آنچه اینک ملاحظه می کنید، دومین نامه ای است که یکی از دانشجویان درباره دین و خدا و قیامت نوشته و آنها را مورد تردید قرار داده است و نیز پاسخی که اینجانب برای آن فراهم کرده ام.
نوشته اید: مشکلی وجود نداره نداره دکتر، اگه داشت راضی به فهم این مسائل نمیشدم. ضمنا چند مسئله: دکتر دلایل شما همان دلایل عرفا و فلاسفه است که فقط یک انسان دین مدار، آن هم به صرف اخت شدن به عقایدش میتواند قبول کند؛ نه کسی که از فضای خارج از دین به دین می نگرد. من عرض می کنم: ما باید بحثمان را از جایی شروع کنیم که مورد توافق هر دویمان است. بعد بر اساس توافقات پیش برویم، ببینیم به کجا می رسیم. مبنای بحث یا باید بدیهیات باشد؛ یعنی چیزهایی که بسیار روشن است و در درستی آن هیچ کس تردید ندارد و یا باید مقبولات طرف یعنی شما باشد. من دوست داشتم راجع به دیدگاه های شما اطلاعات بیش تری کسب می کردم تا مقبولات شما را می شناختم و بر اساس آنها پیش می رفتم. اما به هر حال، حالا که بحث را شروع کردیم، من آمدم و بر اساس یک دسته امور بدیهی که هیچ کس در صحت آنها تردید ندارد، بحث را شروع کرد. گفتم، ما حداقل چهار ابزار شناخت دین و خدا و قیامت داریم: یکی عقل نظری است. عقل آدمی حکم می کند، چیزهایی صحیح است و چیزهایی باطل. برای مثال، عقل حکم می کند، هر معلولی علتی دارد یا هر نظمی ناظمی دارد یا یک شخص عاقل و باشعور کار عبث و بی فایده انجام نمی دهد. چنین گزاره هایی چنین نیست که فقط از شخص دین مدار یا فیلسوف صادر بشود. همه افراد با همه مذاهب و عقاید بر صحت چنین گزاره هایی حکم می کنند. اینها گزاره های دینی و ایدئولوژیک نیست که فقط باورمندان به دین و اسلام و خدا و قیامت به آنها قائل باشند. شخص شما، آیا اگر دلت درد بگیرد، می گویی که هیچ علتی ندارد و همین طور بی علت و سبب دلت درد گرفته است؟ اگر قانون علیت یک قانون واقعی و عینی نبود، چگونه ما قادر به زندگی و پیشرفت دانش و پیش بینی حوادث و رویدادها بودیم؟ یک پزشک به چه جهت یک داروی خاصی را برای رفع دل درد شما تجویز می کند؟ آیا به این جهت نیست که هر معلولی علتی دارد و از هر علت یک معلول خاصی سر می زند؟ دوم، عقل عملی است. عقل هر کسی – اعم از این که مسلمان باشد یا بودائی و یا حتی بی دین – قائل است که عدالت خوب است و ظلم بد است یا یک شخص عاقل و باشعور قبیح است که کاری عبث و بی فایده انجام دهد. پس استدلال من به عقل عملی نیز به این جهت نبوده است که من دین مدارم و به جهت باورهای دینی و ایدئولوژیک چنین اظهاراتی می کنم. به طور کلی باید دانست که فرق یک گزاره دینی و ایدئولوژیک با یک گزاره علمی این است که گزاره دینی فقط در میان باورمندان به یک دین دیده می شود و مورد قبول است؛ اما کسانی که به آن دین باور ندارند، به گزاره های آن هم باور ندارند. اگر یک گزاره ای را هم دین داران و هم بی دینان قبول داشتند، دلالت بر این دارد که آن گزاره علمی و عقلی است و نپذیرفتن آن نوعی لجاجت و سرکشی در برابر واقعیت و حقیقت است. سوم، خرد جمعی یا سیره و قراردادهای عقلاء یعنی افراد بشر است. میان قراردادها و سیره های رفتاری افراد مشترکاتی هست و در عین حال تفاوت هایی هم هست. مثل لباس پوشیدن ها و زبان ها و قوانین و نهادهای دینی و اجتماعی که در جوامع بشری است. تفاوت های میان این امور، هرگز به معنای حق بودن یکی و باطل بودن دیگری نیست. این قراردادها و توافقات اجتماعی تا جایی که با عقل عملی منافات نداشته باشد، علیرغم اختلافاتشان حق اند؛ اما اگر موجب ظلم یا خیانت و فساد و مانند آنها باشند، ناحق و باطل اند و باید تغییر بیابند. چهارم، ادراکات بدیهی خودمان است. ما با هر مذهبی باشیم یا هیچ مذهبی هم که نداشته باشیم، حقایقی را به روشنی درک می کنیم. برای مثال به روشنی می فهمیم که چه زمانی خوشحالیم و آرامش داریم و لذت می بریم و چه زمانی اندوهگین و نگران هستیم و رنج می کشیم. نیز به وضوح می یابیم که کشف واقعیت برخی از چیزها با حواس پنجگانه ماست؛ مثل روشنایی آفتاب و رفع تشنگی کردن آب و مانند آنها؛ اما کشف واقعیت برخی از چیزها به طور مستقیم و از طریق دیدن و شنیدن واقعیت خود آنها نیست؛ بلکه از طریق دیدن و شنیدن آثار و نشانه های آنهاست؛ مثل این که در گذشته، کسی به نام شاه عباس یا ملاصدار زندگی می کرده یا روح در بدن کسی نیست و مرده است و یا کسی ما را دوست دارد یا با ما دشمن است. همه این ها با مشاهده مستقیم خود این اشخاص و حقایق ممکن نیست؛ بلکه با مشاهده آثار و نشانه ها و نقل های معتبر است که به واقعیت آنها پی می بریم. آموزه های دینی اگر با این چهار ابزار قابل شناسایی باشد، مقبول همه است و جبنه علمی دارد. نوشته اید: اینکه وجود خدا را به به دیدن امثال اشعه ماواراء بنفش توصیف کردید، قابل نقض است؛ چون گاز و امثال اشعه ماوراءبنفش با پیشرفت علوم تجربی قابل حس و تجربه اند. در پاسخ می گویم: سخن من این بود که حواس ما در حال عادی قادر به دیدن اشعه ماوراء بنفش نیست و اگر ما تا قبل از پیش رفت تکنولوژی ادعا می کردیم، چون ما فقط هفت رنگ می بینیم، پس تنها همین هفت رنگ هست، ادعای ما باطل بود. ما بسیاری از حقایق جهان را با حواس خود به طور مستقیم درک نمی کنیم و این موجب نمی شود که وجود آنها را انکار کنیم. اگر بفرمایید که ما چون خدا را نمی توانیم، ببنیم یا وجود او را نمی توانیم در خود حس کنیم، پس نیست، مثل این است که یک کودک نابالغ بگوید، چون من لذت جنسی را درک نمی کنم، پس نیست. ما باید به او بگوییم، درست است که تو لذت جنسی را درک نمی کنی؛ اما از مشاهده آثار آن در بزرگ تر ها قبول کن که لذت جنسی هست؛ اما تو هنوز بالغ نشده ای که آن را در خود حس کنی. احساس وجود خدا نیز در ما همین گونه است. به فرض که من نمی توانم وجود خدا را در خود حس کنم، اما دلیل نمی شود که احساس وجود خدا را در دیگران وهم و خیال تلقی کنم. ما باید از آثار احساس وجود خدا در دیگران قبول کنیم که چنین احساسی واقعی است و نه خیالی. وقتی ما می بینیم که کسانی با ارتباط با خدا به آرامش زاید الوصفی می رسند و چنان اخلاقی و دلپذیر و دوست داشتنی می شوند که به تعبیر برخی صلح کل می شوند و حتی دشمنان خود را هم دوست دارند و برای آنان هم دل می سوزانند، ما باید بگوییم که چنین احساسی واقعی و پرثمر و بسیار مثبت است. ما وقتی دیگران را می بینیم که مستجاب الدعوه هستند و با درخواست از خدا بیمارانی را شفا می دهند و شفای بیماران را به چشم خود می بینیم، باید قبول کنیم که خدا واقعیت دارد و اینها هم از آثار اوست. ما وقتی می بینیم که ساختن یک چیز پیچیده نیاز به علم و شعور پیچیده دارد و بعد تمام موجودات این جهان را پیچیده می بینیم، باید قبول کنیم که پیدایش آن از یک علم و شعور پیچیده ای سرچشمه گرفته است. نوشته اید: اینکه یکی از دلایل وجود خدا را احساس های لطیف و حس های درونی معنا کردید، هم قابل نقض است. این تغییرات حسی قابل قبول هستند؛ اما اینکه لزوما دلیلش خدا باشد قابل قبول نیست. یا به خاطر سختیست یا خستگی از آدمها و مشکلات دنیا این عاقلانه تر است. ما آدمها برخی مواقع از روی شرم و یا عدم میل دوست نداریم درد دلهایمان را به انسان ها بگوییم. به همین دلیل کسی را به اسم خدا ساخته ایم که نه ما را میبیند، نه در مقابل شکوه هایمان دم بر میاورد. که ابتدائا این دردل کردن میتواند آرامش بخش باشد؛ ولی در صورت تکرار هم باعث افسردگی میشود، هم تنبلی میاورد. دعا کردن هم یه مسئله ای شبیه اینه. پاسخم این است که: من عرض نکردم که احساس های لطیف درونی ما دلیل وجود خداست. سخن من این بود که این احساس ها و نیز فضائل اخلاقی و به دست آوردن آرامش و لذت و نیز بصیرت و روشن بینی با اعتقاد به وجود خدا و ارتباط عاشقانه با او تقویت می شود. این چیزی نیست که دور از دسترس باشد. کافی است، یکبار کمی اندیشه کنیم که آیا کسی از من اجازه گرفت که می خواهیم تو را به دنیا بیاوریم یا تو را مریض کنیم یا آیا اجازه خواهد گرفت که تو را بمیرانیم و آیا اگر قلبم از تپش بیایستد، آیا خود می توانم، به تپش در آورم و آیا اگر نفسم بند آمد، خودم می توانم، نفسم را برآورم؟ آیا امکان دارد که من بی هدف و الکی به دنیا آمده باشم و بعد هم نابود شوم؟ آیا این بی معنا و عبث نخواهد بود؟ آیا ممکن است که بر این جهان شعوری حاکم نباشد و هم امور تصادفی و بی هدف باشد؟ آیا این همه نظم شگفت در هستی و موجودات ممکن است که از روی تصادف و بی علت و خالق پدید آمده باشد؟ نیز اندیشه کنم که آیا تمام تلاش های من در طول عمرم، فقط برای گذران این زندگی دنیاست؟ آیا من نباید به فکر آینده ام باشم و تمام تلاش هایم را برای پیشرفتم سامان بدهم؟ آیا اگر با مرگ نابود می شوم، چه جهتی دارد که این همه خود را به زحمت بیاندازم؟ اساساً چرا این همه رنج و مصیبت تحمل کنم و بعد نابود بشوم؟ چرا هم اکنون خودکشی نکنم و خود را راحت کنم؟ اساساً، اگر سر انجام نابودی است، به دنیا آمدن من چه فایده ای دارد؟ سرانجام این تفکرها ما را به اینجا می رساند که زندگی ما هیچ و پوچ نیست و هدفمند است و من برای کامل شدن و بهره برداری بهتر از مواهب هستی آفریده شدم و تمام تلاش هایم ماندنی است و برای کمال یافتن من لازم است. من دارم خودم را برای آینده ام می سازم. من باید خود را هر روز کامل تر کنم. از رذائل خود بکاهم و بر فضائل خود بیافزایم تا آنجا که فضیلت و کمال محض شوم و از همه لذائذ و مواهب هستی بهره مند گردم. توی این دنیا هم نمی توان به کمال مطلق رسید. دنباله کمال من در جهان دیگر است؛ چنان که بخشی از کمال من در جنین مادر بود، بخشی از کمال من هم در جهان آخرت است. نوشته اید: البته شکر و رضایت از رضایت از زندگی خوب است؛ ولی چرا باید نشست و به خدا گفت. خوب راضی باش از زندگی و نقاط مثبت زندگیتو هیچ وقت از یاد نبر. در پاسخ می گویم: اولاً، رضایت از زندگی وقتی حاصل می شود که تحمل سختی ها معنادار باشد. وقتی نه خدایی باشد و نه آخرتی وجهی ندارد که من سختی ها را تحمل کنم. چرا باید سختی ها را تحمل کنم، در حالی که سرانجام با مرگ نابود می شوم؟ چرا زودتر خود را با مرگ از این سختی ها راحت نکنم؟ چرا راضی باشم، در حالی که در این دنیا به همه خواسته هایم دست پیدا نمی کنم و بعد هم نابود می شوم؟ ثانیاً، به فرض این که همین طور به خودم القاء کردم که همین دم را غنیمت شمار و خوشحال باش؛ چرا خود را ناراحت کنی که بعد می میری و نابود می شوی. اما آیا این رضایت با رضایت کسی که یک شعوری بر جهان حاکم می بیند و مرگ را نابودی نمی داند و تحمل سختی ها را زمینه کمال یافتن و شرایط بهتری در جهان دیگر داشتن می شمارد، قابل قیاس است؟ آیا رضایت کسی که به خدا اعتقاد دارد و مرگ را هم نابودی نمی داند، بیش تر نیست؟ نوشته اید: اینکه دنیا را عالمی منظم میدانید، براساس سیر طبیعت است که براثر تکامل و تغییرات در طول زمان ممکن است همین سیر هم تغییرات زیادی کند و از این نظم کنونی خارج شود، مثل تمام خرابی هایی که طبیعت به بار می آورد و انسان های مذهبی نام حکمت برا آن می نهند. در پاسخ باید بگویم: اولاً، همین که شما عالم را منظم می دانید، لزوماً باید اعتقاد داشته باشید که این نظم عالم، ناظمی دارد. حال فرق نمی کند که شما اسمش را چه بگذارید. ما می گوییم، خدا؛ اما شما می گویی، طبیعت. ثانیاً، پیدایش خرابی ها در طبیعت هرگز نافی نظم در طبیعت نیست. آیا وقتی این خرابی ها اتفاق می افتد، هیچ چیزی به هیچ چیزی ربط ندارد؟ نظم یعنی ربط داشتن پدیده ها به یکدیگر. خرابی ها در طبیعت نیز برخاسته از نظم و به عبارت دیگر برخاسته از علت و سبب است. ثالثاً، ما اگر به لحاظ کلی ثابت کردیم که کلیت جهان یک مجموعه منظم است، دلیلی ندارد که اگر در گوشه ای از آن، تغییرات غیر مترقبه ای دیدیم، دلیل بر عدم وجود نظم در جهان بدانیم. رابعاً، خرابی ها در طبیعت نسبی است؛ یعنی نسبت به زندگی ما خرابی است؛ اما به چه دلیل برای کل هستی، خرابی باشد؟ ما باید یک مجموع را در کل نگاه کنیم. برای مثال، اگر سیل و زلزله نیاید و برخی از نباتات را در خود دفن نکند، چگونه معادنی چون نفت و مانند آن در زمین پدید آید؟ نوشته اید: اینکه هیچ چیز انسان را از آن خودش نمیدانید، دلیل نمی شود وقتی عدم و وجود چیزی دست خودمان نیست، مال کس دیگری باشد. همان طور که گفتم ما انسان ها هم جزئی از طبیعت هستیم. در پاسخ عرض می کنم: اولاً، واضح است که اگر من مالک حقیقی چیزی بودم، دلیلی ندارد که آن را از دست بدهم. این که می بینم، چیزی مدتی در اختیار من است و بعد از من گرفته می شود، واضح است که مالک آن کس دیگری است. ثانیاً، شما می فرمایید که طبیعت، داشته هایم را از من می گیرد؛ اما من می گویم، خدا. شما اسم دهنده و گیرنده نعمت ها را طبیعت می نامید؛ اما ما خدا می نامیم. ما در اسم نزاعی نداریم. آنچه که اصالت دارد، این است که یک قدرتی خارج از ما نعمت هایی را به ما می دهد و بعد هم از ما می گیرد. شما می گویید که ما جزئی از طبیعت هستیم و تمام هستی ما به طبیعت تعلق دارد؛ اما می گوییم که ما جزئی از خدا هستیم. تمام هستی ما متعلق به خداست. نوشته اید: اینکه اعتقاد به جهان آخرت و نابود نشدن همه چیز آرامش می آورد، قرار نیست با خیال و وهم آرامش بگیریم. بهترین راه زندگی، پیدا کردن واقعیت و سپس عملکرد براساس آن است. اثبات آخرت هم جز دلایل عقلی (البته به قول کلامیون) از جمله: چون انسان حس به جاودانگی دارد و چون خدا حکیم است و این حس جاودانگی را پاسخ گفته و دلایل نقلی دلیل قطعی دیگری ندارد، جزء خواب هایی که برخی از مردگان دیده اند و معلوم نیست بر اثر تفکر به آن شخص بوده باشد یا چیز دیگر. پاسخم این است که: اولاً، وهم و خیال آن است که دلیل نداشته باشد؛ اما وقتی شما قبول می کنید که این جهان نظم و شعور دارد و تصادفی و عبث نیست، لزوماً باید قبول کنید که مرگ نابودی نیست و حیات و کمال انسان پس از مرگ هم تداوم دارد. شما اگر جهان را معقول دانستید، باید برای مرگ انسان هم توجیه معقولی ارایه کنید. شما اگر مرگ را نابودی بشمارید، چه وجه معقولی برای آن بیان می کنید؟ ثانیاً، به هر حال، جهان آخرت قابل مشاهده مستقیم ما نیست و لزوماً برای اثبات واقعیت چیزهایی که قابل مشاهده مستقیم ما نیست، این است که از آثار و نشانه های آن و یا از طریق نقل افرادی که آن را خود مشاهده می کنند، به وجود آن قایل شویم. تجربیات کسانی که تجربه های نزدیک مرگ داشته اند و یا مشاهدات کسانی که امکان مشاهده صور برزخی دارند و همه آنها هم گزارش های مشابهی داده اند، می تواند دلیل وجود عالمی پس از مرگ باشد. علاوه بر این که عدم وجود جهان دیگر، با نظامندی و شعورمندی این جهان سازگار نیست و جهان را بی معنا و عبث و بیهوده نشان می دهد. نوشته اید: وجود زمین از دید دانشمندان جهان دلایل کاملا طبیعی دارد. اینکه ابتدای این جهان چه بوده جستجویی تاریخی هم می طلبد که تاریخ دقیق و درست دستمان نیست. دلیلی ندارد برای ارضای حس کنجاویمان خیالات درست کنیم.هیچ نشانه ای از وجود خدا نیست. دکتر این نشانه ها هم که میگید و میگن چسبوندیم. در پاسخ عرض می کنم: اولاً، مهم نیست که زمین و یا کل جهان آغازی داشته یا از ازل بوده است؛ چون به هر حال، ما می گوییم، خدا موجودی ازلی است و لذا باید از ازل هم جهان را خلق کرده باشد. آنچه مهم است، این است که در ورای این جهان قدرت و شعوری وجود دارد و این همان خداست. منظور ما از خدا همین قدرت و شعور است. این هم عین واقعیت است؛ نه وهم و خیال. خدا چیزی جدای از جهان نیست. خدا هم اول است و هم آخر و هم ظاهر و هم باطن. خدا عین هستی است. ثانیاً، اگر ما خدا را عبارت از قدرت و شعور و همه هستی جهان تعریف کردیم، تمام آثار قدرت و شعوری که در کل جهان و موجودات آن به چشم می خورد، همه نشانه های وجود خداست. ما نباید تصور کنیم، خدا یک موجودی است که در آسمان روی تخت پادشاهی اش نشسته و بر جهان حکمرانی می کند؛ بلکه باید خدا را عین هستی و وجود جهان بدانیم که با قدرت و شعور مطلقی، وجود و حضور خودش را به ما نشان می دهد. نوشته اید: من فقط به اخلاقیات آن هم نه به طور خاص از نوع اسلامی اعتقاد دارم. زیرا فکر بشر در طول زمان تغییر کرده. الآن به هزار و چهارصد سال پیش فرق میکنه که باید به زور غیب و اینجور چیزا رعایت اخلاقیات رو براشون الزام میکردن. نمیگم بشر الآن کاملا با فرهنگه؛ ولی دیگه نیازی به این خیال بافیها و ابزارهای غیر واقعی برای درست زندگی کردن نداره. نهایتا ابزار کاملا محسوسی به نام قانون. پاسخ این است که: رعایت اخلاق با ضرب و زور قانون هرگز چنان که بایست تأمین نمی شود. اگر پشتوانه های روانی و درونی برای رعایت اخلاق نباشد، اخلاقی که متکی بر زور قانون و پلیس باشد، آدم ها را منافق و دورو بار می آورد. اخلاق را از بیرون انسان درست کردن مثل آراستن یک درخت خشک با برگ های سبز و میوه های عاریتی است؛ اما اخلاق را از درون انسان درست کردن مثل رشد یافتن و بارور شدن یک درخت زنده است. اخلاق قانونی مثل زورکی خندیدن یک آدم اندوهگین است؛ اما اخلاق عرفانی مثل خندیدن یک آدم سرخوش و شادان است. انسانی که عاشق و دلداده یک وجودی است که تمام خوبی ها در آن جمع است، تمام خوبی ها در وجود او ریشه می دواند و او دیگر نیازی به قانون و پلیس بیرونی ندارد تا اخلاقیات را رعایت کند. او از رذایل اخلاقی چنان تنفر دارد که از بوی گند. پس برویم، عاشق یک قدرت و شعور مطلقی بشویم که تمام خوبی ها در اوست و همه خوبی های ما هم به او تعلق دارد. |
نويسنده: قلبی خواهان عشق |
(جمعه 91 اردیبهشت 15 ساعت 11:47 عصر) |
آنچه که در ذیل می آید، نامه ای است که یکی از دانشجویان در زمینه واقعیت دین و خدا و قیامت و پیغمبر نوشته و آنها را مورد تردید قرار داده است و پاسخ مختصری است که اینجانب به آن داده ام.
سلام دکتر یه واقعیت در مورد اعتقادات دینی که شایدم در حدی نباشم به شما بگم رو میخواستم بگم. خیلی ها هم رسیدن. شاید خودتون هم رسیده باشید. بهش که شک دارم؛ چون این وبلاگ عشق الهیتونو که آدم میبینه، شک میکنه. من هم دانش آموخته دانشگاهم، هم حوزه. در زمینه های کلامی و فلسفی از بدایه گرفته تا ... مطالعه کردم؛ چون برام مهم بود و میدیدم یه چیزی اینجا جور نشدنیه، حل نمیشه. هیچی هیچوقت آدم سطحی نگری هم نیستم، ولی خدا وکیلی کلاتونو قاضی کنید. میبینید، هممون سرکاریم؛ نه وجود خدا واقعیت داره، نه دنیای دیگه ای درکاره. این فلاسفه و کلامیون که همش بازی با الفاظ کردن. عمرا وجود خدا رو اثبات نکردن. همش دور خودشون چرخیدن و دور و تسلسل و امثال اینا رو کشف کردن تا به بن بست نخورن. از اون ورم قرآن و حدیثه که هردوتاش احتمال قوی تحریف داره. حالا تحریف هم نشده باشه، معلوم نیست حرف خود محمد باشه یا خدایی که میگه. این حرفای عرفا که هم یه جور مرتازگریه که فقط تمرکز و اینجو چیزا میخواد، نه دین و خدا و پیغمبر. چیز شاقی هم نیست. زندگی عادی ترجیحش بیشتره. خلاصه دکتر سرتونو درد نیارم. به نظرم شما با این سطح قوی تحلیل و سطح فکر بالا عمرتو صرف اینجور مزخرفا و این آدمای بی سواد نکنید. من که به آرامش رسیدم، از وقتی به این واقعیت رسیدم که به قول خدایان یونان راز خدا اینه که هیچ رازی وجود نداره. به نظر من ما آدما گروهی از حیوانات هستیم، نه حیوان فلسفی. واقعا حیوان هستیم که یه سری آداب و اخلاقیات رو برا خودمون درست کردیم. البته خیلی هاش هم بد نیست برای زندگی بهتر. بعضی وقتا هم این اخلاقیات رو در قالب مرموزی (البته مرموز به تصور کسایی که نمیشناسنش وگرنه گفتم که رازی در کار نیست) به نام دین به بقیه القاء کردیم. دوست دارم نظرتونو بگید؛ ولی میدونم فضای پر از ترویز و دروغگویی ایران بهتون اجازه اعتماد نمیده. ببخشید که ناشناس پیام دادم. من مثل شما شجاع نیستم و البته دلسوز هم نیستم به اندازه شما. همین که خودم رسیدم بهش برام کافیه و آروم شدم.
به نام خدا و با سلام شما مطالب مختلفی فرمودید که تصور می کنم، مهم ترین آنها در فرازهای ذیل خلاصه می شود و من هم مختصری درباره آن توضیح می دهم:
الف. دین را خودمان درست کردیم. اولاً، من نیز با شما موافقم که دین حاصل تجربیات خود بشر است. برخی از دین ها حاصل تجربیات عادی بشر بدون ارتباط با نیرویی غیبی و قدسی است؛ اما برخی از دین ها حاصل تجربیات بشر به همراه ارتباط با نیرویی غیبی و قدسی است. به نوع اول دین ها «ادیان غیر الهی» و به نوع دوم دین ها «ادیان الهی» می گوییم. این که دین ها حتی دین های الهی با هم فرق دارند، به جهت این است که حاصل تجربیات خود بشر است و الا اگر صرفاً منشأ غیبی داشت، باید همه ادیان الهی یکی بودند. منتها، جوهر دین الهی حاصل تعامل و ارتباط بشر با غیب است. در هر قومی میان شخصی که پیغمبر نامیده می شده و نیروی غیبی و قدسی ارتباط برقرار می شده و او تجربیات حاصل از این ارتباطش را در اختیار پیروانش می نهاده است. ثانیاً، من هم مثل شما دین را رازآلود و غیر معقول نمی دانم. دین باید معقول باشد. اگر چیزی با عقل قابل درک نباشد، توجیهی ندارد که به آن تکیه شود و زندگی بر آن مبتنی باشد. عقل هم دو نوع است: عقل نظری و عقل عملی. «عقل نظری» مثل این که هر معلولی علتی دارد یا هر نظمی ناظمی دارد. «عقل عملی» مثل این که عدالت خوب است و ظلم بد است. برخی از چیزها نیز ذوقی و سلیقه ای و قومی و تاریخی است، مثل این که چه لباسی بپوشیم یا به چه زبانی حرف بزنیم یا امور اجتماعی امان را چطور مدیریت کنیم. به این ها «امور عقلائی» می گوییم و آنها تابع قرارداد و خرد جمعی است. این ها تا جایی که خلاف عقل نباشد، اشکال ندارد و تفاوت آنها کاملاً معقول است. انبیاء در عین حالی که تجربیات قدسی خود را در اختیار مردم نهادند، تجربیات و دستاوردهای عقلی و عقلائی مردم را هم امضاء و تأیید کردند. بنابراین دین حاصل تجارب درونی و فطری و عقلی و عقلائی خود بشر است.
ب. خدا واقعیت ندارد. خدا بستگی دارد به این که چه معنایی از آن در ذهن دارید. آری، اگر یک چیز وهمی باشد که هیچ اثر و نشانه ای نداشته باشد، باید بگوییم که هیچ واقعیتی ندارد. ما واقعیت چیزها را به دو طریق کشف می کنیم: یا به طور مستقیم یعنی با حس کشف می کنیم؛ مثل این که با چشم می بینیم و با گوش می شنویم و نظایر آنها. یا به طور غیر مستقیم آن چیزها را کشف می کنیم؛ یعنی آثار و نشانه های آنها را حس می کنیم و از طریق آنها به کشف آن چیزها دست می یابیم. مثل دوستی که در شهر دیگری زندگی می کند و ما از نامه ای که برای ما می فرستد یا تلفنی که به ما می زند، کشف می کنیم که واقعیت دارد. ما نمی توانیم منکر بشویم که همه چیزها حسی و قابل درک با حس نیستند، مثل روح خودمان یا اشعه های نادیدنی یا صداهای ناشنیدنی. ما تنها هفت رنگ را می توانیم ببنیم و ماورای بنفش و مادون قرمز را نمی توانیم ببنیم. نیز ما طول موج های محدودی را می توانیم بشنویم. طول موج های کوتاه را نمی توانیم بشنویم و برخی از آنها را حیواناتی مثل اسب می توانند بشنوند. طول موج های بلندتر از حد معمول هم موجب مرگ ما می شود و ما قادر به تحمل صدای آنها نیستیم. اما به هر حال، نمی توانیم، آنها را انکار کنیم و بگوییم که واقعیت ندارند. شناخت واقعیت اینها از طریق آثار و نشانه ها و یا نقل متواتر آنهاست. شناخت خدا هم همین طور است. شما نمی توانید منکر شوید که این جهان یک مجموعه دقیق و منظم است و یک مجموعه دقیق و منظم هم از روی تصادف و تق و توق درست نمی شود؛ بلکه باید از یک منبع عقل و شعور و نبوغ برخاسته باشد. شما نمی توانید بگویید که یک تلویزیون همین طوری اجزایش به وجود آمده و پهلوی هم چیده و درست شده است. دقت و پیچیدگی و نظم موجودات جهان خیلی از تلویزیون بیش تر است؛ لذا نمی توان گفت که جهان و موجودات آن بدون عاملیت یک شعور و قدرت عظیمی پدید آمده و مدیریت می شود. منظور از خدا همین منبع شعور و قدرت عظیم است. پس خدا را می توان با تکیه بر موجودات جهان شناخت. خدا قابل تجربه درونی هم هست. وقتی توجه می شود که ما بدون این که بخواهیم به وجود آمدیم و بدون این که بخواهیم مریض می شویم و بدون این که بخواهیم می میریم. نه تپش قلبمان به اراده ماست و نه نفس کشیدنمان و نه دیگر امور غیر ارادی امان. با این توجه به روشنی در می یابیم که مثل یک انگشتریم در دست یک نیروی غیبی قدرتمند و با شعور. هر طرف که او ما را بچرخاند، می چرخیم و همه هستی و داشته هایمان از او و به دست اوست. وقتی به این منبع قدرت فکر می کنیم و با آن ارتباط برقرار می کنیم و این ارتباط با درد دل با او و دلدادگی به او و گریه به یاد او همراه می شود، یک حس بسیار دوست داشتنی و لذت و عشق دلپذیر و آرامش وصف نشدنی به همراه روشن بینی و قدرت در وجود ما راه می یابد. من به این منبع قدرت و علم و لذت و آرامش، خدا می گویم. فکر نمی کنم که شما هم چنین حس و درکی از چنین منبع علم و قدرت و لذت و آرامش نداشته باشی. آیا می توان فهمید که ما همه هستی و داشته هایمان از کسی است و عاشق و علاقه مند به او نشویم؟ آیا شما کسی را که به شما هدیه ای بدهد، دوست ندارید؟ آیا به او دل نمی بندید؟ آیا دلبسته و عاشق او نمی شوید؟ کدامیک از داشته هایت مال خودت است؟ اگر مال خودت هست، چرا ازت گرفته می شود؟ چرا قدرت حفظ آنها را نداری؟ اگر مال خودت نیست، از کجا به دست آوردی؟ چه کسی آنها را به شما داده است؟ آیا معتقد نیستی که یک منبع قدرت و شعور آنها را به شما داده است؟ ما به این منبع قدرت و شعور خدا می گوییم.
ج. آخرت واقعیت ندارد. اگر ما قبول کردیم که جهان یک مجموعه منظم است و یک شعور قدرتمندی بر آن حاکم است و آن را مدیریت می کند، ناگزیر باید پذیریم که کار عبث و بی فایده انجام ندهد. این که کسی یک چیز بسیار دقیق و پیچیده ای را درست کند و بعد بدون هیچ دلیلی خراب کند و از بین ببرد، مورد سرزنش است و به او اعتراض می شود که چرا این چیز مهم را خراب کردی و از بین بردی؟ قصه ما هم همین طور است. اگر زندگی ما محدود به این دنیا باشد و بعد از آن نابود شویم، در حالی که ما موجودات مهم و دقیق و پیچیده ای هستیم، معقول نیست که نابود شویم. این همه تلاش ما برای علم آموزی و تجربه آموزی و خدمت به دیگران و نیز این همه ظلم هایی که مجال مجازات نمی یابد، بی معنا و عبث و نادرست و ظالمانه خواهد بود. این ها با شعورمندی جهان سازگار نیست. آیا خود شما می آیید، خانه ای بسازید و بی جهت خرابش کنید؟ آیا به شما نخواهند گفت، ای بی عقل! چرا خانه ای را که ساخته ای بی جهت خراب می کنی؟
د. قرآن و حدیث تحریف شده و معلوم نیست که از خدا و پیغمبر باشد. قرآن و حدیث واقعیت های تاریخی اند و قابل مشاهده مستقیم نیستند که با چشم خود ببینیم، آیا تحریف شده و بدانیم که آیا از خدا و پیغمبر هست یا نه. قاعده در شناخت واقعیت های تاریخی این است که از طریق نقل دیگران به واقعیت داشتن آنها پی ببریم. ما نمی توانیم، بگوییم، هیچ چیزی در گذشته نبوده و هرچه در گذشته بوده، قابل شناخت نیست. ما در همین زمان خودمان اگر چیزهایی را ندیده باشیم، آیا منکر وجود آنها می شویم؟ یا اگر افراد زیادی گفتند که ما آنها را دیده ایم و هیچ قرینه ای هم بر دروغ گویی آنها نباشد، اطمینان پیدا می کنیم که آنها واقعیت دارند. قرآن و حدیث و از جانب خدا و پیغمبر بودن آنها هم به همین شکل است و از طریق نقل دیگران به واقعیت داشتن آنها پی می بریم. به طرق متواتر نقل کرده اند که قرآنی که پیغمبر برای مردم می خواند، متفاوت از مضامین و سبک گفتاری بود که خودش داشت. هم خودش می گفت که قرآن به من آموخته می شود و هم اطرافیانش درک می کردند که به او آموخته می شود، بدون این که افراد بشر به او آموخته باشند. قرآن را هزاران نفر نسل اندر نسل برای ما نقل کردند و قرآن موجود با قرآنی که بیش از هزار سال قبل بوده، هیچ تفاوتی ندارد؛ لذا دلیلی ندارد که بگوییم، قرآن از سوی یک منبع بیرون از وجود پیامبر اسلام(ص) نبوده و یا قرآن تا آمده به دست ما برسد، تحریف شده است. البته در پاره ای از احادیث تحریفات و جعلیاتی صورت گرفته است؛ اما چنین نیست که آنها قابل شناسایی نباشند. هم در اسناد آنها و هم در متون آنها قرائن و نشانه هایی هست که کدام حدیث جعلی است و کدام جعلی نیست.
هـ. زندگی بدون دین ترجیح دارد. چنان که عرض کردم، دین عبارت است از همان تجارب بشری است که چارچوب عقلی و عقلائی دارد و بنابراین هیچ کسی نمی تواند بدون دین باشد. باور به امور غیبی مثل خدا و آخرت نیز اساس عقلی دارد. به علاوه، زندگی دینی امتیازاتی دارد که نمی توان منکر آن شد: اولاً، باور به این که یک شعور قدرتمندی ناظر بر اعمال ماست، موجب می شود که هر عملی از ما سر نزد و مرتکب ظلم و خیانت و دروغ و دیگر رذایل اخلاقی نشویم؛ بلکه عدالت بورزیم و راست بگوییم و نیکوکاری کنیم و دیگر فضائل اخلاقی را انجام دهیم. نیز ارتباط و هم سخنی با آن شعور قدرتمند، مایه بصیرت و آرامش و لذت و قدرت ما در زندگی است. ثانیاً، باور به این که زندگی ما به حیات دنیوی محدود نیست و اعمال ما بی حساب و کتاب نمی ماند و ما پس از این جهان به جهان دیگری که برتر است، در می آییم، موجب می شود، به فضائل روی بیاوریم و از رذایل اجتناب کنیم.
و. من وقتی فهمیدم که هیچ رازی مثل خدا و آخرت نیست، به آرامش رسیدم. شما برای من توضیح ندادید که علیرغم این که همه چیز این عالم را تصادفی و تق و توقی می دانید و مرگ را نابودی احساس می کنید و هیچ پیش بینی نمی کنید که حالا بمیرید یا یک لحظه دیگر، چطوری آرامش دارید؟ لینک های مرتبط: ♥ عاشقانه و عاقلان بودن دین ♥ اسلام دین عشق ♥ به سوی معشوق ♥ |
نويسنده: قلبی خواهان عشق |
(جمعه 91 اردیبهشت 15 ساعت 12:50 صبح) |
اینجا سرای قلبی خواهان عشق الهی است. او میخواهد به گرد خانه عشق الهی طواف کند. از گناه و ستیزهجویی بپرهیزد و عطر محبت و مدارا و وحدت و اخلاص بیافشاند: «فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ»(بقره،197). هدف او این است که خود و خلق خدا را به عشق الهی سوق دهد؛ چرا که دین چیزی جز عشق الهی نیست: «هَلِ الدِّینُ إلَّا الْحُبُّ؛ آیا دین جز عشق الهی است؟». تمام اعمالی که ما انجام میدهیم برای نیل به قرب و وصال الهی است. به پیامبر اسلام(ص) نیز فرمان داده شده است که مزدی جز این را از خلق بر رسالتش نخواهد: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى»(شوری،23). او میکوشد، به دین با عینک محبت، مدارا، اخلاق، عرفان و وحدت شیعه و سنی بنگرد و از همه آموزههای دینی تفسیری عاشقانه و عارفانه به دست بدهد. عشق و عرفانی که آبشخوری جز آیات و روایات ندارد. ان شاء الله |
شمار بازدیدها |
امروز:
29 بازدید
|
معرفی |
|
|
دسته بندی مطالب |
لینک های وبلاگ ها |