که به خدا و اولیای الهی عشق می ورزد و از اوامر الهی و سنت نبوی تبعیت می کنند، عشق بورزیم، می خواهد نام او شیعه باشد یا سنی، یا صوفی باشد یا عارف. خدا همه ما را عاشق خودش کند و به آنچه که مرضی اوست، رهنمون سازد. عاشق باشید.
مرید نور (پنجشنبه 2/1/1386 ساعتِ 11:16 عصر) ارادت.من دنبال اختلاف نبودم و این اشتراک در محتوا را هم حس میکردم.بله.هستند کسانی که غوره نشده مویز میشوند و گند کارشان هم از همان اول با تسامح و تساهل در امور عرفانی در می آید. طریقتی که در آن شریعت نباشد و مقدمات شریعت از نماز و روزه و زکوه و خمس و حق الناس و حق الله و حق النفس و طهارت ظاهر (همان سبیل نهادن غیر متعارف که معلوم نیست از کجا آمده ) و باطن که همان ذکر مدام و توکل است و تقوی الهی میباشد (درمرام اسلامی) همه چیز هست جز تصوف.برقرار باشید.
|