از دیرباز دو گروه بر سر عقل کوفتهاند: اخباریمسلکان و صوفیمآبان. این دو گروه در ناتوانی عقل اشتراک نظر دارند: یکی در ناتوانی فهم شریعت و دیگری در ناتوانی فهم طریقت. یکی بر تعبّد بدون تعقل پای میفشارد و دیگری بر ارادت بیتعقل. هر دو میکوشند، دین یا طریقت را امری مرموز و نامعقول معرفی کنند و هرکه را که بخواهد، در فلسفه و چرایی احکام و دستورهای آنها بیاندیشد، با تیغ تکفیر و تفسیق و بدعت و مانند آن نابود کنند. در این زمینه سخن بسیار است و در اینجا ما ناگزیر از گزینش برخی از مباحث هستیم و لذا سخن را به سرکوبی عقل از سوی اخباریمسلکها محدود میکنیم. اخباری مسلکان علت و چرایی احکام دین را خارج از فهم عقل میخوانند و مردم را مکلف میشمارند که کورکورانه و صرف نظر از چرایی احکام به احکام دین پایبند باشند؛ حال آن که نه خصلت دین چنین است که تدبّّر در چرایی و فلسفه احکام را نهی کند و اطاعت کورکورانه و تعبّد بدون تعقل را بخواهد و نه چنین دینی نزد اهل فکر مقبولیت پیدا میکند.
1. عاقلانه بودن دین دین چه به لحاظ نظری و چه به لحاظ عملی با عقل پشتیبانی میشود. خداوند در ناحیه عقل نظری انسانها را در شناخت خود و جهان بازپسین به عقل ارجاع میهد و میفرماید، با اندیشه در نشانههای من در آسمان و زمین به وجود من پیببرید و از قدرت من در رویش مکرر نباتات زندهشدن مجدد انسانها را باور کنید. نیز خداوند در ناحیه عقل عملی وقتی که احکامی را صادر میفرماید، به علت و فلسفه آن نیز توجه میدهد. برای مثال اگر میفرماید: نماز بخوانید، میافزاید که نماز شما را از فحشاء و منکر حفظ میکند.
2. حاکمیت عقل بر دین خدا در رأس عقلای عالم است و هر حکمی که صادر فرموده، عاقلانه است و به همین رو گفتهاند: کلما حکم به الشرع حکم به العقل: هرچه را که شرع به آن حکم کند، عقل به آن حکم میکند. از این رو پذیرفته نیست، حکمی از احکام دین با حکم عقل و سیره عقلاء مخالفت داشته باشد. منتها پنهان نماند که احکام دین دو دسته اند: احکام فطری و عقلی و احکام اعتباری و قراردادی. احکام کلی دین مثل راست بگویید و عدالت بورزید، عقلی و فطری است و عقل و فطرت آدمی به آن حکم میکند. احکام جزئی دین مثل قطع دست دزد و نصف بودن دیه زن ناشی از شرایط تاریخی و جغرافیایی پیدایش دین اسلام بوده است. این احکام را بشر قرار داده و یک سنت بشری بوده است که خداوند آنها را امضاء کرده است. منتها این احکام تاریخی و جغرافیایی نیز نباید با حکم عقل و عقلاء مخالفت داشته باشد. برای مثال نصف بودن دیه زن در شرایط عصر نزول که برای زن ارزشی قائل نبودند، قانونی عادلانه و عاقلانه بود. اما همین در شرایطی که موجب ظلم به زن باشد، قابلیت اجرا ندارد. به همین رو در سالهای پیش در موردی که چنین بود، همسان مرد با زن رفتار شد. قضیه از این قرار بود که مردی زنی را کشته بود و در حالی که خانواده زن حق قصاص داشت، از پرداخت نصف دیه مرد عاجز بود؛ لذا مقرر شد، نصف دیه مرد از بیت المال پرداخت شود و مرد قصاص گردد.
3. عاقلانه نبودن بدعت بدعت یا نوآوری در دین عاقلانه نیست. نوآوری در دین یا در ناحیه احکام عقلی و فطری است که در این صورت به معنای مخالفت با عقل و فطرت است و یا در ناحیه احکام اعتباری و قراردادی است که مستلزم برهم زدن سنتهای جاافتاده اجتماعی و ایجاد بیثباتی و هرج و مرج در دین میشود و این با عقل ناسازگار است. عقل لزوماً حکم نمیکند که مثلاً باید عبادت به زبان عربی باشد و برای مثال نماز به عربی خوانده شود؛ اما حکم میکند که وحدت ستودنی است و هرج و مرج زشت. اگر چنین شود که هرکسی به زبان خودش نماز بخواند، دیگر وحدت و اشتراکی در میان متدینان وجود نخواهد داشت و اگر نظیر آن در دین گسترش پیدا کند، چیزی به نام دین باقی نخواهد ماند. بنابراین حفظ سنتها و جلوگیری از بدعتها حکم عقل است. اگر ائمه(ع) در این موارد فرمودهاند که دین با عقل درست نمیآید، به این معنا نیست که خلاف عقل است؛ بلکه به این معناست که آن از قبیل نوع لباس پوشیدن اقوام و رانندگی از سمت راست خیابان در بسیاری از کشورهاست که توجیه عقلی ندارد. اینها صرفاً قراردادهایی است که بر اساس ذوق و سلیقه توسط بشر وضع شده است و خداوند آنها را تا جایی که با فطرت و عقل ناسازگاری نداشته باشد، امضاء و تأیید کرده است.
4. فهمپذیر بودن فلسفه احکام برخی کوشیدهاند، میان فلسفه و علت احکام شرعی تفاوت قائل شوند و بگویند که ما قادر به درک علت و چرایی تشریع احکام دین نیستیم؛ لذا باید بدون چون و چرا و بدون توجه به علت احکام به آنها عمل کنیم؛ حال آن که چنین نیست. اگر در روایات ائمه(ع) قیاس فقهی مردود دانسته شده است، به لحاظ غیر عاقلانه بودن آن است؛ نه به این جهت است که دین با عقل درست درنمیآید. مواردی از قیاساتی که از سوی ائمه(ع) مردود اعلام شده است یا از قبیل تمثیل منطقی است که صورت استدلالی معتبری ندارد و یا از مواد ظنی و غیر معتبر استفاده شده است. اگر قیاس بر اساس علت منصوص و مصرح در آیات و روایات باشد یا بر اساس علتی باشد که با مطالعه بستر تاریخی پیدایش احکام کشف شود و به طریق منطقی سبر و تقسیم به دست آید، کاملاً معتبر و حجت است. چنان که اشاره شد، احکام کلی دین همان احکام فطری و عقلی بشری است. دین میگوید، عدالت بورزید، عقل هم همین را میگوید. دین میگوید، دروغ نگویید، عقل هم همین را بیان میکند. احکام جزئی دین نیز با قدری تعقل مطابق عقل به نظر خواهد آمد. چنانچه احکام جزئی در بستر تاریخی خودش مطالعه شود و سبر و تقسیم منطقی درباره آنها اعمال گردد و تنقیح مناط صورت گیرد، علت و فلسفه آنها به روشنی درک میگردد. کسانی که تاریخ احکام دین را مطالعه نکردهاند، تصور میکنند، عرب عصر پیامبر اسلام(ص) از احکام دین مثل نماز و روزه و حج و خمس و زکات و مانند آنها هیچ خبری نداشتند. حال آن که واقعیت امر چنین نیست. اینها سنتهایی بوده است که در میان عرب رواج داشته و آنان به آن عمل میکردند. کاری که پیامبر اسلام(ص) انجام داد، تنها این بود که خرافهزدایی کرد و سنتهای باطل نظیر خوردن خون و گوشت مردار را برچید. نیز پارهای تغییرات را در سنتهای قبلی پدید آورد. اگر چنان باشد که این سنتها در میان عرب عصر نزول بوده است و حتی خودشان آن سنتها را پدید آوردند، حال معنا ندارد که بشر نتواند، علت و چرایی سنتهای خود کشف کند. ناگفته نماند که خدا پیامبر اسلام(ص) را برای قومی فرستاد که امیّ یعنی بدون کتاب آسمانی بودند و پیامبری برای آنان ارسال نشده بود. بنابراین تمام احکام رایج میان آنان همان سنتهایی بوده است که خود قرار داده بودند و منشأ آسمانی نداشته است. پیامبر(ص) سنتهای خوب آنان را امضاء کرد و سنتهای بد آنان را برانداخت.
5. فطری بودن دین دین اسلام دینی فطری است و با فطرت و عقل و وجدان آدمی مطابقت دارد و خدا آموزههای دین را مطابق خصلتهای فطرت آدمی قرار داده است. انبیاء نیامدند که دین را مانند یک ماده خارجی به بشر تزریق کنند؛ بلکه آمدند، ندای فطرت آدمی را که همان ندای دینی است، تحریک کنند و پرورش دهند. خداوند به همه افراد بشر خیر و شر و خوبی و بدی را الهام کرده است و بشر به طور فطری میفهمد که چه چیزی خوب و چه چیزی بد است. در هر آیین و مرامی و در همه نقاط عالم ملاحظه میشود که مردم ظلم و دروغ و دیگر بدیها را زشت و بد میدانند و عدالت و راستی و و دیگر خوبیها را زیبا و خوب میشمارند.
6. حجت بودن فهمهای مختلف بشری از دین خداوند هرکسی را به انداره درک و فهمش تکلیف کرده و مجازات میکند؛ به همین رو علمای ما از دیرباز فهم و درک خودشان را از دین حجت میان خود و خدا شمرده اند. تردیدی نیست که اختلاف نظر و فتوای علما و فقها دلیل بر این است که نظر و فتوای برخی درست و نظر و فتوای برخی دیگر نادرست است؛ چون معنا ندارد، دو نظر یا فتوای مخالف هر دو درست باشند. در عین حال خداوند هیچکس را به خاطر فهم نادرستش مجازات نخواهد کرد؛ مگر آن که خود به نادرستی آن باور داشته باشد و در عین حال بر آن پای فشارد. فهم نادرست از دین را نباید بدعت خواند؛ زیرا بدعت آن است که چیزی را که در دین نیست، جز دین بیاورند؛ حال آن که فهم نادرست مستند به دین است. البته تفسیر به رأی و حاکم کردن نظر شخصی بر متون دینی مردود است؛ اما اگر کسی بدون این که چنین قصدی داشته باشد، نظری را بر متون دینی حاکم کرد، اهل بدعت شمرده نمیشود.
7. عاشقانه بودن دین بنابر آنچه آمد که احکام کلی دین فطری و عقلی است و احکام جزئی دین نیز نباید با فطرت و عقل منافات داشته باشد و انبیاء نیز نیامدند که یک چیز ناشناختهای را به نام دین به انسانها تحمیل کنند و هرکسی به اندازه فهمش از دین تکلیف و مجازات میشود، باید نتیجه بگیریم که دین امری دلپذیر و عاشقانه است. دین چیزی جز عشق و تمایل فطری آدمی نیست. در پایان عرض کنم که در آیات و روایات شواهد ارزشمندی بر آنچه آمد، وجود دارد که به جهت اختصار از ذکر آنها خودداری کردم و آن را ان شاء الله در پستهای بعدی تدارک خواهم کرد.
|