متنی که اینک ملاحظه می کنید، نامه ای است که یکی از اهل دل نگاشته و پاسخی است ک من به او داده ام. با عرض سلام خواهشمندم که این متن را اگر نقدی بر آن از هر نظر هست، در صورتی که برایتان ایجاد زحمت نمی شود، برایم ارسال نمایید با سپاس فراوان. خدایا دیروز با یکی از کسانی که دوستشان داری از این که فرمودی تفاوت را در خلقت برای آزمون قرار داده ای حرف می زدیم و من متوجه شدم که چقدر در دنیای خود غرقیم. خدای من تمام منیّت هایی که هست بماند، خودمان هم مدام به این بندها می افزایم. بندهای اسارت مثل این که خانواده ام چه هستند و که هستند. حال چه مثبت یا منفی به گونه ای خود را اصل می پنداریم و فکرخودمان را مشغول این بیهودگی ها می کنیم و خودمان را در آن سهیم می دانیم. شاید یک نگاهی شبیه بعضی از عقاید هندی و برایش اهمیّت زیادی هم قایل می شویم. چه نگاه کودکانه! ای خدای من در این صورت باید به تو در عدالتت شک کنم. چرا که اگر اینها اصل باشند پس تو ظلم کرده ای. درحالی که هرگز چنین نیست و این نگاه در اسلام هیچ جایی ندارد. من گمان می کنم که تو عزیز بی همتای من، در اصل این تفاوت را برای این قرار داده ای تا ببینی که کدامین ما برای خوبی ان (بهرمندی ها از زیبایی ظاهری و چهره و موقعیت خانواده از هر بعد مانند احترام اجتماعی پرستیژ نژادی و مالی و اقتصادی و... ) به خود می بالیم و غره می شویم. در حالی که در بود و نبود آن ذره ای دخیل نبوده ایم و همین طور برای این که معلوم شود که کدامین ما خیلی ساده لوحانه درباره به اصطلاح عیوب موجود در همه آنچه که هست و هست و نه این که من (من نوعی) ایجاد کرده باشم، احساس حقارت می کنیم. غافل از این که این احساس ها به خاطر غافل بودن ما از اصل است. آری اصل و یا همان حقیقت چیز دیگریست. عزیزم، خود را برهان از سرگرم شدن به این بازیچه ها. هیچ نگاه کرده ای به این که کجا ایستاده ای؟ آره خود خودت فقط خودت. تو حتی نمی توانی به آنچه که در ظاهرخود به دست آورده ای، دلخوش کنی و به آن مغرور شوی. پس چطور به دستاورد دیگران که آن هم آیا رویکردی به تو داشته باشد یا نه مغرور می شوی؟ آخر عزیز من اگر بازی به این سادگی ها می بود که شیطان بازنده این بازی نبود. آری شیطان هم فکر می کرد که حسن او در نوع خلقتش از آن خود اوست؛ در حالی که او هیچ نقشی در موجود شدن خود نداشته و وجودش طفیلی لطف خالق اوست؛ اما او هیچ حواسش به این موضوع نبود و اینجا بود که سقوط کرد. چرا که به آنچه که به او هیچ ربطی نداشت، بالید او محو و مغرور به حسن های موجود در خود شده بود؛ اما نه با این ذهنیت که معبودش او را چنین خلق کرده؛ بلکه با این ذهنیت که آری من چنینم و من و من و باز هم من و منیت، و او بازنده شد و چه بسا که قریب به این شرایط شویم چه در یأس به خاطر شرایط موجودمان و چه به خاطر غرور به شرایطمان که در هر دو صورت گم کردن حقیقتی است که همان اصل باشد و اصل پنداشتن خود و هر آنچه غیر از اوست می باشد. چقدر تو زیبایی محبوب من. عزیزم از تو می خواهم که دریابیم از این که بخواهم گم شوم در میان این شلوغ بازار بندهای نامرئی. خدایا مباد که چونان شیطان گم کنم راه که تا اخر هم نفهمم که کجا را اشتباه کردم؛ چرا که شیطان سرگرم بازیچه ها شد و نفهمید که در درک اصل اشتباه کرده خدایا از تو می خواهم که مرا از کثیفی های موجود برهانی. عزیزم. هرکه این متن را بخواند می اندیشد که من با علوم جامعه شناسی نباید میانه چندان خوبی داشته باشم؛ در حالی که این طور نیست و این برداشت به خاطر این است که باز هم این اصل زیبا پنهان شده و خود را به راحتی نمایان نمی کند مثالی برای درک عمق مطلب حضرت ابراهیم عزیزم با هر نظری که باشید، چه پدر او را موحد بدانیم و یا ندانیم، بر اساس ظاهر قرآن هرچه به هر حال او در خانواده ای مشرک سر می کرد. چقدر زیباست این ارتباط. خدای من، این همان سری است که خداوند در وجود انسان قرار داده. این همان سر عجیب است. این همان اختیار انسان این همان منی است که خداوند دعوت به کمالش می کند. خیلی عجیب و زیباست این که خداوند بیشترین اختیار را به ساحت اندیشه می دهد. چقدر اندیشه و نیت مقدس است. تو با امکانات ریالی قصد نزدیک شدن داشته باشی یا دلاری و یا تو مشهور همه مردم باشی یا این که در ده کوره ای دور و گمنام. وقتی تو خالص برای او شوی .... دوستت دارم. عزیزم، به تو پناه می آورم. مرا دریاب و مأمنم باش و ایمنم قرار ده. اللهم صل علی محمّد و آل محمّد
به نام خدا و با سلام چقدر زیبا و درست نوشته ای. این ندای فطرت پاک است. این فریاد عقل سلیم است. این آیه آیه های قرآن است که ترجمه کرده ای؛ چنان که به ذهنم رسید، ذیل هر کلامت، آیه از قرآن بیاورم. آری، ما متأسفانه حقیقت خود و هستی را گم کرده ایم. علیرغم آن که به وضوح می بینیم، ما هیچ چیز از خود نداریم، به داشته هایمان مغرور و از نداشته هایمان اندوهگینیم. باید همواره به خود تلقین کنیم که هر چه هست، از آن اوست. او که همه چیز را آفریده است. او که اگر قلبمان را بایستاند، نمی توانیم به حرکتش درآوریم. او که اگر نَفَسمان را در سینه امان محبوس کند، نمی توانیم برآوریم. بعد مایی که از یک لحظه دیگرمان خبر نداریم که آیا زنده ایم یا مرده، سالمیم یا مریض، کوریم یا بینا، مالمان هست یا از دست رفته، پست و شهرتمان هست یا از ما گرفته اند، باز ما به داشته ها دلخوشیم و مغرور، و از نداشتنشان نگرانیم و مغموم. این داشته ها هیچ گاه ما را کامیاب نخواهند کرد. مثل سراب اند. تا وقتی به آنها نرسیده ای، حسرت داشتنشان را داری؛ اما وقتی به آنها می رسی، می یابی که صدای دهل است که شنیدنش از دور خوش است. آبی در میان نمی بینی. همچنان تشنه کامی. گویا فریبی بیش نبوده است. ما تا زمانی که از قید منیت بیرون نیامده ایم، گرفتاریم. در قفسیم. در زندانیم. دل گرفته ایم. پریشانیم. سینه امان تنگ است. نشاط نداریم. آرامش از ما گرفته است. خلاصه هیچ نداریم؛ اما وقتی از قید منیت بیرون بیاییم، آزادیم. همه هستی زیر پای ماست. سینه ای گشاده داریم. بانشاطیم. عاشقیم. به همه چیز عشق می ورزیم. همه چیز داریم. هر که او را داشت، چه را نداشت و هر که او را نداشت، چه را داشت. باید همیشه این نگاه را داشت که تو داری. باید همیشه این شعله عشق را در دل افروخت. باید همیشه با معشوق دلدادگی کرد. باید همیشه عاشق او بود. باید به یاد او گریست. باید به یاد او لبخند بر لب داشت. باید فانی در او شد. باید جز او را ندید. باید جز او را نخواست. باید به جز او دل نبست. باید تنها نگران از دست دادن او بود. باید غم ما غم دوری از او باشد. آه که چقدر لذت بخش است، این حال و هوا. آه که چقدر دوست داشتنی، این عاشقی و دلدادگی. هرچه بیش تر شراب عشقش را می نوشی، بیش تر عاشق می شوی. هرگز سیر نمی شوی. مثل آب شور دریاست. هرچه می نوشی، تشنه تر می شوی. درود بر تو. درود بر همه عاشقان دنیا. صلی الله علی محمد و آل محمد. |
نويسنده: قلبی خواهان عشق |
(سه شنبه 89 آذر 23 ساعت 6:29 صبح) |
اینجا سرای قلبی خواهان عشق الهی است. او میخواهد به گرد خانه عشق الهی طواف کند. از گناه و ستیزهجویی بپرهیزد و عطر محبت و مدارا و وحدت و اخلاص بیافشاند: «فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ»(بقره،197). هدف او این است که خود و خلق خدا را به عشق الهی سوق دهد؛ چرا که دین چیزی جز عشق الهی نیست: «هَلِ الدِّینُ إلَّا الْحُبُّ؛ آیا دین جز عشق الهی است؟». تمام اعمالی که ما انجام میدهیم برای نیل به قرب و وصال الهی است. به پیامبر اسلام(ص) نیز فرمان داده شده است که مزدی جز این را از خلق بر رسالتش نخواهد: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى»(شوری،23). او میکوشد، به دین با عینک محبت، مدارا، اخلاق، عرفان و وحدت شیعه و سنی بنگرد و از همه آموزههای دینی تفسیری عاشقانه و عارفانه به دست بدهد. عشق و عرفانی که آبشخوری جز آیات و روایات ندارد. ان شاء الله |
شمار بازدیدها |
امروز:
15 بازدید
|
معرفی |
|
|
دسته بندی مطالب |
لینک های وبلاگ ها |