از سخن برخی چنین برداشت میشود که از «عشق الهی» سخن گفتن و خدا را معشوق خواندن تشبیه خلق به خداست. گویا تصور می شود، وقتی از عشق الهی سخن گفته می شود، منظور این است که خدا مانند یک معشوق جسمانی است و مراد از عشق ورزی هم در آغوش گرفتن خدا همانند در آغوش گرفتن یک معشوق جسمانی است. در وبلاگی آمده است: «در عیون اخبارالرضا(ع) ج2 ص122 روایت کرده راوی از حضرت رضا(ع) پرسید: کمترین حد شناخت (صحیح از توحید) چیست؟ حضرت(ع) فرمود: اقرار به اینکه جز او خدایی نیست و او شبیه و نظیر ندارد و ازلی و قدیم است و هیچ چیز مثل او نیست (قابل توجه عارف مسلکانی که مبنای عرفان رو بر تشبیه خدا به مخلوق و تشبّه به خدا و تخلّق به اخلاق خدا! گذاشته اند و طبق این فرمایش، حداقل فهم رو هم ندارند بلانسبت انعام.. بل هم اضلّ!)» در جای دیگر از آن آمده است: «اولا معشوق خیر، محبوب... و بینهما بون بعید! و حبّ به خدا هم معنای دقیق توحیدیه (=ضد عرفانی) دارد که افکار کوته نظران اهل تشبیه، به آن راه نمی یابد؛ ثانیا تعیین نزدیک شدن و دور شدن به خدا با فکر و احساس ما نیست ای بسا کسی خود رو مقرّب خدا بدونه و نباشه حقیقتا!... ای بسا کسی احساس خوبی بهش دست بده نتیجه بگیره که به خدا نزدیکم و گاهی که احساس بدی داره بگه از خدا دور شدم در حالی که اینطور نباشه... دوری و نزدیکی به خدا، به احـسـاس من و تو نیست... ملاک داره و واقعیت قابل سنجش! نه تصور و خیال و قبض و بسط عارفانه ما». وی در جای دیگر گفته است که ما عبدیم و خدا مولا و من افتخار می کنم که عاشق خدا نیستم.
در نقد چنین تصوری چند نکته در خور ذکر است:
1. وجود قدر مشترک میان اوصاف خلق و خدا از سخن برخی چنان بر می آید که صفات خدا به لحاظ معنا هیچ قدر مشترکی با صفات انسانها ندارند؛ حال آن که این نه قابل قبول است و نه قابل تصور؛ چون به موجب نظر ایشان صفات خدا نه مشترک معنوی هستند و نه حقیقت و مجاز که در آنها قدر مشترک وجود دارد. به طور طبیعی نظر آنان این خواهد بود که صفات خدا نسبت به صفات بشری مشترک لفظی هستند؛ اما این سخن ناصوابی است. از ایشان سؤال می کنیم: اگر صفات خدا را از قبیل مشترک لفظی میدانید، آیا همراه آن قرینهای هم به کار رفته است که ذهن ما را از معنای آشنای بشری منصرف کند یا نه. اگر بفرماید، قرینهای همراه آن به کار نرفته است، باید بگوییم که در این صورت امکان شناخت خدا وجود ندارد و هر صفتی که در آیات و روایات برای خدا آمده است، نه تنها خدا را معرفی نکرده است که مردم را در شناخت خدا به گمراهی انداخته است. مثل این است که کسی لفظ شیر را بر زبان جاری کرده باشد و از آن حیوان درنده را اراده کرده باشد؛ اما ما از لفظ شیر شیر خوردنی را بفهمیم. اگر بفرماید، قرینه ای وجود دارد، میگوییم آن قرینه کدام است و ذهن ما را از چه معنایی به چه معنایی منصرف میکند. برای مثال سمیع بودن خدا به چه معناست؟ آیا سمیع بودن خدا به معنای ادراک مسموعات(درک شنیدنیها) نیست؟ اگر به این معنا نیست، به چه معناست؟ بی تردید قرینه ای که باید همراه صفات خدا لحاظ کرد، غیر حسی و غیر مادی بودن آن است. برای مثال وقتی که میگوییم، خدا سمیع(شنوا) است، سمعی را لحاظ می کنیم که حسی نیست و از طریق چیزی مانند گوش نیست و دیگر این که مانند محسوسات و مادیات محدود نیست.
2. همسانی عشق با عبودیت اگر استعمال لفظ عشق درباره خدا تشبیه خلق به خداست، استعمال حب و عبد(برده) و مولا(ارباب) نیز تشبیه خلق به خداست؛ چون تمامی الفاظی که اهل زبان برای خدا به کار می برند و خدا نیز از همین الفاظ برای توصیف خود استفاده کرده است، ابتدا برای همان محسوسات که آشنای بشر بوده، وضع و استعمال شده و بعد برای خدا به کار رفته است. مگر نه این است که عبد به معنای برده و مولا به معنای ارباب است و مگر نه این که حب درباره علاقه میان انسان و اشیاء مادی و حسی نیز به کار میرود و در اصل نیز برای آنها وضع شده است؟ اگر چنین است، باید گفت: وقتی هم که ما میگوییم، خدا مولا یا محبوب و معبود است و ما عبد و محبّ و عابد خدا را به خلق تشبیه کردهایم. پنهان نیست که فرایند رشد و توسعه مفهومی الفاظ زبان درست مشابه فرایند یادگیری زبان توسط کودک بوده است. همان طور که کودک نخست با محسوسات سر و کار دارد و الفاظ حسی مثل مامان و ممه و جوجو را یاد می گیرد و بعد با عقلیات آشنا می شود و الفاظ مربوط را فرا می گیرد، آدمی نیز در ابتدای رشد و توسعه زبان با محسوسات سر و کار داشته و لذا الفاظ زبان را برای محسوسات وضع کرده و بعد آن الفاظ را بر معقولات نیز اطلاق کرده است. پنهان نیست که ما وقتی الفاظ حسی نظیر سمع و بصر و ید و مولا و عشق و مانند آنها را درباره خدا به کار می بریم، معانی حسی آنها را الغا می کنیم و بعد درباره خدا به کار می بریم. به همین رو علمای ما معنای سمیع بودن خدا را ادراک مسموعات و معنای بصیر بودن خدا را ادراک مبصرات دانسته اند. بنابراین استعمال این الفاظ درباره خدا تشبیه خلق به خدا نیست؛ بلکه تنزیه خدا از صفات خلق است. درصورتی تشبیه خلق به خدا بود که آن الفاظ را با همان معانی حسی و مادیاش درباره خدا به کار ببریم. حال آن که هیچ کسی جز مجسمه(گروهی در صدر اسلام که خدا را جسم میپنداشتند) این الفاظ را به معانی حسیاش به کار نمیبرد. البته برخی مثل دوست خوبمان حجت الاسلام آقای مخبر اطلاق معشوق و محبوب و معبود را بر خدا از باب استعمال مجاز نمی دانند؛ بلکه از قبیل استمعال مشترک معنوی می دانند. مع الوصف با فرض این که صفات خدا مشترک معنوی اند، اطلاق معشوق و محبوب تشبیه خلق به خدا نیست؛ چون در مشترک معنوی لفظ در قدر مشترک استعمال می شود و استعمال الفاظی مانند معشوق و محبوب در قدر مشترک مستلزم تشبیه خلق به خدا نیست. نامبره در یادداشتی نوشته است: «الفاظ برای مصادیق خارجی وضع نشده اند تا خارج از آن مصداق مجاز باشند؛ بلکه برای ارواح معانی وضع شده اند و هر جا روح آن معنی صدق کند، استعمال لفظ در آن معنی حقیقت است؛ مانند لفظ شریف و مبارک عشق که به معنی حب شدید است. چیزی که دوستان ما رو در این مقوله به اشتباه انداخته، این است که تصور می کنند، چون میان مخلوقات گاهی محبت شدید وجود دارد و به آن عشق می گویند، همان درباره خداوند باید به کار رود که در این صورت قطعاً معنی جسمانی و تشبیهی خواهد داشت. بدون آنکه بدانند اگر این معنی را توسعه بدهیم باید بسیاری از اسماء و صفات الهی را نیز مجازی بدانیم؛ چرا که هم مخلوق به آن صفت متصف می شود و هم خالق. این دسته از دوستان غفلت کرده اند این الفاظ مشترک معنوی اند و در معنی یکی هستند نه در مصداق و خصوصیات مصداق و گر نه میان خصوصیات اوصاف یا الفاظی که به خدای سبحان نسبت می دهیم و همان وصف در غیر خدا نیز استعمال می شود، فاصله بی نهایتی وجود دارد. خال مه رویان سیاه و دانه فلفل سیاه / هر دو جانسوزند اما این کجا و آن کجا.»
3. توصیف خدا در قرآن با اوصاف حسی پنهان نیست که خدای تعالی خودش را در آیات قرآن حسی توصیف کرده است. در قرآن آمده است که خدا چشم(بصیر)، گوش(سمیع)، دست(یدالله فوق ایدیهم) و پا(یوم یکشف عن ساق) دارد و بر تخت پاداشی نشسته است(الرحمن علی العرش استوی) و جز آنها. تردیدی نیست که این تعابیر مجازی است و معنای حسی آنها اراده نشده است و دلیل استفاده از این تعابیر تقریب به ذهن مخاطبان بوده و تعابیری که ویژه خدا در زبان وضع کرده باشند، وجود ندارد. الفاظ زبان را بشر وضع کرده و او نیز معمولاً، با محسوسات سروکار دارد. منتها قریب به اتفاق علمای ما این تعابیر را به معنای حسیاش نگرفته و نگفته اند که اطلاق این الفاظ و تعابیر بر خدا کفرآمیز است. علمای ما گفتهاند: «بصیر» یعنی خدا مبصرات(دیدنیها) را درک میکند و «سمیع» یعنی خدا مسموعات(شنیدنیها) را درک میکند و «یدالله فوق ایدیهم» یعنی قدرت خدا برتر از همه قدرتهاست «یوم یکشف عن ساق» یعنی روز قیامت روزی است که شدت ورزیدن خدا بر کافران معاند آشکار میشود و «الرحمن علی العرش استوی» یعنی خدا بر هستی سلطه دارد. به این ترتیب باید اگر میبینم در کلام موحدی از عشق و به آغوش کشیدن و مانند آن سخن میرود، بر معنای تنزیهی حمل کنیم؛ نه آن که بر معنای تشبیهی حمل نماییم و آنگاه هرچه از دهانمان در میآید، نثار او کنیم.
4. سخن عاشقانه آسیه درباره خدا در قرآن آمده است که آسیه همسر فرعون از خدا خواست که برای او خانه ای در بهشت نزدیک خودش قرار دهد. آیه را ملاحظه فرمایید: * وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ (تحریم/11)؛ و خدا برای مؤمنان همسر فرعون را مثال زد. وقتی که گفت: پروردگارم! برای من خانه ای نزدیک خودت در بهشت بساز و مرا از فرعون و کار او رهایی بخش و مرا از مردم ستمکار رهای ده. باید پرسید: آیا آسیه مشرک بود یا مؤمن؟ اگر مشرک بود، چرا خداوند وی را مثال و اسوه برای مؤمنان برمی شمارد؟ و اگر مؤمن بود، آیا تعبیر او شرکآمیز است؟ اگر تعبیر او شرک آمیز است، چرا خدا چنین تعبیر شرکآمیزی را در قرآن به کار برده است؟ تردیدی نمی توان داشت که آسیه مؤمن بود و تعبیر او موحدانه است و نه مشرکانه. تعبیر او مجاز است، نه حقیقت. او از نزدیکی و قرب خدا نزدیکی و قرب حسی را اراده نکرده است تا کفرآمیز باشد؛ بلکه نزدیکی و قرب معنوی را اراده کرده است که موحدانه است.
|