امام زمان به من گفت: من خیلی شیفته و عاشق شیعیان خود هستم. من منتظرم و لحظه شماری می کنم که شیعیان بخواهند مرا ببینند و من به ملاقات آنان بیایم. دیدار من چندان سخت نیست. حتی امروزه دیدار من نسبت به زمان گذشته افزون تر هم شده است و من دیدار خود را خیلی آسان تر از قرن های قبل قرار داده ام؛ اما شیعیان خود نمی خواهند، من را ببینند. البته بسیاری آرزوی دیدار من را دارند و حتی روزها و شب ها دعا و گریه می کنند؛ اما این آرزوها با اخلاص همراه نیست و اعمالشان به گونه ای است که حاکی از این است که من را نمی خواهند ببینند.
این بخشی از سخن نوجوان هفده ساله ای است که حدود 5/2 سال پیش به نوعی بیماری مبتلا شده بود که بر اثر آن سردرد شدید و طپش شدید قلب پیدا می کرد تا آنجا که به او نوعی صرع و بی هوشی دست می داد و آن منجر شد زبان و نیمه راست بدنش فلج شود. این بیماری طوری بود که پزشکان معالجش از تشخیص علتش ناتوان بودند. آزمایش هایی که بر روی او انجام داده بودند، هیچ گونه نشانه بیماری نشان نمی داد و داروهایی ک پزشک معالجش تجویز کرده بود، بی نتیجه بود. این بیماری سرآغازی برای مکاشفاتی شد که اینک گزارش می شود. منتها ابتدا دو نکته را یادآور شوم: 1. ان شاء الله من نخست همه مکاشفات را طی چند پست گزارش می کنم و در پایان تحلیل خودم را از آن به دست خواهم داد. 2. من قصدم از بیان این مکاشفات ترویج مطالب اخلاقی و عرفانی آن است و هیچ قصدم این نیست که بابی برای بیان چنین ادعاهایی بگشایم؛ به خصوص آن که برخی پیدا می شوند که با ادعاهای دروغ قصد گمراهی و سودجویی دارند. اولین مکاشفه بیماری او ادامه داشت تا این که باری که او را نزد پزشک معالجش برده بودند، در مطب حالت صرع به او دست داد و طبق گفته والدینم حدود 7 یا 8 دقیقه طول کشید؛ اما به باور خودم 4 یا 5 ساعت طول کشید. وقتی به هوش آمد، یکباره با این که زبانش از کار افتاده بود، تا حدی به زبان آمد و با لکنت زبان از مشاهدات خود در حالت بی هوشی سخن گفت. مشاهدات او از این قرار بود: من دیدم در حالی که در بیابان وسیعی دراز کشیده ام، آقایی با لباس سفید و عمامه سبز سوار بر اسب سفید از دور آمد و پیاده شد و کنارم نشست و به من گفت: ای جوان چطوری؟ چرا بی حالی؟ من به گریه افتادم و حالم را برایش گفتم. او به من گفت: این بیماری تو مصلحتی است و من مهدی منتظرم و من آن را در تو قرار دادم و گرهش به دست من باز می شود. تو باید فردا به مشهد بیایی. در این دیدار گفتگوهای بسیاری صورت گرفت که تنها بخشی از آن را مجازم بازگو کنم. از جمله عرض کردم: چرا شما خود را از مردم پنهان کرده ای؟ مردم نمی توانند شما را ببینند؟ مردم چگونه می توانند شما را ببینند؟ فرمود: من خیلی شیفته و عاشق شیعیان خود هستم. من منتظرم و لحظه شماری می کنم که یک لحظه شیعیان بخواهند مرا ببینند و من به ملاقات آنان بیایم. دیدار من چندان سخت نیست؛ به طوری که حتی امروزه نسبت به زمان گذشته افزون تر هم شده است و من دیدار خود را خیلی آسان تر از قرن های قبل قرار داده ام؛ اما شیعیان خود نمی خواهند، من را ببینند. البته بسیاری آرزوی دیدار من را دارند و حتی روزها و شب ها دعا و گریه می کنند؛ اما این آرزوها با اخلاص همراه نیست و اعمالشان به گونه ای است که حاکی از این است که من را نمی خواهند ببینند. فرمود: من اکنون بسیار دل آزرده ام. عرض کردم: چرا؟ فرمود: دل آزردگیم از این است که چرا شیعیانم نمی خواهند مرا ببینند. البته دیدن من منوط به این است که اولاً، اعمالشان خالص برای خدا باشد. ثانیاً، مرا از صمیم قلب بخواهد، نه به گفتار. ثالثاً، تنها تقاضای خودش باشد؛ نه پیرو تفاضای دیگران از او؛ رابعاً، قصد دیدن من برای تفریح نباشد؛ خامساً، بعد از دیدار احساس غرور نکند و خود را از دیگران برتر نیابد. عرض کردم: من که این گونه نیستم. چطور به دیدن من آمدی؟ آقا فرمود: من تو را خود تشخیص داده و برگزیده ام. من با حالت گریه عرض کردم: چرا من؟ من که سراپایم گناه است؟ فرمود: چه کسی نیست؟ منتها تو تاکنون به باطنت زیان نرسانده ای. عرض کردم: این همه جوان که وضع معنویشان خیلی از من بهتر است. فرمود: اشتباه می کنی. عرض کردم: آخر آنان مسجدی و بسیجی و مذهبی اند؛ اما من این طور نیستم. فرمود: آنها ظاهری است و به باطن آنان راه نیافته است که اگر چنین بود، تو را برنمی گزیدم. من باطن تو را از دیگران شایسته تر دیدم. اصل باطن است. اگر باطن اصلاح شود، ظاهر هم اصلاح می شود. مردم چهار دسته اند: گروهی ظاهری سالم و باطنی خراب دارند و گروهی هم ظاهر و هم باطنشان خراب است و گروهی ظاهرشان خراب، اما باطنشان سالم است و گروهی هم ظاهر و هم باطنشان سالم است. گروه اول و دوم چندان با هم فرقی ندارند؛ اما گروه سوم از دو گروه قبل بهترند. امروزه گروه چهارم وجود ندارد یا بسیار اندک است. فرمود: امروزه ریا و ظاهرسازی درمیان مردم بسیار شدت گرفته است و بیش تر ریاها به گونه ای است که خود افراد هرگز به آن پی نمی برند و این به سبب ضعف ایمان آنان به خداست. فرمود: در انتخاب دوست و همدم خود باید بسیار دقت کنید. به کسی اعتماد کنید که به ایمان، اخلاق، صداقت، عدالت، حق جویی، امانت داری و وفاداری او اطمینان داشته باشید. باید کسانی را دوست بگیرید که همه کارهای او را تحت نظر قرار داده و هیچ نقطه تاریکی در زندگی او مشاهده نکرده باشید. امروزه چنین افرادی بسیار اندک اند. ان شاء الله ادامه آن در پستی دیگر |
نويسنده: قلبی خواهان عشق |
(جمعه 85 بهمن 6 ساعت 9:24 صبح) |
اینجا سرای قلبی خواهان عشق الهی است. او میخواهد به گرد خانه عشق الهی طواف کند. از گناه و ستیزهجویی بپرهیزد و عطر محبت و مدارا و وحدت و اخلاص بیافشاند: «فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ»(بقره،197). هدف او این است که خود و خلق خدا را به عشق الهی سوق دهد؛ چرا که دین چیزی جز عشق الهی نیست: «هَلِ الدِّینُ إلَّا الْحُبُّ؛ آیا دین جز عشق الهی است؟». تمام اعمالی که ما انجام میدهیم برای نیل به قرب و وصال الهی است. به پیامبر اسلام(ص) نیز فرمان داده شده است که مزدی جز این را از خلق بر رسالتش نخواهد: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى»(شوری،23). او میکوشد، به دین با عینک محبت، مدارا، اخلاق، عرفان و وحدت شیعه و سنی بنگرد و از همه آموزههای دینی تفسیری عاشقانه و عارفانه به دست بدهد. عشق و عرفانی که آبشخوری جز آیات و روایات ندارد. ان شاء الله |
شمار بازدیدها |
امروز:
123 بازدید
|
معرفی |
|
|
دسته بندی مطالب |
لینک های وبلاگ ها |