متنی که اینک ملاحظه می کنید، پنجمین نامه دانشجو و طلبه سابق این کشور است؛ به همراه پاسخی که اینجانب به آن داده ام. متن نامه و پاسخ اینجانب به قرار ذیل است: شما نخست دو نکته را یاد آور شده و در بیان نکته اول نوشته اید: یک: چه بسا تأثیری که شما در تعمیق مذهب دارید، بیشتر از خصمتان است؛ زیرا آن ها با عقاید و ظاهرگرا بودنشان، جذابیت آموزه های عقلانی گفته های محمد را هم از بین می برند؛ ولی شما با تطابق این نوع از آموزها با شرایط روز آن را جذابتر می کنید. نقطه منفی راه شما این است که گروندگان با شیوه شما، بیشتر از گروه قبل احتمال گرایش به عقایدی از جمله تقدس قرآن و تنها منبع درست بودنش را دارند. عرض می کنم: این سخن شما اظهار نظری مطابق واقع است. من بر این باورم که دین یک مقوله عاقلانه و عاشقانه است؛ یعنی هم مطابق عقل آدمی است و هم مطابق عشق او. به تعبیر دیگر دین یک امر فطری؛ یعنی مطابق فطرت عقلی و عاطفی آدمی است؛ لذا نمی توانم هیچ چیزی را که با عقل و عاطفه مخالفت دارد، جزو دین برشمارم. آنچه که اظهار می کنم، چیزی است که با تمام وجودم آن را دریافته و به آن ایمان دارم. آنان که دین را نامعقول و نامطلوب معرفی می کنند، گرفتار تعصب کور و جمود فکری اند و از دین فقط پوسته آن را گرفته اند و بلکه بر تن دین پوستینی وارونه پوشانده اند. آنان از هسته و روح دین بهره ای ندارند. پوسته دین هم به طور عمده امری تاریخی و قومی است؛ اما هسته دین امری فراتاریخی و جهانی است. در بیان نکته دوم نوشته اید: دو: قرار بود در ضمن بحث به هم احترام بگذاریم؛ نه اینکه به قول شما عقایدی از جمله اعتقاد نداشتن من به وجود خدا را دلیلی بر عدم توانایی در حس خدا و در حقیقت از سرخوردگی از این عدم توانایی بدانید. من در تمام مراحل بحث سعی کرده ام، دلایل قابل استناد و علمی را ارائه کنم و اعتقادم هم ناشی از این نوع مستندات است. این مسئله یکی دیگر از همان بی انصافی هایتان است. بارها تأکید کرده ام و باز هم تأکید می کنم من بر وجود آموزه های عقلانی در قرآن و مخصوصا آموزه های اخلاقی قابل ستایش نقدی ندارم. آن را به عنوان متنی مرجع دانستن و افضلیتش بر دیگر منابع قابل نقد است. تقدس یک متن یا یک انسان باعث تعصب می شود. مهم ترین نتیجه منفی این عارضه اصرار بر درست بودن همه چیز و حتی اشتباهات و نقاط منفی آن متن است. عرض می کنم: اولاً، من همواره می کوشم، حرمت دیگران را رعایت کنم. اگر سهواً خلاف آن صورت گرفته، پوزش می خواهم و هر آنچه که خلاف ادب نوشته ام، یادآور شوید تا اصلاح کنم. ثانیاً، تردیدی نیست در این که اگر کسی به خدا باور نداشته باشد، نمی تواند در خود حسی از او داشته باشد. چطور بتوان نسبت به کسی که باور به وجودش نداریم، دلدادگی و عشق ورزی کنیم و نتایج گراسنگ آن را به وضوح مشاهده نماییم؟ ثالثاً، من در مواردی از شما تقاضای مستندات کرده ام. در آن موارد به وضوح ملاحظه می شود که شما یک تخیلی می فرمایید و بعد لباس حقیقت بر آن می پوشانید؛ نظیر این که فرمودید که اقای دولابی به جهت حرص نداشتنش دارای آرامش بوده است. سند شما در این زمینه چیست؟ آیا خود او در این زمینه سخنی گفته است؟ یا توجیهی است که شما اظهار فرموده اید؟ رابعاً، مناسب است، در تقریری دیگر بیان کنم که آموزه های دینی بر سه قسم است: اول، آموزه های عقلی، اعم از عقل عملی که بر حسن و قبح عقلی مبتنی است یا عقل نظری که بر بدیهیات و یا ضروریات متکی است. به نظر می رسد که شما این قسم از آموزه های دینی و قرآنی را می پذیرید. اگر چنین باشد، باید خدا و قیامت را هم که با عقل قابل اثبات است، قبول فرمایید؛ اما این گونه نیست و شما آنها را منکرید. دوم، آموزه های عقلائی که عبارت از امضای قراردادها و سنت هایی است که در میان عرب حجاز عصر پیامبر(ص) وجود داشته است. این ها تا جایی که با عقل مخالفت نداشته، از سوی پیامبر(ص) تأیید شده و در مواردی نیز تکمیل گردیده است. چنان می نماید که شما این دسته از آموزه ها را نمی پذیرید؛ اما به هر حال، باید به قراردادها و سنت های هر قومی احترام گذارد ولو آن که ما به آن پای بند نباشیم. مگر آنهایی که خلاف عقل اند. اگر ما قراردادها و سنت هایی را قبول کردیم ولو آن که از قوم دیگری باشد، خلاف عقل و سیره عقلاء نیست؛ چنان که مردم هند زبان انگلیسی را از انگلیسی ها پذیرفتند و ما پوشیدن لباس کت و شلوار را از اروپاییان. سوم، آموزه های وحیانی که با تجربه نبوی پیامبر(ص) به دست آمده است؛ نظیر صور برزخی بهشت و دوزخ که در تجربه معراج مشاهده کردند. نوعاً این تجربه ها اگر از سوی افراد راستگو و امین و مورد اعتماد بیان شود، قابل اعتمادند؛ به خصوص آن که تجربه کنندگان فراوانی داشته باشند. البته تجربه صور برزخی به انبیاء اختصاص ندارد و افراد عادی هم به چنین تجربه هایی دست می یابند؛ نظیر کسانی که تجربه های نزدیک مرگ داشته اند. چنین تجربه هایی به متدیننان به دین خاصی اختصاص نداشته است. از این رو، نمی توان آن تجربه ها را یک امر ایدئولوژیک خواند و از پذیرش آنها سربرتافت. خامساً، انکار نمی کنم که تقدیس کورکورانه یک متن مانع از نقد آن می شود؛ اما اگر تقدیسی عالمانه باشد، مانع از نقد آن نیست. شما فرمودید که در قرآن اشتباهات و نقاط منفی وجود دارد؛ اما این ادعایی بیش نیست. اگر مواردی را بیان فرمایید، بهتر می توان پاسخ داد. در ادامه نوشته اید: و حالا باز حس جاودانگی، باز می شود به علم انسان استناد کرد. اینکه می گویید مکان و غذا محدودیت دارد: بشر در حال کشف سیاراتی از جمله ماه است که کم کم شرایط زندگی در آن قابل فراهم است. عرض می کنم: اولاً، علوم بشری سیر نزولی قدرت ها و توانایی های آدمی را انکار نمی کند و هیچ امکانی را نمی تواند فراهم سازد که بالاخره مانع سیر قهقرایی رشد آدمی و سرانجام مرگ او بشود. شما پدیده مرگ را چگونه توجیه می کنید و چه وجه معقولی می توانید برای آن بیان نمایید؟ ثانیاً، آدمی فقط یک حس و تمایل به نام حس و تمایل به جاودانگی ندارد. او تمایل دارد، قوای جسمانی و روحانی اش نیز برقرار باشد و زوال نپذیرد. آیا در این جهانی که همه موجودات جهان در حال تطور و تغییرند، می توان تصور کرد، روزی فرا برسد که قوای جسمانی و روحانی آدمی ثبات داشته باشد و زوال نپذیرد؟ ثالثاً، شما چطور روزی را تصور می کنید که آدمی بتواند در سیارات دیگر که امکان حیات در آنها نیست، زندگی کند، اما نمی توانید بپذیرید، پس از مرگ بتواند به حیاتش ادامه دهد؟ اگر شما می پذیرید، امری که اکنون ناممکن است، روزی ممکن شود، حیات پس از مرگ را نیز باید همین گونه تلقی کرد. رابعاً، تردیدی نمی توان داشت که جوهر حیات آدمی، روح اوست و گرنه اگر روح از بدن مفارقت جوید، جسم می پوسد و از بین می رود. شما اساساً، چرا لازمه ادامه حیات آدمی را تعلق جسم مادی به او می دانید؟ چرا قائل نمی شوید که روح بدون این جسم مادی هم امکان حیات دارد؟ نوشته اید: اگر عمر طولانی انسان ظلم به کسانی باشد که این مزیت را نداشتند، پس باید این اشکال در مورد پیشرفت های کنونی بشر هم نسبت داد که برای انسان ها رفاه آورده است. نشستن به پای عدالتی که روزی همه ظلمها را برچیند و ما از این زیردست بودن نجات دادن شده همین وضع کشورهای جهان سوم که مرکز ظهور چهار دین بزرگ جهانند. طبق آمار سازمان ملل، بیشترین احجاف در حق بشر هم در این کشورها رخ می دهد. چون نشسته اند به پای همان عدالت و کاری نمی کنند. هرچند کم کم این نوع دید با تطابق عقایدی مثل انتظار با آماده شدن برای ظهور در حال از بین رفتن است؛ ولی این نوع تطابق هم از آن چسباندن های مذهبی هاست برای توجیه همه چیز درست بودن دین، وگرنه وقتی خودمان بلند شدیم و همه چیز را درست کردیم و قانون حاکم شد دیگر مهدی می خواهیم چکار. عرض می کنم: اولاً، باید ما نظریه ای که برای تفسیر هستی به دست می دهیم، حکیمانه و عادلانه باشد. اگر شما تفسیری از هستی به دست دادید که مستلزم بیهوده و ظالمانه بودن نظام هستی باشد، نظریه شما قابل دفاع نخواهد بود. ثانیاً، رفاه آدمی به برخورداری از مادیات نیست. بسا انسان های مرفهی که زندگی تلخی را تجربه می کنند. رفاه آدمی به تفسیر حکیمانه و عاشقانه او از هستی است؛ طوری که تمام رنج های زندگی اش توجیه معقول و دلپذیری داشته باشد. آنانی که به خودکشی روی می آورند، فقط به این جهت نیست که از رفاه مادی محرومند؛ بلکه بسیاری بر اثر پوچ و هیچ دانستن زندگی است که خودکشی می کنند. ثالثاً، حس عدالت جویی و گسترش عدالت به سراسر جهان از احساس های واقعی و ارزشمند آدمی در طول تاریخ بوده است. سیر کلی رشد آدمی در طول تاریخ نیز تحقق و گسترش عدالت را در جهان هدف گرفته است. تردیدی نمی توان داشت که هر روز که می گذرد، جوامع بشری شکلی عادلانه تر به خود می گیرند. به این ترتیب، پیش بینی حاکمیت عدل در سراسر گیتی انتظاری دور از واقع نیست. به این ترتیب، انتظار منجی در هر عصر و قومی از فطریات بشری است. انتظار ظهور مهدی در میان مسلمانان و یا شیعیان نیز از این قسم بیرون نیست. چنان که در آموزه های روایی آمده، واقعیت قیام مهدی(ع) برای عدالت گستری چیزی جز مهیا شدن تمام بشریت برای این مهم نیست. در آموزه های روایی آمده است که خود مردم باید زمینه را برای قیام منجی و برپادارنده عدالت مهیا سازند. در قرآن آمده است: «ِ إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم (رعد، 11)؛ خداوند سرنوشت هیچ قومی را عوض نمی کند، مگر این که خودشان عوض کنند». ثالثاً، این که بشر طالب عدالت و گسترش آن است، در صورتی موجه می نماید که بر کل هستی عدالت حاکمیت داشته باشد و گرنه مثل این است که ما در آب گل آلود در پی آبی گوارا باشیم. ما با باور به این که انسان پس از مرگ حیات دارد، قائلیم که اگر در این جهان به کسی ظلم می شود، در جهان دیگر به آن رسیدگی می گردد؛ اما شما چگونه ظلم های رفته بر آدمیان را قابل رسیدگی می دانید؟ رابعاً، هرگز نشستن به امید این که روزی در جهان عدالت حاکم شود، هرگز در دین توصیه نشده است و اگر چنین اندیشه ای از سوی برخی از دینداران اظهار شده، قابل دفاع دانسته نمی شود. خامساً، اگر دین را مجموعه ای از احکام عقلی و عقلائی و تجارب روحی و معنوی معرفی کنیم، نمی توان به چهار دین اسلام، یهودیت و مسیحیت و زرتشتی محدود کرد. لذا باید گفت: تمام بشر دارای دین اند. نیز اگر دین را به ارتباط آدمی با یک امر قدسی و غیبی تعریف کنیم، آن نیز شامل ادیانی مثل هندی و بودایی می شود. علامه طباطبایی با مطالعه اوپانیشادهای هندی ها به این باور رسیده بود که دین آنان نیز منشأ قدسی و غیبی دارد (نک: قرآن در اسلام). بنابراین دین امری جهانی است و به خاورمیانه و جهان سوم اختصاص ندارد. به همین رو، در قرآن آمده است که خداوند برای هر قومی پیامبری فرستاده است: «وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هاد (رعد، 7)؛ هر قومی هدایت گری دارد». نوشته اید: در مورد تحدی قرآن یک مطلب قابل توجه است. قبول دارید حتما که هیچکدام از انسان ها دقیقا مثل هم نیستند. پس نه حرفشان و نه هیچ اثر بشری از دو نفر می تواند دقیقا شبیه هم باشد. حالا اینکه یک نفر با مراقبت و رعایت اخلاق به آموز هایی دست یافته که در میان قومش برترین بوده، از طرفی قومش به دلیل زیر پا گذاشتن عدالت و اینطور فضیلت ها از این آموزه ها دور شده بودند، دلیل نمی شود، دیگر نه در هیچ زمانی و نه توسط هیچ کسی این سطح از آموزه ها گفته نشود. به قول خودتان آموز های قرآن تذکری بر فطریات است و عقلانی. داشتن یک عقل انسانی سالم می تونند همه این ها بیان کند. حالا در آن زمان و در آن مکان نه در مکان و زمان دیگری. چه بسا فلسفه نجات بخش فکر بشری از سوی امثال سقراط و افلاطون و ارسطو قرن ها قبل از محمد بوده است. نقل های دینی هم مانند حوادث تاریخیست که قطعیت در حقیقت داشتن همه جزئیات ندارند. شاید افراد زیادی آن را نقل کنند؛ ولی خودتان مستحضرید اختلاف قرائات در قرآن مسئله ایست جدی در تحریف قرآن. مواردی از جمله اینکه قرائات قرآن با متن وحیانی متفاوت است با عقل جور نمی آید. عرض می کنم: اولاً، هر واقعه تاریخی نظیر تحدی پیامبر اسلام(ص) باید در همان فضا و بستر وقوعش مطالعه شود تا حقیقت آن مکشوف گردد. حضرت محمد(ص) مجموعه هایی از سخنان را به نام سوره های قرآن آورده بود که نه از کسی آموخته و نه از ذهن خودش تراوش کرده بود؛ بلکه از غیب به او القاء شده بود. تحدی آن حضرت چنین بود که اگر ادعا می کنید، خود من این سوره ها را بافته ام، شما نیز چنین کنید؛ یعنی بدون این که از کسی آموخته باشید و نیز بدون این که از ذهن خودتان ترواش کرده باشد، سخنی مانند سخن من در حد ده سوره یا حتی یک سوره بیاورید؛ چنان که در قرآن آمده است: «أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ * فَإِلَّمْ یَسْتَجیبُوا لَکُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (هود، 13-14)؛ یا مىگویند: "این [قرآن] را به دروغ ساخته است." بگو: "اگر راست مىگویید، ده سوره برساختهشده مانند آن بیاورید و غیر از خدا هر که را مىتوانید فرا خوانید." پس اگر شما را اجابت نکردند، بدانید که آنچه نازل شده است به علم خداست، و اینکه معبودى جز او نیست. پس آیا شما گردن مىنهید؟» این تحدی در سراسر تاریخ جاری است. هیچ کسی نمی تواند سخنی بگویید که نه از دیگری آموخته و نه از ذهن خودش ترواش کرده، جز این که از غیب به او رسیده باشد. بنابراین، اعجاز قرآن به خارق العاده بودن نحوه دریافت آن بود. کسی سخنانی را بر مردم می خواند که آن سخنان را نه از دیگران آموخته بود و نه ساخته خودش بود؛ بلکه از ماوراء به او القاء شده بود؛ چنان که در قرآن آمده است: «وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمینِکَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ * بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فی صُدُورِ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلاَّ الظَّالِمُونَ (عنکبوت، 48-49)؛ و تو هیچ کتابى را پیش از این نمىخواندى و با دست [راست] خود [کتابى] نمىنوشتى، و گر نه باطلاندیشان قطعاً به شک مىافتادند. بلکه [قرآن] آیاتى روشن در سینههاى کسانى است که علم [الهى] یافتهاند، و جز ستمگران منکر آیات ما نمىشوند.» نیز آمده است: «وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّکَ لَتَهْدی إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ (شوری، 52)؛ و همین گونه، روحى از امر خودمان به سوى تو وحى کردیم. تو نمىدانستى کتاب چیست و نه ایمان [کدام است؟] ولى آن را نورى گردانیدیم که هر که از بندگان خود را بخواهیم به وسیله آن راه مىنماییم، و به راستى که تو به خوبى به راه راست هدایت مىکنى.» ثانیاً، فطری بودن آموزه های قرآن هرگز مستلزم این نیست که کسی بتواند بدون فراگیری از دیگران و نیز بدون تکیه بر داشته های ذهنی خود سخنی بگوید، مگر این که از غیب به او برسد. قرآن خودِ فطرت نیست؛ بلکه آموزه هایش موافق فطرت است. به این ترتیب، با تکیه بر عقل چه فردی یا جمعی نمی توان با قرآن تحدی کرد؛ چون شرط تحدی قرآن است که سخن ارایه شده، از طریق آموختن از دیگران یا تأملات شخصی نباشد. ثالثاً، چنان که گفته شد، شرط تحدی قرآن این است که معارضه کننده، سخنی را که می گوید، نه از کسی آموخته و نه از ذهن خودش تراوش کرده باشد. بنابراین اگر کسانی بیایند و با فراگیری از دیگران یا تأملات شخصی سخنی بگوید که در پاره ای از اجزاء و جزئیات بهتر از قرآن باشد، نافی اعجاز قرآن نخواهند بود. آنچه که کسانی مانند سقراط و افلاطون گفته اند، از دو حال بیرون نبوده است: یا از دیگران آموخته اند و یا حاصل تأملات و مطالعات خودشان بوده است؛ بنابراین سخنان آنان مصداق معجزه نخواهد بود. البته امور خارق العاده ای که بدون تعلّم و تأمّل بوده باشد، اختصاص به انبیاء ندارد. برخی از افراد عادی نیز از امور خارق العاده برخوردار می شوند که از آن به «کرامت» تعبیر می کنند. تفاوت خوارق عادات انبیاء با دیگران این بوده است که آنان آنها را نشانه نبوت برمی شمردند؛ اما دیگران چنین ادعایی ندارند. رابعاً، در نقل های دینی هرگز سخن در این نیست که باید به هر روایت و نقلی اعتماد شود. بی شک پاره ای از روایات دینی مجعول و یا محرّف اند و باید کنار نهاده شوند و یا شکل اصیل آنها بازشناسی گردد و آنگاه مورد بهره برداری واقع شوند. خامساً، هرگز در قرآن تحریفی که اعتبار و شأن هدایت کنندگی آن را زایل سازد، رخ نداده است. تمام مواردی که در زمینه قرائات قرآن نقل شده، تأثیری در معنای آیات ندارند؛ زیرا قرائات قرآن شأنی بیش از روایات ندارند. تردیدی نمی توان داشت که قرآن معیار ارزیابی روایات اند؛ چون قرآن به نحو متواتر نقل شده است؛ اما روایات به نحو آحاد. به همین جهت، هر روایتی بر قرآن عرضه می شود. چنانچه با قرآن مخالفت داشت، مردود تلقی می گردد. قرائات نیز همین گونه اند. سیاق آیات به گونه ای است که هر گونه روایت و قرائتی را بر نمی تابد. حداکثر نقشی که یک قرائت ایفا می کند، این است که یک لفظ را ذووجوه می سازد؛ اما نظر به سیاق آن لفظ، تعیین خواهد کرد که کدام وجه می تواند صحیح باشد. بنابراین اختلاف قرائات هیچ زیانی به اعتبار قرآن نمی رساند. |
نويسنده: قلبی خواهان عشق |
(چهارشنبه 91 اردیبهشت 27 ساعت 7:15 عصر) |
متنی که در ذیل آمده است، سومین نامه یک دانشجوی سابق است؛ به همراه پاسخی که اینجانب به آن داده ام. شما نوشته اید: من علت وجودمان را طبیعت و مسائل طبیعی و ملموس میدانم و شما خدای نادیدنی غیر محسوس، پس قانون علیت را رد نکرده ام. عرض می کنم: اولاً، اگر شما علیت را قبول کردید، باید لزوماً بپذیرید که یک منبع قدرت و شعوری هست که این تکاپوی طبیعت و رشد و تکامل موجودات را مدیریت می کند. ما به این منبع قدرت و شعور، خدا می گوییم. ثانیاً، خدا هم دیدنی است و هم نادیدنی. به تعبیر قرآن هم ظاهر است و هم باطن. خدا چیزی مستقل از هستی نیست. خدا عین هستی است. اگر شما هستی را قبول داری، لزوماً خدا را هم قبول داری، ولو آن که خوش نداشته باشی، اسمش را به زبان بیاوری. هستی هم در دیدنی ها منحصر نیست. آیا شما می توانید، با قاطعیت بگویید که تمام هستی را با چشم می بینی؟ نوشته اید: همان طور که خودتان فرموده اید آموزه های دینی اگر برمبنای این چهار منبع باشند مورد قبولند؛ من هم با توجه به این نکته که صبغه غالب قرآن مباحث اخلاقی تربیتی است، در انتهای مطالبم گفتم که اخلاقیات را قبول دارم؛ نه به همان صورت هزار و چهارصد سال پیش. کلیات اخلاق را می گویم. استدلال اثبات خدایتان مثل قبلی قانع کننده نیست. پاسخم این است که: اولاً، چنان که عرض کردم، اگر شما به گزاره های عقل اعم از نظری و عملی و نیز اداراکات بدیهی باور داشته باشی، باید خدا را هم قبول کنی. خدا منبع قدرت و شعور هستی است. البته در عین حالی که خدا عین هستی هم هست. شما علیت را قبول دارید. حال می پرسم، آیا رویش گیاهان و گردش خورشید و ماه بدون هیچ قدرت و شعوری صورت می گیرد؟ بی تردید خواهید گفت: نه. من هم عرض می کنم، ما به منبع این قدرت و شعور می گوییم، خدا. ممکن است، شما بگویید، طبیعت. در لفظ مناقشه نداریم. نیز از شما می پرسم، آیا رویش گیاهان و گردش خورشید و ماه بی نظم است؟ بی شک خواهید، گفت: نه، نظم دارند. یک سیر مشخصی را طی می کنند و از قوانین معینی پیروی می کنند. باز می پرسم، تعیین این نظم و سیر و قوانین مبتنی بر تصادف است یا بر یک عقلانیت و شعوری استوار است؟ توضیح می دهم: یک گیاه برای این که رشد کند، باید آب و نور و اکسیژن و کود و دیگر عواملش به اندازه و به موقع باشد و گرنه می خشکد. تنظیم اینها شعور می خواهد. این شعور در سراسر هستی و موجودات جهان وجود دارد. ما به منبع این شعور می گوییم، خدا. شما هم می گویید، طبیعت. در لفظ نزاع نداریم. ثانیاً، اخلاق دو قسم است: اخلاق عقلی و فطری، و اخلاق عقلائی و قراردادی. اخلاق فطری مثل عدالت ورزیدن و احسان کردن و راست گفتن و مانند آنها. این قسم از اخلاق، ثابت است. به تعبیر قرآن سنت الهی است و تغییر نمی پذیرد. در گذشته و زمان پیامبر اسلام(ص) چنین اخلاقیاتی ممدوح بوده است. حالا هم ممدوح است. اما اخلاق قراردادی عبارت از آنهایی است که یک قومی میان خود قرار می دهد و رعایت آنها را از افرادش می خواهد؛ مثل کراوات زدن در میان اروپاییان و بسیاری از کشورهای دیگر. اینها از قومی به قوم دیگر و از عصری به عصر دیگر تفاوت دارد. اگر بفرمایید، رعایت برخی از آداب و رسوم در گذشته ممدوح بوده و امروزه ممدوح نیست، سخن حقی است. منتها هر قومی باید آداب و رسوم قوم دیگر را محترم بشمارد ولو آن که برای خودش احترام نداشته باشد. این آداب و رسوم تا جایی که خلاف عقل نباشد، محترم اند ولو با آداب و رسوم ما تفاوت داشته باشد. این گونه نیست که آداب و رسوم ما حق باشد و آداب و رسوم دیگران باطل. آداب و رسوم همه اقوام حق است، مگر آنچه که خلاف عقل باشد. اگر بفرمایید، برخی از آداب و رسوم اسلامی امروزه مفسده دارد، اگر چنین امری ثابت شود، خلاف عقل است و باید برچیده شود. احکام اسلام هم تابع مصالح و مفاسد است. نوشته اید: یکی از دلایل مهم آرامش انسان ها با یاد و نام خدا، توجه به این نکته دینیست که خدا موجودی نامتناهی است که آفریننده و مادر ماست. هیچکس مانند او شما را دوست ندارد. این نوع از آرامش مانند آرامش کسیت که عاشق است و وقتی پیش معشوقش میرود، به آرامش میرسد. تازه این معشوق بر خدا ارجحیت دارد و آرامشش بیشتر است؛ چون جوابت را می دهد و میتوانی لمسش کنی. در پاسخ باید گفت: اولاً، راه دوری نرویم. آیا اگر شما به یک حیوان یا گیاه محبت کنید، او با زبان جواب محبتت را می دهد؟ آیا اگر محبت شما را با زبان جواب نداد، محبت شما بی جواب است؟ چرا باید انتظار داشته باشیم که درک همه واقعیات با حواس لامسه و مانند آن باشد؟ آیا این انتظار بی جا نیست؟ ثانیاً، مشکل ما این است که نمی آییم، محبت خدا را با جان و دل تجربه کنیم و گرنه، یکبار تجربه این محبت کافی است تا نشان دهد که محبت او کجا و محبت مادر کجا. آیا تا به حال، با خدا چنان سخن گفته ای که قطرات اشک بر گونه هایت جاری بشود؟ ثالثاً، بر عکس نظر شما محبت خدا، از جهات بسیاری بر محبت مادر ارجح است: شما همیشه به مادر دسترسی نداری؛ اما به خدا دسترسی داری. مادرت می میرد؛ اما خدا نمی میرد. مادرت بسا نمی تواند نیازهایت را برطرف کند؛ اما خدا می تواند. مادرت بسا به تو محبت بی جا می کند و یا در محبت افراط و تفریط دارد؛ اما محبت خدا متعادل است. محبت مادرت محدود است؛ اما محبت خدا حد و حصری ندارد. البته اگر محبت الهی برای کسی تجربه نشده باشد، افسانه می نماید؛ اما برای کسی که تجربه شده باشد، عین واقعیت است. نوشته اید: یک نکته مهم دیگر اینست که ما چون هیچوقت خدا را محسوس حس نکرده ایم، همیشه او را بر معشوق های بشری و ملموس ترجیح میدهیم؛ چون اصلا ندیده ایم که بفهمیم خوب است یا بد. فقط کسی به نام پیامبر آمده گفته یک موجودی هست این طور و آن طور. حرف های خودش را هم آورده گفته همان خدا اینطور گفته و بعد هم برای اینکه بشر انکار نکندش گفته اصلا ماده نیست که تو بخواهی بروی ببینی. او بوده این حرف ها را زده یا نه. عرض می کنم: اولاً، من خدایی را که حسش نکنم، قبول ندارم و نمی پرستم؛ لذا من نماز و دعا و عبادتی را که همراه با اشک نباشد، خوش ندارم. آدم تا به یاد خدا اشک نریزد، عشق و لذت الهی را درک نمی کند. درک لذت و عشق الهی و دعا و عبادت نیز دور از دسترس نیست. همه می توانند به آسانی تجربه اش کنند. ثانیاً، وجود خدا فقط با نقل پیامبر(ص) ثابت نمی شود. خدا را عقل و شهود هم ثابت می کند. البته وجود خود پیامبر(ص) نیز تابلوی خدا بود. من به شما یک پیشنهاد می کنم. افراد الهی و اهل حال و عاشق خدا در همین دوره معاصر هم پیدا می شوند. شما یک ملاقاتی با یکی از آنان داشته باش. اگر خدا برایت ثابت نشد، مرا مذمت کن. منتها باید اهل حال و عاشق واقعی خدا را بیابی. هرکسی چنین نیست. نگاه او، نفس او و صورت او و تمام وجود او خدا را فریاد می کشد و این فریاد قابل شنیدن است؛ مگر کسی خود را به کری بزند و لجاجت کند. نوشته اید: این نکته را بگویم که من قبول دارم پیامبران در هر زمانی از مصلحان بوده اند و آموز های اخلاقی هم که آورده اند، در زمان خود اصلاح کننده بوده. نام خدا را آورده اند تا بشر به دنبال چوب و سنگ نرود و بیخود دنبال آفریننده نگردد. حالا آن زمان پیشرفت علم نبود و گفتند خدا انسان و همه چیز را به وجود آورد؛ چون فهمشان پایین بود. در پاسخ می گویم: اولاً، پیامبران تنها یک مصلح صرف نبودند. آنان با عالم غیب هم مرتبط بودند و از غیب به سوی اصلاح قومشان فراخوانده شده بودند. صداقت و امانت پیامبر(ص) و سوره های قرآن که به کلی با سخنان عادی اش متفاوت بود، نشانه ارتباط او با عالم غیب بود. ثانیاً، نادیدنی خواندن خدا از سوی پیامبران خدعه و دروغ نبوده است. اندکی توجه به حالت صدق و امانت و خلق حسن پیامبران کافی است که به صداقت و راستگویی ایشان اطمینان پیدا کنیم. علاوه بر این که آنان با نادیدنی شمردن خدا خواسته اند، به بعد باطن خدا توجه دهند و گرنه خدا هم ظاهر است و هم باطن. نوشته اید: در ضمن وجود مسائلی مانند شفای بیمار و کرامت و اینطور اتفاقات همان طور که در نامه قبلی هم گفتم، به طور علمی اثبات شده و با قدرت فکر قابل اتفاق است؛ نیازی به روح معنوی نیست. در پاسخ عرض می کنم: اولاً، من منکر این نیستم که قدرت فکر و تمرکز در شفای بیماری مؤثر است. منتها می گویم، این قدرت بر اثر ارتباط با خدا هم حاصل می شود. ثانیاً، بی تردید قدرت فکر به روح تعلق دارد و گرنه جسمِ فاقد روح نه تفکر دارد و نه هیچ قدرت دیگری. ثالثاً، همین فکر و روح از خداست؛ چنان که در قرآن آمده است: من از روح خود در انسان دمیدم. مشکل ما این است که نمی توانیم بفهمیم که خدا عین هستی است، اعم از ظاهر و باطن. تصور می کنیم، خدا موجودی مستقل از هستی و در آسمان است و از آنجا بر هستی حکم می راند. برای تقریب به ذهن و تمثیل خوب است که خدا را مانند یک پادشاهی بدانیم که جهان ملک اوست و تختش توی آسمان است و بر جهان حکم می راند؛ اما واقعیت امر آن است که خدا عین هستی است و از آن جدا نیست؛ به تعبیر قرآن: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیم» (حدید، 3 ) برخی برای تقریب به ذهن گفته اند که خدا بسان دریاست و هستی بسان موج های دریا. یعنی این دو از هم جدا نیستند. با این تلقی نباید دنبال خدا بگردیم و بعد ادعا کنیم که من هرچه گشتم، خدایی را نیافتم. نوشته اید: طبیعت و دنیا آنچنان هم پیچیده و شاق نیست، سیری طبیعی دارد. بایدیست که باید باشد تعجب ندارد. پاسخم این است که: اولاً، اگر طبیعت و دنیا پیچیده نبود، باید همان انسان اولیه تمام قوانین حاکم بر آن را شناخته باشد؛ نه این که هرچه بر عمر بشر می گذرد و به امکانات بیش تری دست پیدا می کند، ابعاد و زوایای بیش تری از جهان و موجودات آن شناخته می شود. ثانیاً، من هم منکر این نیستم که جهان سیر طبیعی دارد. منتها می افزایم که این سیر طبیعی متکی بر یک منبع قدرت و شعور است که از آن به خدا تعبیر می کنیم. نوشته اید: اگر قرار باشد وقتی بفهمیم مرگ پایان زندگی ماست به زندگی خود پایان بدهیم پس باید بگوییم طبیعت هم بیخود میکند به کمال خود ادامه میدهد. یک روزی همین گیاه خود رو در زمستان از بین میرود و نابود میشود. ما جزئی از طبیعتیم پس ما هم مثل طبیعت سیر طبیعیمان را میرویم. اگر این مسئله را قبول کنی ناراحتی ندارد. دیگر این آرزوها را که برای خود ساخته ایم که ابدی میخواهیم باشیم، فقط آرزوست، نه نیاز مبرم که جواب بخواهد. روزی ممکن است بر اثر پیشرفت علم به آن برسیم مثل تمام آرزوهایی که با علم رسیدیم. ممکن هم هست هیچوقت نرسیم. در پاسخ عرض می کنم: اولاً، قیاس بشر با طبیعت صحیح نیست. بشر حق انتخاب دارد؛ اما طبیعت حق انتخاب ندارد. به حکم عقل اگر انسان باید یک عمر رنج بکشد و بعد با مرگ تمام تلاش هایش هدر برود، بهتر آن است به این زندگی بیهوده خاتمه دهد. آیا اگر تو بدانی که در پایان یک روز تلاشت، تمام زحماتت هدر می رود، دلیلی داری که تلاش کنی؟ نیز اگر تو بدانی که تمام روزهایت در غم و رنج هستی، دلیلی داری که به این عمر سراسر غم و رنج ادامه دهی؟ منتها آنچه که منکران حیات پس از مرگ را وا می دارد که خودکشی نکنند، این توهم است که مرگ سراغ آنان نمی آید. یا باید این دم را غنیمت شمرد ولو آن که دم دیگری مرگ و نابودی باشد. اما چنین ذهنیتی که منکران قیامت دارند، چگونه آنان را به احسان و خدمت به دیگران تشویق می کند؟ چرا اگر فرصتش پیش آمد، دزدی نکند؟ و چرا به رقبای خود خیانت نکند؟ چه دلیلی برای اخلاقی زیستن او وجود دارد؟ مگر این که اخلاق وسیله تأمین معاشش باشد. آیا زندگی سودجویانه برای شما پسندیده است؟ ثانیاً، آیا شما منکر این معنا هستید که میان تمایلات درونی انسان و حقایق خارج از انسان ارتباط وجود دارد؟ آیا برای تشنگی شما آب وجود ندارد؟ آیا برای گرسنگی شما غذا نیست؟ به این ترتیب ثابت می شود که میان تمایلات درونی انسان و جهان خارج از انسان ارتباط هست و به ازای تمایلات انسان چیزهایی خارج از انسان هست که آنها را تأمین می کند. یکی از تمایلات انسان تمایل به جاودانی و نابود نشدن است؛ بنابراین باید آدمی با مرگ نابود نشود و حیات دیگری باشد که این تمایل طبیعی و فطری آدمی را تأمین نماید. نوشته اید: بشر کنونی مثل بشر بی تمدن هزار و چهارصد سال پیش نیست که خشونت را برای خود افتخار بداند. (این را بگویم منظورم از بشر کنونی عامه مردمند؛ نه دولتمردان خواهان حکومت)؛ پس وجود قانون فقط برای خلافکاران دارای مشکل اخلاقیست. اکثر مردم همانطور که در کشورهای بدون مذهب هم میبینید، از نظر اخلاقی در حد مناسبی هستند و نیازی به وجود دین نیست (البته اگر صحنه سازیها و غلوهای رسانه ایران را در مورد غرب باور نکنیم). علومی مثل روانشناسی هم که در بسیاری از موارد استاندارد اخلاقی را برای زندگی مسالمت آمیزتر مشخص کرده اند. پاسخم این است که: اولاً، من تردید ندارم که انسان ها ذاتاً موجوداتی اخلاقی اند. انسان ها به طور فطری عدالت را دوست دارند و از ظلم ناخشنودند و نیز احسان را دوست دارند و بخل را ناپسند می شمارند. مدح فضائل اخلاقی و ذم رذائل اخلاقی جزو فطرت آدمی است. آنچه که دین هم به آنها می خواند، فضائل اخلاقی است و آنچه از آن پرهیز می دهد، رذائل اخلاقی است. به این ترتیب، دین جزو فطرت آدمی است؛ به همین رو در قرآن آمده است که دین حنیف که همین دین اسلام است، همان فطرت است. ثانیاً، این که این جهان و موجودات آن را منبعی از قدرت و شعور مدیریت می کند و در ورای این جهان، جهان دیگری برتر از آن هست، نیز با فطرت آدمی قابل درک است. کافی است، اندکی در شگفتی های نظم جهان اندیشه کنیم. سخن ما این است، بیاید به فطرت خودمان برگردیم و بر خلاف فطرت خود رفتار نکنیم. علم روان شناسی نیز به کشف همین فطریات ما کمک می کند. |
نويسنده: قلبی خواهان عشق |
(شنبه 91 اردیبهشت 16 ساعت 11:47 عصر) |
اینجا سرای قلبی خواهان عشق الهی است. او میخواهد به گرد خانه عشق الهی طواف کند. از گناه و ستیزهجویی بپرهیزد و عطر محبت و مدارا و وحدت و اخلاص بیافشاند: «فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ»(بقره،197). هدف او این است که خود و خلق خدا را به عشق الهی سوق دهد؛ چرا که دین چیزی جز عشق الهی نیست: «هَلِ الدِّینُ إلَّا الْحُبُّ؛ آیا دین جز عشق الهی است؟». تمام اعمالی که ما انجام میدهیم برای نیل به قرب و وصال الهی است. به پیامبر اسلام(ص) نیز فرمان داده شده است که مزدی جز این را از خلق بر رسالتش نخواهد: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى»(شوری،23). او میکوشد، به دین با عینک محبت، مدارا، اخلاق، عرفان و وحدت شیعه و سنی بنگرد و از همه آموزههای دینی تفسیری عاشقانه و عارفانه به دست بدهد. عشق و عرفانی که آبشخوری جز آیات و روایات ندارد. ان شاء الله |
شمار بازدیدها |
امروز:
16 بازدید
|
معرفی |
|
|
دسته بندی مطالب |
لینک های وبلاگ ها |