قالیباف در سایتش از مواجه خود با اسوه از عشق خالص نوشته است. من دریغم آمد، از آن به بی تفاوتی بگذرم. مناسب دیدیم آن را در اینجا هم بیاورم. خیلی هنر می خواهد که کسی مثل این شخصی باشد که گزارشش در ذیل می آید: هفته قبل مراسم افتتاح خط جدید اتوبوس های تندرو بود. بعد از مراسم افتتاح با چند نفر از دوستان شهرداری سوار یکی از اتوبوس ها شدیم تا درکنارمردم یک بار کل خط را بازدید کنیم. در یکی از ایستگاهها پیرمردی هفتاد و چند ساله سوار اتوبوس شد.اتفاقاً در کنارم نشست و در کمال تعجب دیدم برخلاف دیگر مسافران به سلامی بسنده کرد. اول احساس کردم که من را نشناخته است.خوشحال شدم. فرصت را مناسب دیدم تا بتوانم بعداز مدت ها بدون غل و غش و تعارفات و چند رنگی هایی زمانه، با او به صحبت بنشینم و از خلوص اش بهره ببرم.
سئوال کردم: پدر جان چه کاره ای؟
گفت : حمالم!
از صراحت لهجه اش جا خوردم! ادامه داد : در بازار با گاری بار جابجا می کنم.
گفتم : اوضاعت خوب است؟ راضی هستی؟
گفت : شکر خدا راضیم. روزی ده، پانزده هزار تومان درآمد دارم.
دیگر سر صحبت باز شده بود. در میان صحبت چند نفری آمدند و نامه دادند. احساس کردم به این مصاحبت نیاز دارم و دارد از دستم می رود. هرچه با پیرمرد بیشتر صحبت می کردم به اخلاصش بیشتر پی می بردم.همسرش 2، 3 ماه پیش فوت کرده بود و حالا تنهاست.
چند نفر از دوستان شهرداری که در کنارم بودند؛ با خنده گفتند: این پیرمرد حتماً نمی داند پیش چه کسی نشسته است؟ و گرنه درخواستی مطرح می کرد.
نگاهش کردم. از صحبت هایش فهمیده بودم که من را شناخته است، دیدم لبخندی از سر آرامش و رضایت و یا به طعنه به آنها زد و سرش را پایین انداخت. محترمانه گفتم اگر درخواستی دارد مطرح کند.
گفت : من از زندگیم خیلی راضیم، روزی ما هم دست خداست. تا به حال بیشتر از آنکه فکر می کردم خدا به من لطف کرده. احتیاجی هم ندارم.
واقعاً به حال او غبطه خوردم.
دوباره افرادی که متوجه صحبت های او نبودند زمزمه می کردند که این پیرمرد حواس پرتی است، نکند یادش برود که کجا پیاده شود. خیلی وقت است اینجا نشسته است.
نمی دانم! شاید وجود آن پیرمرد جلوی حرفها و کارهای آنها را گرفته بود و یا اذیتشان می کرد.
ناگهان پیرمرد گفت : نترسید من ایستگاه بعد پیاده می شوم. محو تماشای او بودم. خداحافظی کرد و پیاده شد. با نگاهم تعقیبش کردم. دیدم رفت و گاری اش را برداشت. یادم آمد اسمش را هم نپرسیده ام! ولی عجب آدمی بود. مثل گوهری بود در این زمانه ای که صداقت ، سلامت و توکل کیمیا شده است. کیمیایی که زنده کننده و حیات بخش جامعه است. «ومن یتوکل علی الله فهو حسبه» هر کس بر خدا توکّل کند، خداوندکفایت امرش را مىکند. منبع: قالیباف دات آر |
نويسنده: قلبی خواهان عشق |
(جمعه 88 مرداد 9 ساعت 5:19 عصر) |
اینجا سرای قلبی خواهان عشق الهی است. او میخواهد به گرد خانه عشق الهی طواف کند. از گناه و ستیزهجویی بپرهیزد و عطر محبت و مدارا و وحدت و اخلاص بیافشاند: «فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ»(بقره،197). هدف او این است که خود و خلق خدا را به عشق الهی سوق دهد؛ چرا که دین چیزی جز عشق الهی نیست: «هَلِ الدِّینُ إلَّا الْحُبُّ؛ آیا دین جز عشق الهی است؟». تمام اعمالی که ما انجام میدهیم برای نیل به قرب و وصال الهی است. به پیامبر اسلام(ص) نیز فرمان داده شده است که مزدی جز این را از خلق بر رسالتش نخواهد: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى»(شوری،23). او میکوشد، به دین با عینک محبت، مدارا، اخلاق، عرفان و وحدت شیعه و سنی بنگرد و از همه آموزههای دینی تفسیری عاشقانه و عارفانه به دست بدهد. عشق و عرفانی که آبشخوری جز آیات و روایات ندارد. ان شاء الله |
شمار بازدیدها |
امروز:
8 بازدید
|
معرفی |
|
|
دسته بندی مطالب |
لینک های وبلاگ ها |